
این داستان چند پارته فقط و راجب آبشار معکوسه😐☕
(بالا را بخوان فرزندم) داستان از زبان ویل:محکم به دیوارد برخورد کردم. بدن دردم بیشتر شد. هنوز هم نمیتونستم جلوی اشکایی که از چشمام مثل سیل سرازیر میشن رو بگیرم. میبل(میبل معکوس)«مگه هزار بار بهت نگفته بودم که چایی غلیظ درست نکنی؟ها؟جواب بده دیو(بیل و کیل و ویل در اصل دیو به حساب میان😐☕)بی ع.ر.ض.ه؟» با صدای لرزونی گفتم«ب...ببخشید...دس...دستام میلرزید...حواسم نبود...برای ه...همین...چایی غلیظ شد... معذرت...» با لگدی که به شکمم وارد شد ساکت شدم و دیگه حرف زدن رو ادامه ندادم. میبل«فقط خ.ف.ه. شو! تو بدرد هیچی نمیخوری! موندم چرا فورد تاحالا تو رو ن.ا.ب.و.د نکرده» بعد از زدن این حرف چایی رو رویه سرم خالی کرد، نیشخندی زد آروم زمزمه کرد«بی ع.ر.ض.ه» منم کاری جز گریه کردن نمیتونستم انجام بدم...میتونستم؟
میبل از اتاق بیرون رفت. میسون(دیپر معکوس)که به دیوار تکیه داده بود، بهم خیره شده بود. به چشماش خیره شدم، نمیدونم چرا همیشه تو اون چشمای سردش یه چیز غیرمعمول رو حس میکنم. تکیش رو از دیوار برداشت و همونطور که داشت از اتاق خارج میشد گفت«تمیز کن» ویل«چ...چشم ار..باب» شروع کردم به جمع کردن فنجون ها و کتری و بقیه ظرف هایی که روی زمین ریخته بودن. یکی از فنجون شکسته شده بود. وقتی داشتم تیکه هاش رو جمع میکردم از حرکت ایستادم. رفتم تویه فکر. چرا باید این همه بلا سر من بیاد آخه؟ مگه من چیکار کردم؟ من همیشه خوب بودم، گ.ن.ا.ه.م خوب بودن بود؟
اونقدر غرق این فکر ها شده بودم که اصلا متوجه نشدم دارم تیکه ی شکسته ی فنجون رو محکم تویه دستم فشار میدم در حدی که از دستم خ.و.ن میاد.(ویل و بیل و کیل هرسه تو حالت فیزیکی خ.و.ن دارن ولی خ.و.ن.ش.و.ن متفاوته، ویل هم که به حالت فیزیکی حضور داره)ویل«چرا؟...چرا؟... چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟...تقصیر من چیههههههه؟» عصبی شده بودم، هم عصبی و هم ناراحت. نمیدونم چه اتفاقی افتاد که یکهو همه چیز مقابل چشمم تاریک شد. زمانی که چشمام رو باز کردم خودم رو رویه یه تخت دیدم. اینجا اتاق مهمونه ولی من اینجا چی می خوام؟. ناخودآگاه چشمم به دست راستم خورد، باور کردنی نبود، اون نماد ها بعد از هزاران سال دوباره رویه دستم ظاهر شده بودن، ولی من...منکه اونارو... با شنیدن صدایی آشنا از فکر درامدم و به منبع صدا خیره شدم. فورد:هی تو بهتری؟ لبخندی رویه لبش بود و با چشمای پر از محبت به من نگاه میکردم ولی من گول این چشما و اون لبخند رو نمیخورم. خب میدونم باز یه نقشه ی ش.ی.ط.ا.ن.ی تو سرش داره، البته شاید بدونم دنبال چیه ولی این فقط یه حدسه.
