
نظر عزیزم من چیز بدی ننوشتم میشه رد نکنی🥺💕
رمان خوب نیست ؟!
وقتی پسرا داشتن فیلم مناسب انتخاب میکردن یهو یکی در زد یونجی سوکی ببین کیه سوکی سوجون ببین کیه سوجون ه سوو ببین کیه ه سوو گفت : ببخشید ولی اینجا خونه شماست . سوکی گفت همتون تنبلیت خودم میرم (این واقعیت باید کاری کنیم که منت بزاریم سرشون🗿😹) سوکی با خوشحالی گفت : چهیونگ چهیونگ اومده همه خیلی خوشحال شد بودن ه سوو گیج مونده بود و با خودش گفت حتما اینا دیوونهای چیزی هستن در باز شد چیهونگ وارد شد اول از همه رفت بغل سوجون سوکی گفت : نامرد همیشه اول میری بغل سوجون چیهونگ گفت : خب هرچی نباشه داداشمه تو هم بیا بغلم بعد از احوال پرسی یونجی از چیهونگ پرسید : مگه تو مسافرت نبودی من فکر کردم فردا میای چیهونگ : درست فکر کردی ولی یکی از دوستام مشکلی داشت امروز اومدیم سوکی اتفاقان داشتیم دنبال فیلم میکشتیم تا با غذا ببینیم رفتن توی پذیرای چیهونگ متوجه ه سوو شد ه سوو سلام کرد چیهونگ گیج شد بود توی همین زمان سوجون گفت: داداش ایشون خانم پارک ه سوو هستن امشب مهمان ما هستن ه سوو گفت : داداش ¿¡ شما که گفتید ما فقط این ۳ نفریم یونجی گفت : آره ما همین ۳ نفریم ما هیچ وقت چیهونگ رو حساب نمیکنیم 🗿😹 چیهونگ گفت : شما ها بی خود کردید بعد رو به ه سوو کرد و گفت : از آشنایی با شما خیلی خوشحالم من کیم چیهونگم برادر سوجون و من باهاشون زندگی میکنم (توی ذهنتون تصور کنید یه نگاه به پسرا میندازه جوری که داره بهشون تیکه میندازه🗿😹) و اینکه اگر من نباش اینا نمیتونن آب بخورن ه سوو : منم خوش حالم ولی وقتی شما نبودید کلی آب و غذا خوردن یونجی : چیهونگ کف کردی بعد رفتن که غذاشون رو بخورن ه سوو گفت ببخشید من کجا میتونم شب بخوابم یونجی گفت : همیشه اتاق سوکی تمیزه بود ولی از شانس خوبت امروز فقط اتاق سوجون تمیزه برو اون جا ه سوو تشکر کرد و رفت که یهو سوجون نزاشت بره داخل بهش گفت : بزار یه چیزای رو بردارم برو داخل و الان وقت شام برو شامت رو بخور ه سوو گفت مرسی ولی اشتها ندارم سوکی گفت : شوخی نکن بیا شام بخور ه سوو گفت : من با شماها شوخی دارم فقط اشتها ندارم یونجی : تو نباید اینقدر خودت رو بخاطره مرگ خانوادهت اذیت کنی اگر بیای و شام بخوری بهت یه چیز خب میدم ه سوو گفت : اگه میشه من شامم رو توی اتاق سوجون بخورم 🙏🏻🙏🏻 سوکی گفت : ما میخواستیم با هم فیلم ببینیم🥺 ه سوو : سوکی جونم من واقعا سرم درد میکنه سوکی : با تعجب پرسید تو به من گفتی جونم ه سوو گفت : من همیشه به دوستام میگم جونم 😁 سوکی خیلی خوشحال بود که دوست جدیدی داره سوجون اومد بیرون از اتاق دستش پر از شیشه شیر موز بود و کلی خوراکی (کپی خودم نوشتم این تیکه رو) ه سوو رفت توی اتاق و در رو قفل کرد(در قفل نشد) رفت نشست پیش تخت و رفت توی گوشیش و شروع کرد عکس های پدر و مادرش دیدن و گریه میکرد یهو دید سوجون توی اتاقه ه سوو گفت در قفل بود چطور اومدی داخل ¿¡ سوجون گفت درست قفل نکرده بودی راستی غذات رو آوردم برات قارچ زیادی هم گذاشتم ه سوو مرسی و ببخشید سوجون : یه قولی بده که غذات رو کامل بخوری و دیگه گریه نکنی لطفا
کمر درد دست درد گرفتم لایک کننننن
چیهونگ : چهره نامجون شخصیت یون سانها از آسترو ه سوو : چهره خودم شخصیت خودم توجه این شخصیت چیز هست که دوست دارم باشم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وی تازه هجوم آورده به اکانت تو و تک تک تست هایت را دارد انجام میدهد 🥲😄 خدایی چن وقت درست حسابی نبودما🥲
قربونت بشم
خدانکنه💜💜
خدا کرده🥺💙
سلام 🎀
🎀من یه مدل هستم . اگر دوست داری بیشتر باهام آشنا بشی می تونی به آخرین تستم سر بزنی کیوتم 🎀
حتما
🎀💕