8 اسلاید صحیح/غلط توسط: Rapunzel انتشار: 3 سال پیش 289 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
فالو یادتون نره
نیمه های شب بود. در قصر همه خواب بودند کوچکترین صدایی شنیده نمی شد اما پرنسس آنا خوابش نمی برد. او به سراغ السا رفت و گفت: پیسسسس
السا؟
آنا به آرامی به خواهرش اشاره کرد:بلند شو!
آنا روی تخت السا نشست و گفت من خوابم نمیبره
سپس با خنده زیرکانه گفت دلت میخواد مهمانی شب نشینی داشته باشیم؟
السا چشمهایش را باز کرد و لبخند زد.
آنا به داخل اتاقش رفت و بالش و پتو اضافه برداشت.
در همین لحظه السا هم به آشپزخانه رفت و مواد لازم دسر عسل معروفش را آورد در واقع مهمانی شب نشینی بدون غذای مختصر کامل نبود.
وقتی که السا به اتاقش برگشت آنا را دید که در کمدش در حال گشتن بود.آنا گفت : آهان !:من می دونستم که اینجاست.
آنا کتاب قدیمی را پیدا کرد که وقتی خواهر ها بچه بودند پدر و مادرشان برای آنها میخواند ند
آنا گفت :نگاه کن کتاب های ما بازی های ما و این کرم صورت که در آخرین سفر تجاری به من داده بودند.
او در کرم را باز کرد وگفت: به نظر بدک نیست السا خندید و گفت: نگه اش دار
برای بعد
السا به اطراف نگاه کرد مدت ها بود
که آنها مهمانی شب نشینی او پرسید:
اول باید چیکار کنیم؟
آنا که آماده بود پیشنهاد داد نظرت چیه
مثل دوران بچگی یه قلعه درست کنیم
آنا تعداد زیادی بالش پتو به داخل اتاق
آورد که یک غار مخفی درست کند
السا هم تونل یخی و برج برفی درست کرد
السا گفت خیلی کیف میده ناگهان یک
چیز نرم به پشت او خورد و بالش افتاده بر روی زمین را دید آنا در حال خنده بود
السا فریاد زد: اوه! چطور جرات کردی
سپس یک گلوله برفی درست کرد وبه خواهرش زد
آنا خندید وبا بالش دفاع کرد.
بعد از مدتی اتاق پر از برف و پَرِ بالش شد آنا از سرسره ی یخی قلعه سر می خورد ناگهان صدای در آمد صدای آشنایی گفت: این وقت شب کسی خونه هست؟ آنا گفت اوووولاف!
خواهر ها به آدم برفی شان خوشامد گفتند السا به او توضیح که مهمانی شب نشینی داشتند و الاف هم به مهمانی دعوت کردند الاف با هیجان پرسید مهمانی شب نشینی؟ من همیشه دل میخواست یکی داشته باشم
سپس مکث کرد و گفت مهمانی شب نشینی اصلا چی هست؟
آنا گفت. ما بهت یاد میدیم. ادامه بدیم
ما در حال بازی بودی آنها با خوشحالی بازی میکردند الاف با شوخی درستش را درآورد آنا نقاشی ها و مجسمه ها را حدس میزد
آنها برای رقابت بیشتر بازی حدس کلمات با پانتومیم انجام دادند اولاف بدنش را چرخاند ویک چهره بهم ریخته و خنده دار درست کرد و خواهر ها نمی دانستند جواب چیست سر انجام السا
فکری به سرش زد او پرسیدعکس العمل
تو تابستونه؟ الاف گفت آره خودشه
السا خندید گفت بهتره الان یه کار دیگه انجام بدیم نظر شما درباره داستان ترسناک چیه
آنا صدایش را ترسناک کرد و گفت طبق افسانه ها تبهکار پشمالویِ شب فقط شب ها ظاهر میشود او به دنبال قربانی بعدی است
الاف پرسید ازکجا حضور تبهکارشب در اطراف میشی؟
آنا جواب داد اون از خودش صدای ناله سر میده
اوووووووو یک صدای ناله غمگین در سراسر اتاق پیچید الاف با اضطراب گفت
وای آنا این صدات واقعا ترسناک بود
آنا با تعجب گفت این من نبودم
اووووووووو صدای گریه از بیرون نزدیک تر می شد السا وآنا و الاف به طرف پنجره دویدند سایه یک موجود نزدیک تر می شود السا گفت همون جا بمون!
و سپس به سمت سالن دوید ولی انا والاف به دنبال او آمدند چون آنها نمی خواستند السا به تنهایی به مصاف تبهکار شب برود
السا در قصر را باز کرد الاف دست انا را گرفت و به دندان ها و پنجه هایش اشاره کردند اما اون هیولا نبود بله اسون بود الساگفت اسون چی شده؟
آنا به سمت گوزن رفت بینی او را نوازش کرد و پرسید اسون نتونستی بخوابی
شرط می بندم خرو پف های کریستوف نذاشته تو بخوابی ترول ها گفته بودند
صدای خر و پف های کریستوف برای اومد بهمن کافیه
اسون سرش را به علامت تاکید تکان داد
تو هم به مهمانی شب نشینی ما بیا
آنها دسته جمعی در داخل اتاق السا خوش گذراندند السا پیشنهاد داد نظرتون درباره داستان دیگه چیه
او کتاب پدر و مادرشرا برداشت تا برای خودش و خواهرش داستان های دوران بچگی اش را بخوند
آنها با خوشحالی پذیرفت و گفت آفرین
او چند بالش نرم برا داشت الاف و اسون روی آن دراز کشیدند شروع به خواندن کرد روزی روزگاری....
بعد غز چند لحظه السغ به جای هیجان انگیز داستان رسید او ادامه داد و ملکه شجاع در مقابل اژدها ناگهان صدای نفس کشیدن عمیق شنید السا توقف کرد مهمانی شب نشینی تمام شده بود و همه به خواب رفته بودند السا با لبخند کتاب را بست او به آرامی رو ی آنها پتو گذاشت و خودش هم بالای تخت رفت سپس برای آخرین بار به آنا و دوستانش نگاه کرد والسا هم به خواب فرو رفت.
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
خیلی داستانت عالی بود. تو باید نویسندهای چیزی میشدی! فقط یه سوال: چرا تو اسلاید آخر نوشتی که السا برای "آخرین بار" اونا رو دید؟ مگه دیگه نمیبینتشون؟ این یکم برام عجیب بود. به هرحال تستت گود بود!
واییی چه داستان قشنگییییییییییییییییی😍😍😍😍😍😍😍😍
ممنونم از نظرت
عالی بوووود
خیلی ممنون
♥