سلام سلام اینم از پارت دو
رفتیم دم در خونه عمو گابریل و ماشینامون رو پاک کردیم مرینت:ادرینا کلید داری _نه _الان باید چیکار کنیم _وایسا زنگ بزنم ببینم مامان خونس یا نه _زود باش گشنمه. امیلی :الو _الو سلام مامان _جانم _مامان خونه ای _نه رفتم لباس بخرم _مامان من کلیدمو جا گذاشتم چیکار کنم _یا برو از بابات بگیر یا از ادرین هر دوتاشون تو شرکتن _اها مرسی مامان من دیگه برم بای _خدافظ عزیزم
ادرینا :مرینت بیا بریم شرکت ما کلید رو از ادرین بگیرم بیام _من نمیام خودت برو _چرا _من حوصله کل کل کردن با اون کله موزی رو ندارم _اوف باشه ********بعد از اومدن ادرینا ********مرینت :به به خانم تشریف اوردن _ببخشید دیر شد _در رو باز کن دیگه *****بعد از خوردن نهار *****ادرینا :هوی مرینت جای اینکه کلتو کنی تو گوشی بیا کمک من این ریسه ها رو وصل کنیم _بزا ر ۵ دقیقه بگذره که ناهار خوردیم بعد بیا از من گار بکش _پاشو بینم تا همین الانشم خیلی دیر شده _مگ ساعت چند _ ۳ _خاک بر سرت سه ساعت بخاطر کلید علافمون کردی الانم دیر شد _بی ادب _خودتی ******بعد از تزئین کردن خونه ******ادرینا :وااااااااااااااااااااااییییییییی_چه مرگته ترسیدم _کیک سفارش دادم یادم رفت بیارمش _بدو دیگه الان مامان و بابای منم میان _بیا بریم _وایسا وایسا _چیع _تو کلید ادرین رو اوردی اون چطور میخواد بیاد _اوم نمیدونم _فهمیدم چیکار کنیم (بعدا میفهمید چیکار میکنن)
کیک رو گرفتیم و اومدیم خونه ولباسامون رو پوشیدیم همه چیز اماده بود که زن عمو و مامان اومدن باهم رفته بودن خرید من و ادرینا لباسامون رو ست کرده بودیم لباسامون صورتی بود ارایشمون هم صورتی بود
عمو و بابا هم اومدن که بعدش لوکا و نینو و الیا اومدن نیم ساعت بعد هم ادرین اومد ادرینا :وای زنگ زدن ادرینه الیا :خب تو زنگ بزن بگو داداشی ما خونه نیستیم رفتیم جایی کلید رو گذاشتیم کنار در زیر ی سنگ ادرینا :باش ادرین :الو _سلام داداشی خوبی _ممنون تو خوبی کجایین _رفتیم جایی کلید رو گذاشتیم کنار در زیر یه سنگ _اها دیدمش _خب دیگه کاری نداری _نه خدافظ _خدافظ از زبون ادرین :رفتم در خونه رو باز کردم لامپو روشن کردم ک غافلگیر شدم همه :تولدت مبارک. شب خیلی خوبی شد ***فرداصبح*****منو ادرینا و الیا دیشب خونه ی عمو خوابیدیم امیلی :دخترا پاشید دانشگاهتون دیر شد ادرینا :مامان بزار بخوابیم مرینت :زن عمو خیلی خسته ایم بزارین بخوابیم الیا :خاله ما خیلی خوابمون میاد دیشب تا دیر وقت بیدار بودیم امیلی:اخه انقدی دیر شده که تا پنج دقیقه ی دیگه کلاستون شروع میشه مینت و الیا و ادرینا باهم :چی وایییی از زبون مرینت همگی خیلی سریع یونیفرم مون رو پوشیدیم و پسرا رو بیدار کردیم که دیرشون نشه لوکا اینقدری عجله داشته ک وقتی از پله ها داشت میومد پایین افتاد طفلک داداشم هول شده بود 😂
خب اینم از پارت دو خسته شدم اینقد نوشتم
اگ حمایت شه پارت بعدی رو هم میزارم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وای تورو خدا بعدی جان اوینا بعدی💖💖💖💖👭
هرچی پارت سه رو میذارم منتشر نمیشه