
مرینت: چشامو باز کردم تو لغب(برعکس بخونید)کت بودم آرون آرون بلند شدم . سرم درد میکرد رفتم داخل آشپز خونه یکم آب خوردم و رو صندلی نشست. -تنها بود آروم نزدیک رفتم و دستمال رو دهن و بینیش گذاشتم .بیهوش شده بود بلندش کردن و بردمش مخفی گاه .گابریل: نه چرا اونو گرفتید . کلاغ : آه گابریل ،تو خییلی ساده ای ، فکر کردی اگه منو شرور کنی به خواسته ی خودت میرسه ،هه! خوابش و ببینی 😠
مولتی : چشمام و آروم باز کردم بدنم سرن درد می کرد و ناله میکردم چشمام که تونست خوب ببینه دیدم نهگفتم: ت..تو اینجایی م..من کجام...منو باز کن .....لوکا: چ.ونه اش رو گرفتم و سرش و بالا آوردم و گفتم نه خانوم خوش.گله شما همین جا میمونی کار اون آدری خان تموم شه . مولتی: لوکا به چپ نگاه کردبه سختی اون ور رو نگاه کردم آ...آدر...آدرین 😟
مولتی: آ..آدرین تو الان باید پیش بچه ها باشی ...ب..بینم هه هه(نفس نفس)این..اینحا چه خبره . -واقعا دختر ساده ای هستی مرینت 😈فکر کردی میتونی منو خ..ر کنی و بعدش وقتی همه چی آروم شد در بری هه!محاله دختر کوچولو 👿
گابریل : بسه ...آدرین ...تو اینجوری داری اونو می رنجونی نکن اینکار رو وگرنه برای همیشه از دستش میدی . آدرین: ساکت شو😡...یادت رفته خودت مقصر این اتفاقات بودی تو شدوماث بودی نکنه یادت رفته!. مولتی: سرم آه هه هه آیی . ...تو دلم گفتم تیکی گفته بودم اتفاق بدی میوفته که آدرین....😭گفتم ا..ن جا چه خبره😭.لوکا: چهار ماه پیش آدرین یا همون کت بهویتت پی برد و چون توانند عذاب دادی ...اونم میخواد برای یک بار واسه همیشه این مسئله رو تموم کنه .اون خیلی وقته نقشه کشیده . آدرین : آ....گابریل کجاست. شدوماث: نمیزارم جون این دختر بدبخت و بگیرید 😡. این کار برای من با م.رگ املی روبه رو شد نمیخوا نمی خوام دوباره این اتفاق بیوفته من به الی قول دادم قول دادم نزارم همچنین بلایی سر فرد دیگه ای بیاد.(و گابریل آکوما رو خنثی کرد ...باد شدید وزدی و همه چیز مثل قبل چد و مردم برگشتن اما....)-آهای فیلیکس😈!(کت وارد میشود)فکنم یادت رفته بانوی من هیچوقت به جز من دل به کسی نمی بنده .و........
ناگهان کت به آدرین برگشت تمااااام پروانه دورش به سرعت می چرخیدم نور سبز خو از بین پروانه ها میومد . پروانه ها کنار رفتن و این آدرین بود که در دستیاش آن نور رو داشت.لباسش سفید و همانند شاهزادگان قدیم شده بود چشمان شبزش کامل سبز شده بود و نورانی شده بو مو های طلایی اش نورانی شده بودند و در بادی که میوزید بالا و پایین، می رق.صیدند. ناگهان آدرین در بر هوا پرید و به اژدهایی سفید با چمان سبز تبدیل شد و به سمت فیلیکس هجوم برد همان که فیلیکس و آدرین بر زمین خوردند نور سفیر و صدایی به وجود آمد و چندی بعد مولی موس که حال مرینت بود چشمانش را که از نور بسیار بسته بود باز کرد آدرین را دیدکه بالای سر فیلیکس ایستاده و کم کم نور دست ، مو وچشمان مهربانش از بین میرود او نمی توانست با آن تب شدید از جای بدند شود تب داشت تب! آدرین با لبخندی به سویش رفت و او را در آغ.وشش کشید و در گوشش زمزمه کرد :میراکلس معجزه ی عش. ق 🌹ناگهمرینت در لباسی همانند ملکه ها خود را دید تبش از بین رفته بود .لیلا و لوکا کل از دور شاهد ماجرا بودن چشمانشان از تب گرد شده بود لوکا لبخند تلخی زد او نتوانست به مرینت برسد ولی مطمعن بود مرینت خوش بخت میشود. لایلا که متوجه شده بود دیگر فیلیکسی وجود ندار پا به فرار گذاشت اما لوکا و آدرین به خوبی این نقشه را کشیده بودند لایلا وقتی به در رسید ناتالی اورا گرفت و به دنیایی دیگر فرستاد .مردم پاریس همه باهم برای ملکه و پادشاه شان مرینت و آدرین آواز میخواندند و بهم پیوستنش رو تبریک می گفتند . نینو آلیا : در روز بعد جشنی بزرگ برای ب.اه.م بودنشان گرفتند و در هفته ی بعد همه شاهد پیوند واقعی مرینت و آدرین بودن و این بود داستان میراکلس معجزه ی ع.شق🧚♀️
خب.....این داستانم به پایان رسید و ...آدرینا: مامان بزرگ این داستان حقیقت داره ؟ سابین: کسی نمیدونه شاید آره شایم نه نوه ی گلم . مرین و آدرین: آدرینا .آدرینا : سلام مامان اومدی ....مامان بزرگ داستان پیشی و کفشدوزک رو برام تعریف کرد ... توی داستان اسم شماها هم بود ...ببینم نکنه واقعیه . مرین : نگاهی به آدرین کردم که لبخن زده بود و نگاهم میکرد دستامون و مشت کردیم و (بزن قدش)رو کردم به آدرینا و گفتم نمیدونم ولی.....میدونم قراره بابایی من و تو باهام بریم پارک و بستنی بخوریم .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آبجی عالی بود😍😍😍😍
مرسی آجی جونم قربونت برم 😍
خدا نکنه خوشگلم 🥺
آخی عزیزم ❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤🤍❤❤❤🤍❤❤❤❤❤❤❤❤🤍❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤🤍❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤🤍❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤🤍❤❤❤❤❤❤🤍🤍❤❤❤❤❤❤❤❤❤🤍🤍🤍🤍❤❤❤❤❤❤🤍❤❤❤❤❤
😚😚😚😚😚😚😚😚😚😚❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓💓⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
مرسییییییییییی🤍❤🧡💛💚💙💜🤎💖💝🤍❤🧡💛💚💙💜🤎💖💝
.داستان خیلی خوبی بود بازم از این داستانا بزار💕💕
البته طولانی تر از این😜😜
مرسی ، ممنون 😊🌸
سعی میکنم 😅
سلام ممنون میشم یک نگاه به تستام کنی و لایک شون کنی خیلی کم هسن فقط دوتان اگه این کارو کنی من فالوت میکنم😊💜
حتما
سلام ممنون میشم یک نگاه به تستام کنی و لایک شون کنی خیلی کم هسن فقط دوتان اگه این کارو کنی من فالوت میکنم😊💜
چشم