اینم قسمت بعدی عزیزان. امیدوارم که خوشتون بیاد و نظر و لایک هم فراموش نشه😆😘😘😘
حال توماس بهتر شده بود . کم کم راه رفت. بعد ازینکه کاملا تونست راه بره اردویی گذاشتن تا بچه های پرورشگاه در پارک یکم تفریح کنن . توماس و ویکتور از این فرصت استفاده کردن و برای فرار نقشه کشیدن. بعد در روز اردو گفتن میرن دستشویی و بعد فرار رو بر قرار ترجیح دادند و فرار کردند. آنها از شانس خوبشان به خانه ای رسیدند، البته بعد از دو شب خوابیدن در کوچه و خیابان. آنها توی خانه رفتن. خانه خالی بود و در یک مجتمع مسکونی بود و دری رو به خیابان داشت. بین آن همه واحد.....این واحد دری باز داشت و خالی بود. اما طبقه ی بالای آن واحد......آنجا جسد زنی بود.
واقعا بد بود. اما تونستند یک جوری آنجا سر کنند. توماس ده ساله بود اما ویکتور هشت سالش بود. پس توماس سعی میکرد از او مراقبت کند و اما خودش. به لطف اینکه کسی برای آزمایش نبود اون هم با چشم هاش خودش رو درمان کرده بود. وقتی از قدرتش استفاده میکرد چشم هاش زرد میشدند. اما....دقیقا قدرتش چی بود؟ هنوز مشخص نبود.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)