6 اسلاید صحیح/غلط توسط: رها انتشار: 4 سال پیش 6 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام دوستان من سه تا تست ساختم اما متاسفانه تستچی اونارو قبول نکرد پس اینو امیدوارم قبول کنه
خب قبل از اینکه بریم سراغ داستان....
لطفا نظرتون رو زیرش بنوسید و بگید چطوره.....
و لطفا حمایت کنید مرس🥰
در جاده ای که فقط سو سوی لامپ ها
اطراف را روشن کرده بود با آن قدم های سنگینش مدت ها قدم زد....
قدم زد و با هر گامش سرنوشتی شوم برای خودش رقم میزد...
_یک.....
دو.....
سه.....
و.....
^چهار.....
_کیه؟....کی اونجاست؟....
^منم نترس.....
برگشت و چهره کسی که نباید میدید را دید.
نامزد سابقش که فقط به خاطر دارایی های این نامزد بی وفا ترکش کرده بود.
_تو....
^من؟....من چی؟....فکر کردی مثل اون بی شرف....میزارم هر کاری خواستی بکنی؟....
فکر کردی میزارم.....
_خفه شو....خفه شو تا خودم با دستام.....
با ....دستام...
^با دستات چی؟....با اون دستایی که هنوز حلقه اون عوضی توشه میخای خفم کنی؟....
^میخای خفم کنی؟.....
_اره....اره من هر کاری که بخام میکنم حالا من یه زندگی خیلی عالی بدون هیچ مردی دارم.....هیچ مردی....
(چرا اون روز.....چرا باید اون روز.....دقیقا همون روزی که با نامزدش به هم زده بود....باید....باید اون رو میدید؟)
چرخید و به همون سمتی که داشت میرفت رفت.....
میتوانستم به طور واضح ببینم که اشک های دخترک از روی گونه های سرخ شده اش پایین میریخت.
دستانش را بالا آورد و با دهانش ها کرد تا کمی دستان یخ زده اش را گرم کند.
نامزد سابقش همانجا منتظر ایستاده بود
_عوضی.... مثلا امدی منو برگردونی پیش خودت؟
هه فکر بیخودی کردی من هرگز پیش هیچ مردی بر نمیگردم.....
هه فکر بیخود کردی من پیش هیچمردی بر نمیگردم....
این فکر ها باعث میشد گام هایش برای راه رفتن روی آن برف های لیز محکم تر شود.
نامزد سابقش هم راه خود را به سمت ماشینش کج کرد و با سرعت جوری که برف های روی زمین بر روی دخترک بریزد از کنارش رد شد.
_اه...عوضی هیچ وقت عین ادمیزاد با من رفتار نکردی .....
بعد ازم میخای برگردم پیشت؟....
هوف....
(دلش به همین بد و بیراه ها خوش بود دلش خوش بود که میتواند حرفی که سالها در دورنش خانه کرده بود بزند.....
اما این ها را که کسی نمیشنود.... برای چه کسی میگویی؟)
اینها را که کسی نمیشنود پس برای چه کسی میگویی؟...)
چند دقیقه بعد
_خدایا چرا من اینطوری شدم؟....چرا.....چرا حالم خوش نیست؟
(تلو تلو میخورد.اصلا حالش خوب نبود اما من چه کار میتوانستم بکنم؟
تنها کار یک روح محافظ محافظت از بلاهایی است که در بیرون از وجود فرد اتفاق میافتد نه در درونش.....)
`میبینم که حالت خوش نیست!......
_اه....تو اینجایی! خیلی دلم برات تنگ شده بود لطفا کمکم کن....خواهش میکنم...
,منو چی فرض کردی؟ ها؟؟ نه واقعا؟؟؟
هه منو یه احمق فرض کردی؟
_نه اصلا....اصلا اینطور نیست.....
,پس چطوریه؟
_ااااا
پاهایش سست شده بود و توان ایستادن نداشت......
کم کم توانی را در تن داشت از دست داد و مانند تکه گوشتی بی حرکت بر روی زمین افتاد....
نامزدش لبخندی زد و به سمت ماشینش رفت و بی اهمیت از کنار دخترک رد شد
..
دوستان این پارت اول بود انشالله پارت های بعدی رو هم مینوسم
لطفا نظرتون رو برام بنوسید چون نظر های شما مثل یه نوشابه انرژی زاست.
و یه نکته این رو اصلا از جایی کپی نکرده بودم
و این داستان ساخته و پرداخته ذهن خویش بوده و دقیقا در ۱و۱۹ دقیقه شب نوشته شده
پس لطفا نگید از خودت نبود از ذهن خودم کمک گرفتم و این رو نوشتم
پس لطفا نظرتون رو برام بنوسید
ممنون
از طرف:نویسنده این داستان 🤗
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (2)