
کارگاه شخصی جئون با خریدن اپارتمانی توی نیویورک زندگیش به کلی تغییر میکنه...

سلاممم من کاربر جدید هستم و تازه ثبت نام کردم امیدوارم از فیک هام خوشتون بیاد و لطفا کپی نکنین:) اسم فیک: برگشت به دهه هفتاد (Back to the decade 70)
این قرار نیست پارت ۱ باشه ولی صفحه بعدی مقدمه رو میگم
صدای مهمان دار هواپیما از خواب بیدارش کرد و سریع موقعیت خودش رو بررسی کرد. از پنجره دید که انگار تازه به نیویورک رسیده بود از صندلیش بلند شد و از هواپیما خارج شد. کش و قوسی به کمرش داد که یک نفر نزدیکش اومد - اقای جئون جانگکوک از کره جنوبی کارگاه درجه یک اداره پلیس درست میگم؟ خنده ی ارومی کرد بالاخره دیدن یه دوست قدیمی بعد از چند سال سرحالش میورد. -بله درسته آقای کیم تهیونگ در خدمت شما و دوست د*ختر عزیزتون -راستی نگفتم بت کات کردیم؟ با خنده به سمت ماشین تهیونگ رفت این پسر هنوز هم عوض نشده بود. -واقعا بعد این همه سال هنوز یه رابطه مثل ادم نداری؟ از پشت سرش تهیونگ داد زد -نکه خودت الان بچه داری اخی عزیزم
توی ماشین* تهیونگ رانندگی میکرد و هیچ حرفی توی ماشین زده نمیشد. -راستی خونه گرفتی اصلا برای اینجا؟ سری تکون داد و ادامه داد - اره اجارش کردم به خونه کوک رسیدن و کوک پیاده شد -کاری داشتی زنگ بزن کوک سری تکون داد و به رفتن ماشین تهیونگ کمی زل زد. سوار آسانسور شد و...
از دید یه نفر نامشخص* کافی شاپ رو بستم و به سمت خونه راهی شدم اخه کی اول صبح میاد کافه؟ داشتم تا آپارتمان پیاده روی میکردم که یک نفر به گوشیم زنگ زد ، جواب دادم - هوسوک...باز چی میخوای زنگ زدی بچه؟ صدای معترض هوسوک توی گوشش پیچید -جیننننن میتونی اومدی خونه غذا برای من بخری؟ اهی کشید از دست برادر کوچیک ترش. -باشه هوسوک بایی -بای و سریع هوسوک قطع کرد. از رستوران چند متر جلوتر غذایی خرید و راهی آپارتمانی شد که...
باز از دید فرد نامشخص* خسته روی صندلی اتاقش لم داده بود و سرش رو ماساژ میداد که یکی در رو زد -بیا تو جیمین در رو باز کرد و با قهوه هر روزش یونگی رو خوشحال کرد. -میدونستم بیمارا خستت میکنن برای همین قهوه اوردم برات پیشی خندش رو جمع کرد و مثل همیشه قیافه تخسی به خودش گرفت. -پیشی نیستم جوجه کوچولو حالا اون قهوه رو بده مردم از حرف زدن با بیمارا پیش هم قهوه هاشون رو خوردن و سر حرف رو جیمین باز کرد. - این بیمار جدیدی که برامون اومده یکم درمانش سخته.. روانپزشک های زیادی مثل ما خواستن درمانش کنن ولی انگار طرف مشکل از گذشته اشه - آه...فردا انجام میدم امروز حالشو ندارم نیم ساعت دیگه میرم خونه -اوکی پس من برم پیشی بایی و سریع از دست یونگی ای که نزدیک بود بهش قهوه بریزه فرار کرد. دید بیمارستان خالیه پس چه بهتر الان میرفت خونه وسایلش رو جمع کرد و راهی خونه شد...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
منتظرم🗿
و باز هم پالرت بعد 😚😚😚💞😚
پارت بعد
منتظر پارت بعد هستممم
مرسی نظر دادی حتما توی اولین وقت مینویسم:)
حتما بنویس
فالو کن کیوتی
مرسی نظر دادی حتما مینویسم:)
توی مراسم مامای کاربر Briana شرکت کردیم پلیز بهمون رای بدید•-•!🌸🕶