10 اسلاید امتیازی توسط: آسمان انتشار: 4 سال پیش 75 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستان این اولین تست من است و امیدوارم لذت ببرید. این داستان کمی عاشقانه و کمی ترسناک است با ارزوی لذت بردن شما.
خب عزیزان بریم سراغ داستان
.
شروع:
در این داستان شما دختر به نام فلورانس هستید
از خواب پاشدم دیدم یه لباس سفید عجیب تنمه و سدای بوق بوق میاد چشمامو باز کردم دیدم داخل بیمارستان هستم و اون صدای بوق بوق برای اون دستگاه ضربان قلب بوده دیدم پشت در دکتر داره بایه خانم و اقایی صحبت میکنه.پسره گفت یعنی یعنی هیچ جور نمیشه حافظه اش رو برگردوند دختر گفت متاسفانه بله من واقعا نمیدونستم داشتن در مورد کی حرف میزدند نمیدونم یوهو چی شد که یه حسی منو برد بیرون مطمعنم دست خودم نبود انگار یه نیرویی داشت منو با میکشید به طرف در
خب بعدی
نمیدونم یوهو چیشد دست خودم نبود وقتی از در رفتم بیرون محکم خوردم زمین پسره اومد سمتم منو گرفت و گفت فلورانس حالت خوبه عزیزم چی شد چرا امدی بیرون؟ من دستمو از دستش کشیدم و گفتم ببخشید اقا شما کی هستین؟ اون پسر گفت فلورانس منم مارکو منو یادت نمیاد؟ بعد اون خانم که کمی پیر بود گفت مارکو عزیزم درکش کن اون الان فراموشی گرفته تورو که یادش نمیاد بهتری ببریمش خونه اون خانم از دکتر پرسید اقای دکتر کی میتونیم ببریمش خونه؟ دکتره گفت اگه بخواین همین الان میتونید ببرینش بعد پسره امد طرفم منو گرفت بغلش کرد و گفت فلورانس عزیزم خیلی نگرانت بودم من سعی کردم خودمو ازش جدا کنم اما نمیشد منو محکم گرفته بود
❤
که یوهو محکم خوردم زمین پیره امد طرفم منو بغل کرد و گفت فلورانس عزیزم چی شد حالت خوبه؟ من دستم رو از دستش بیرون کشیدم و گفتم اقا شما کی هستید؟بعد اون خانم که کمی سن و سال داشت گفت مارکو عزیزم درکش کن اون تورو یادش نمیاد بعد اون خانمه گفت ببخشید اقای دختر کی میتونیم فلورانس رو ببریم خونه؟دکتر گفت حالشون خوبه پس میتونید الان ببریدش خانم تشکر کرد بعد پسره منو محکم بغل کرد خیلی محکم سعکی کردم بیام بیرون ولی اونقدر منو محکم گرفته بود که نشد
❤
و بعد بالاخره منو ول کرد دکتره و خانمه لبخند زدند و بعد خانمه گفت خب برید داخل ماشین من با دکتر حرف دارم. بعد پسره دست منو گرفت و منو برد تو ماشین بنظر خانواده خیلی خیلی پولداری بودن بعد پسره شروع به حرف زدن کرد گفت فلورانس نمیدونی چقدر نگرانت بودم مامان بابات خواهرت و حتی مکث کوچولو هی بهم زنگ میزدن...اما من یوهو گفتم ببخشید اقا شما کی هستین من میشناسمتون؟بعد اون گفت بهت حق میدم من نامزدت هستم و امدیم برای ماه عسل خونه مادر بزرگ من همین خانمی که الان دیدیش اسم من مارکو هستش اسم مادرت سارا پدرت کریستوفر خواهر بزرگت انجل و برادر کوچکت مکثه و اسم مادر بزرگ من کیتی هست. بعد اون خانم امد داخل پسره گفت مادر بزرگ دکتر چی گفت حال فلورانس بده؟خانمه گفت نه عزیزم رفتم دارو های فلورانس رو بگیرم.
