
(سلام بچه ها خوبین؟؟؟ خب معرفی میکنم شخصیت های اصلی رو آیشا زن کوک و کوک اینجا خواننده نیس هنوز و هردو ۱۸ سالشونه و به اجبار ازد.واج کردن ) از زبان آیشا:من عاشق جونگ کوکم و اون هم منو دوست داره به هر حال امشب تولدشه پس رفتم کیک بخرم و غذا سفارش بدمو بادکنک و کادو و ... بخرم براش کادو یک ps5 خریدم با وسایل گیمری. میز رو چیدم ساعت ۸ شب بود. تا ساعت ۹ صبر کردم ولی دیگه کیک رو گذاشتم تو یخچال ساعت ۱۰ شد نیومد ساعت ۱ شد دیدم صدای ماشینش اومد کیک رو گذاشتم رو میز و شمع هارو روشن کردم من بهش گفته بودم میرم سفر پس چراغارو خاموش کردم
درو باز کرد آماده شدم تا برف شادی رو بریزم یهو دیدم داره با تلفن حرف میزنه و میگه .. جونگ کوک:عشقم خب تو بیا خونه ی من .......... آره بیا....نه دیر نیست.....عاشقتممم بوسس خدافظ. درو باز کرد و من یهو گریه کردم. آیشا:جونگ کوککککک مگه من بد بودم براتتت؟؟؟ هان؟؟؟ اصلا تقصیر من بود که واست میز چیدم😭. اونم زد تو گوشم. جونگ کوک:همین الان از خونه ی من برو بیروننن من از تو متنفرممم من لوری رو دوست دارمممم . منم وسایلم رو جمع کردم و رفتم بیرون همینجور داشتم گریه میکردم که یهو یکی منو کشید توی یک خونه متروکه حالم بد بود یهو چندتا پسر اومدن و منو کتک زدن و بیهوشم کردن
از زبان جونگ کوک:ساعت ۱ و نیم بود.راستش یکم نگران آیشا شدم اما نه اون عوض.ی بود لوری اومد بو.سش کردم و بعد گفت .. لوری:جونگ کوک این میز چیه؟؟؟ . جونگ کوک :اینو برای تو چیدم. لوری:کوکی میزنی اخبار ؟ اخه آب و هوا رو میخوام چک کنم. جونگ کوک:این موقع شب؟؟ . لوری:کوکییی🥺. جونگ کوک :اوکی عش.قم. اخبار:امروز در سئول خیابان ....... دختری پیدا شده که توسط گروهی از قا.چاقچی ها کتک زده شده.یکم نگران شدم نکنه اون آیشا باشه اه فدای سرم

(عکس آیشا👆👆👆👆)
از زبان آیشا:حالم خوب نبود تو بیمارستان بودم یاد جونگ کوک افتادم زدم زیر گریه پرستار اومد و گفت :مرخصی. رفتم خونه ی خودم و گریه کردم. ۴ سال بعد: الان من افسردگی شدید دارم. از زبان کوک:لوری از اول منو بخاطر پولم میخواست. یعنی آیشا الان کجاس ؟ رفتم دم خونش زنگ زدمو در باز شد با قیافه وحشنتاک آیشا رو به رو شدم . چشای پف کرده و قرمز و غمگین موهای ژولیده پولیده لباسای سیاه خونه اش هم کلا سیاه بود. این آیشای خنده رو ی من کجاست؟ یهو یک بچه ای از اتاق اومد بیرون حدود ۴ ساله بود. و یک نقاشی دستش بود . بچهه:ماما نگا کن بابا رو نقاشی کردم☹بابا کی میاد☹☹☹. آیشا:برو تو اتاقت حرف اونم نزن لیزا. لیزا چشم🥺💔. جونگ کوک:بچه ی توعه؟ از.دواج کردی؟.آیشا:اره ولی ازدواج نکردم حالا برو
خوب بوودددد؟؟؟؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
جیخخ
وری گود عالی 🥰👌
میسی
فالویی بک بده
اوک
عالی بود لطفا ادامش بده پارت بعدم زود بزار
میسیییییی چشم🥰🥰🥰😍
ادامه بدهههه
پارت بعد رو گذاشتم بررسی نشده
هعی چقدر دردناک بود زندگیش:]💔
خعلییی
قشنگ بود❤
فقط به نظرم خیلی سریع پیش رفت
میسیییی😁
نه زود پیش نرفت چون کلا داستان ژانرش اینجوریه