شکوفه.ها.بی.صدا.ریختند💛🍭

نگاهشو به صفحه گوشیش که تو دستش بود انداختو به آخرین پیام خیره شد •اگه دوسش داری باید انجامش بدی• از رو تخت خواب نرمش بلند شدو آهی کشید گوشی رو روی تخت پرت کردو طرف میز آرایشش رفت رژ کمرنگی که به لباش میومد رو با دقت و آروم رو لباش زد بعد در رژ رو سفت کردو روی میز گذاشت ـ شونه رو از کشو دراورد و موهاشو با دقت تمام شونه کرد ـ صورتشو برانداز کردو لبخند سردی زد بعد اروم زیر لب زمزمه کرد:همون جوری که دوست ـ داری دوباره لبخندی زدو از جاش بلند شد ـ سر کمد لباساش رفت و اون دست لباسی که جیمین برای تولدش کادو داده بود رو پوشید دوباره خودشو تو اینه بر انداز کرد ـ گوشیو از رو تخت برداشو وارد پیاماش با جیمین شد •همون پارک همیشگی ،منتظرتم موچی:) • بعد ارسال پیام سر کشو رفت اروم در کشو رو باز کرد پارچه رو بیرون کشید ـ جسم سردو داخلش احساس کرد پره هاشو کنار زدو کلت کوچیک مشکی رنگو تو دستاش گرفت ـ نگاهی به ماشه کرد مثله همیشه یه لبخند کیوت زد ولی اینبار با کلی غم تو نگاهش

کلتو تو جیب هودیش انداختو کاغذو قلمو از رو میزش برداشتو شروع به نوشتن کرد ـ بعد نوشتن کاغذو تا کردو اونم تو جیب هودیش گذاشت در اتاقو باز کردو از راهرو طرف پله ها رفت ازشون پایین اومد و یه راست رفت کنار در کتونیاشو از تو جا کفشی بیرون اوردو پوشید ـ کلیدو تو دستش فشردو خونه رو بر انداز کرد با یه لبخند پر از درد به قاب عکساش نگاه کرد خاطراتی که با مامانش داشت و باباش!که الان دیگه کنارش نبودن ـ جدید ترین قاب کسی که رو دیوار بود برمیگشت به دو سال پیش•روز اول آشناییش با جیمین تو همون پارک با تموم خاطرات تلخ و شیرین خدافظی کردو از خونه بیرون زد در خونه رو قفل کردو سوییچو به ماشین زد وارد ماشین شدو صفحه گوشیشو روشن کرد با جین تماس گرفت بعد 3 بوق تلفنو جواب داد _الو ا/ت؟ +سلام جین _ا/ت؟ چرا صدات گرفته؟ +هیچی مهم نیست جین فقط میخواستم بهت بگم ببخشید خیلی عذیتت کردم _پوف ا/ت خودت میدونی ی روز عذیتم نکنی دق میکنم +جین منو تو خیلی باهم لج بودیم میخوام منو ببخشی _حالا کلیک کردی رو اینا😒

باشه ورلد واید هندسام میبخشتت +خوبه از پسرا هم عذر خواهی کن بابت تموم عذیتام بعد گوشیو قطع کردو رو صندلی کمک راننده انداخت ماشینو از تو پارکینگ بیرون اوردو تصمیم گرفت یکم تو شهر بگرده چون میدونست جیمین حالا حالا ها به پارک نمیرسه عادتش بود وقتی با ا/ت قرار داشت حسابی به خودش میرسید تو خیابونا چرخ میزدو با آهنگ باتر سر میکرد خوب ب۶ حرفاشون گوش میداد به صدای تک تکشون توجه میکردو به عمقش پی میبرد با صدای اونا لبخندی رو لباش اومد

هیق تموم شد 🚶‍♀️🍭💛