
سلام دوستان این هم از قسمت چهارم فقط یه چیزی آگه نظرات از 20 تا به بالا نباشه دیگه نمیزارم
سلام بچه ها امیدوارم که خوشتون بیاد بریم سراغ داستان از زبان ساتلا :که یهو پسره با سرعت به طرفم اومد چند قدم رفتم جلو خودمو گنده کردم و رسید بهم دستی که چاقو توش بود رو گرفتم و با آرنج زدم تو شکمش بعد پاهام رو زیر پاهاش لایی دادم افتاد زمین بعد خودم رو انداختم روش و چهار انگشت مبارک خود را با سرعت جت زدم رو گلوش و این ضربه نهایی و فلج کننده پایان جنگ منو خرس گنده بود😆
پسره (خرس گنده) فلج شد و فقط صدای آخ و اوخش میومد یه نگاه به همه کردم تو شک بودن صورتمو طرف شوسکه کردم دیدم آون هم تو شکه از زبان شوسکه :داشتم میرفتم تو حیاط تا یه جایی برای استراحت پیدا کنم یه هو یکی صدام کرد برگشتم و دیدم دختری با موها صورتی که باد آون رو تکون میداد بهم گفت شوسکه منو بگیر
فک کنم ساتلا بود دیدم یه هو خودش رو ول کرد یه هو خیلی ترسیدم بت سرعت به طرفش دویدم افتاد تو بغلم چشماش رو محکم به هم فشرده بود خیلی خوشگل شده بود وقتی چشماش رو باز کرد اول چشم های آبی روشن و خوشگلش جلو چشام بود محو تماشاش بودم دیدم یه هو خودشو
از بقلم پایین انداخت و رفت طرف پسره ای که چاقو دستش بود و بین پسره و دختره قرار گرفت خیلی تعجب کردم با خودم گفتم(این دیگه چه دختر یه چلو خرس وایستاده) دیدم روش رو طرفم کرد و گفت : تو روحت چرا از جات تکون نمیخوری سرم رو آون طرف کردم و بهش گفتم تقسیر خودته بعداا باهات کار دارم پسره چاقو به دست با سرعت به طرفش دویدم یه لحظه ترسیدم دیدم ساتلا اومده جلو میخواستم بگم برو عقب که دیدم پسره بهش رسید و ساتلا دستش رو گرفت و اونو به خاک انداخت خیلی شگفت زده شدم تو دلم گفتم (این دختره احیانا جنسیتش تغییر نکرده)
ادامه از زبان ساتلا : برگشتم و رفتم طرف دختره دختره خیلی ترسیده بود و گریه میکرد بغلش کردم و گفتم : دیگه نترس همه چی تموم شد دختره گفت :نه خانوم تموم نشده آون یکی از فرمانده هان گروه تبهکاراست حالا راحتت نمیزاره برای اینکه خیالش راحت شه و دیگه نترسه گفتم نگران نباش تو منو دست کم گرفتی تو دلم گفتم (دختر از همین الان به چه رفتی 😥)
دختره رو تا دم خوابگاهش همراهی کردم و اون پسره خرس گنده رو هم بردن بیمارستان برای من هم یک توبیخی زدن نمره انظباتم کم شده بود خلاصه آون روز رفتم خوابیدم و فرداش رسید از خواب بیدار شدم لباس هام رو پوشیدم و رفتم به سمت مدرسه وارد کلاس شدم همگی منو خیلی ناجور نگاه میکردن
رفتم سر جام نشستم و چند دقیقه بعد شوسکه اومد داخل و گفت :صبح بخیر روم رو آون طرف کردم و گفتم :صبح تو هم بخیر شوسکه یه نیش خندی زد و گفت : الان باهام قهری؟ (بله چی فکر کردی من با تو قهرم) شوسکه گفت خوب که اینطور امروز ناهار شوکولات هم بهت میدم کاکائو یی تلخخخخ تا این کلمه رو شنیدم روم رو طرفش کردم گفتم واقعا : یه خنده زد و گفت اره
حالا باهام دوست شدی سرم رو تند تند تکون دادم و گفتم آخ جووون شوکولات شوسکه فقط میخندید و میگفت : ای دختره شیطون معلم وارد کلاس شد من و شوسکه مثل بچه آدم سرجاهامون نشستیم چون معلممون یه مقدار اعصابش قاطی بود
معلم اومد و درس داد بعد از چند نفر پرسید یک لحظه اسم منو صدا کرد و گفت :خانم ساتلا واراشی جواب سوال ریاضی که پا تخته نوشتم رو بده بلند شدم و گفتم چشم یه نگاه به سوال کردم و گفتم این همون هست که فرمول داره فقط باید جای فرمول عدد بزاریم رفتم و گچ رو از خانم گرفتم و جواب دادم معلم گفت درسته خانم واراشی از دختر موسس اینجا همین انتظاری میرفت گفتم :ممنون و رفتم که سر جام بشینم یک هو زنگ کلاس خورد و همه به طرف در رفتن منم رفتم وسایلم رو جمع کردم یه نگاه به شوسکه انداختم دیدم بالا سرم وایستا ده و منتظره من کارم تموم شه یه لحظه با خودم فکر کردم (وویی چقدر مثل دوست پسرا شده 😆) سریع خودمو جمع کردم و اون فکر هارو از سرم خارج کردم روم رو طرف شوسکه کردم و گفتم : بریم شوسکه گفت : باشه باهاش راه افتادم و وارد سالن شدیم که یه هو
خو بچه ها اینم آخر داستان امیدوارم که خوشتون اومده باشه پارت بعدی رو به زودی وارد سایت میکنم فقط اینکه برای پارت بعدی نظرات باید از 20 تا به بالا باشه ممنون خدانگهدار قسمت بعد رو طولانی مینویسم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دم نویسنده گرم
سلام بچه ها قسمت پنج داستانم رو گذاشتم دو هفته گذشت رد صلاحیت شد😢 انشاءالله فردا دوباره مینویسمش به احتمال زیاد اول شش بیاد بعد پنج
عالییی بودددددد😍😍😍😍
محشر بود😘🤩
مرسی ممنون بچه ها من تا قسمت شش رو گذاشتم برسی شه ولی الان صفحه دکمهها گوشیم کار نمیکنه یه چند روز تول میکشه تا درست شه برا همین اذیت میکنه یه مقدار من آگه تونستم قسمت هفتم رو هم میزارم
با حال بود مرسی😊
عالییییییییییییی بود تازه دارم داستانت رو می خونم و عاشقش شدم 😍😍😍😍
عالی بود