😚😘😙😗😋
خانمه گفت جاناتان راه بیوفت (جاناتان خدمتکارشونه)بعد روبه من کرد و گفت خیلی خوشحال شدیم که خوب شدی عزیزم تو این یک ماهی که بیهوش بودی مارکو هر شب گریه میکرد و بیخواب بود من گونه هام قرمز شد بالاخره رسیدیم یه خونه یه خونه خیلی خیلی بزرگ بود بهتره بگم امارت رفتیم داخل یوهو کلی خدمتکار امدند جلوم و شروع کردند به حرف زدن یکی میگفت :مادمازل خیلی خوشحالیم که برگشتید بعد رفتیم سر میز شام یه شام عالی بود همه نوع غذا روی میز بود یه دل سیر خوردم بعد گفتم خانم اتاق خاب من کجاست؟خانم گفت اتاق تو و مارکو طبقه بالا هست مارکو میبرتد وقتی گفت تو و مارکو خیلی تعجب کردم.بعد مارکو دست منو گرفت و رفتیم بالا یه اتاق خیلی بزرگ بود و یه تخت دو نفره وستش من تا اونو دیدم خیلی تعجب کردم و سریع گفتم ببخشید اگه مضاحمم من روی زمین جامو پهن میکنم بعد اون دستمو گرفت و منو روی تخت انداخت و گفت کی میخوای بفهمی من شوهرتم و منو از پشت بغل کرد. با اینکه هیچیز یادم نمیومد اما یه ارامش خواصی داشتم و بعد خوابیدم
عاشقتونم
صبح پاشدیم دیدم روی مارکو خوابیدم سریع خودمو کنار زدم اون هنوز خواب بود صورتمو مالیدم و رفتم پایین خانم کیتی روی یع صندلی راحتی نشسته بود و داشت کتاب میخوند تا منو دید بلند شد و گفت سلام فلورانس عزیزم بیدار شدی ؟ من گفتم سلام خانم کیتی بله بیدار شدم ولی مارکو هنوز خوابه خانم کیتی گفت عزیزم تا کی میخوای به من بگی خانم هر طور دوستداری صدام کن من فکر کردم و گفتم خب من نمیدونم هیچی یادم نمیاد فقط میدونم اسم شما کیتی هست اون گفت خب مثلا میتونی منو خاله جان صدا کنی قبلا اینجوری صدام میزدی گفتم حتمی خاله جان و لبخند زدم بعد خاله جان گفت احیانا مادمازل ما نمیخواد صورتشو بشوره یا موهاشو مرتب کنه؟منم خندیدم و گفتم حتمی خاله جون الان میرم
ممنونم
بهد رفتم توالت صورتمو شستم لباس پوشیرم جوراب ساغ بلند و دامن با یه تاپ داشتم موهامو بالا میبستم که نفهمیدم مارکو بیدار شد منو دید و گفت خوشگل شدی همین که برگشتم منو گرفت و منو بوسید نمیدونم چرا اما منم مشکلی نداشتم خیلی زیبا بود موهای سیاه خیلی زیبایی داشت که چشمای ابیش توش خیلی معلوم بود بعد ولم کرد منو چرخوند و شونه رو از دستم گرفت و موهامو شونه کرد وقتی تموم شد موهامو بستم خیلی خجالت کشیدم رفتیم پایین صبحانه خوردیم بعد خاله جان گفت خی مامادمازل و پرنس کی میخوان برن دانشگاه ؟منو مارکو همو نگاه کردیم اون منو بردی طبقه بالا
ممنونم
رفتیم بالا یه جفت لباس سورمه ای بهم داد که بپوشم و گفت همه میدونن که فراموشی گرفتم برای همین نیازی نیست نگران باشم
😊
رفتیم به دانشگاه. بدو بدو تموم راه رو رفتیم وقتی رسیدیم به در دانشگاه یه مرد رو دیدیم که حالت عجیبی داشت انگار از یه چیزی خیلی نگران بود.از اون مرد پرسیدم چی شده اقا؟اتفاغی افتاده ؟اون مرد گفت زود از اینجا برین یه مجود فرا زمینی وارد شهر شده به دانشگاه حمله کرد و چند تا دانشاموز رو خورد. برای همین الان دانشگاه بسته است شما هم بهتره برگردید به خونتون بعد اون مرد سریع از ما دور ش. من داشتم میرفتم دنبالش که یهو بیهوش شدم هیج جارو ندیدم.وقتی بیدار شدم دیدم یه جایی هستیم که سفید دنیای بی پایان تا چشم کار میکرد همه جا سفید بود من یوهو به خودم امدم دیدم که مارکو کنارم افتاده زود رفتم کنارش صداش زدم که بالا خره بیدار شد بغلش کردم بعد همین که بلند شدیم همه جا سیاه شد از وسط اون سیاهی یه نور پدید امد خیلی برام عجیب بود.
(منتظر پارت بعد باشید)
باید صبر کنید
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
داستان تو از اونی که من فکر میکردم باحال تر بود😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 اون طوری که تو گفتی مسخره بود اما الان خیلی باحال بود داستان من منتشر شد بخونی 😉
ممنون
بای😘
قطعا از داستان زندگی جدید من تقلید کردی😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
راستی اسمان چرا توی تست من کامنت نداده بودی؟ گفتم هر کی کامنت نده تو کامنت میدی😐
وای اسمان قطعا بعضی از اسم ها مثل انجل رو از داستان زندگی جدید من اوردی؟ مگه نه؟
وای اسمان جون خوشحال هستم که داستان تو منتشر شد 😆😆😆😆
هنوز داستان رو نخوندم وقتی خوندم حتما نظرمو میگم😂😂 چطوری داستان تو منتشر شد اونم ۲ پارت ؟
من هنوز پارت ۱ هم منتشر نشده 😂😂
عالی بود❤️
پارت بعدی رو زود بذار
منتظرم
بله که لذت بردم
به داستان من هم سر بزن و لایک کن ❤️