میبل«عمو فورد اینجا چه خبره؟» به میبل نگاه کردم که کنار میسون با اخم ایستاده بود، اما میسون مثل همیشه حالت صورت رو به شکل یه انسان بی احساس درآورده بود. فورد«بعدا توضیح میدم،میتونید برید بیرون»میسون«اما عمو فو...» فورد حرفش رو قطع کرد و با نگاهی تهدید آمیز م صدایی خشمیگن گفت«برید بیرون!» میبل و میسون هم به ناچار از اتاق خارج شدن. معلوم بود چقدر عصبی شده بودن.
فورد روش رو دوباره به سمت من برگردوند و اون لبخند قلابی رو زد. فورد با لحن مهربونی گفت«خب ویل الان چه احساسی داری؟» ویل«چ...چرا می خوایید بدونید؟» فورد خندید و بعد گفتم«ای ش.ی.ط.و.ن، حالا اونقدر جرأت پیدا کردی که سوال من رو با سوال جواب میدی؟» ویل«م..معذرت می خوام» با نگرانی دوباره به دست چپم نگاه کردم. لبخند فورد از بین رفت و جدی شد.
فورد«هی ویل» بهش نگاه کردم. اون نگاه رو من خیلی خب میشناسم. نگاهی که باید حتما ازش بترسم. ویل«ب..بله ارباب؟» فورد«اون انرژی نامعلوم چی بود؟» شَکَم به یقین تبدیل شدم. ترس تمام وجودم رو فرا گرفت و برای دقایقی سکوتی معنی دار و و.ح.ش.ت.ن.ا.ک، جو اتاق رو فرا گرفت. فورد«هی ویل...جواب سوال من رو بده...وگرنه...»
داشتم میلرزیدم ولی تو چشمام نگاه کردم و با جدیت گفتم«نمیدونم» من به اونا دروغ های زیادی گفتم، اینم روش!. فورد برای چند لحظه بهم طوری خیره شد که انگار متوجه ی دروغم شده. ولی بعد لبخندی زد و از رویه لبه ی تخت بلند شد. فورد«که اینطور» زمانی که داشت از اتاق خارج میشد به وضوح شنیدم که زمزمه کنان گفت«اگه می خوای بازی کنیم جلوت رو نمیگیرم ولی قطعا بازنده ی این بازی تویی ویل!»(ناظر جان تو رو خدا بیشتر از ۳ ستاره بهم بده منتشر شه لطفاااااااااااااااااااااا، چیز بدی نداره که😐☕)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خوف بود😐
ببخشید نبودم یه تایم😐
وی دوباره باز گشت جان تو نمیدونم فازم چیه هی میرممیام:/خیوب:/به شدت زیبا بود:/وی علاقه اش به میسون بیشتر شد عر:/💔
عههههههه، سلاااااامممممم بعد از صد سال برگشتییییی، عیب نداره عادیه، و ممنان😐❤️
از اون ش.و.ه.ر کله گوجه ایت چه خبر؟بچه دار نشدید، بچتون بیاد من رو خاله صدا بزنه؟😐☕
تری ضحمت کشید و مارو مجبور به آوردن بچه ای کرد اونم یکی نه دوتا:/
بخدا قول میدوم فعالیت کنم بزار بعد امتحانا:/
*وی اشکایش را پاک میکند و منتطر پارت بعد میمانند*
در حقیقت قلبم خیلی درد گرفت
ویل عزیزم مادر به فدات🥲☕
خیلی زیبا بید فقط تورو حضرت عباس(رو تورو حضرت عباس کراش زدم😐) پارت بعد رو کاری نکن گریه کنم😐
بعدی لطفا😐☕🧤
عرررر عررررر عرررر شوعرمههههههಠ_ಠ (خودت میدونی کیو میگمಠ_ಠ)
مال خودمههههههಠ_ಠ
حیتبویتیتیاساهسایاایازಠ_ಠ
عالییییی بودಠ_ಠ
ادامه ندی با ت.ب.ر سرتو میبرمಠ_ಠ
چشم ادامه میدم چون زندگیم رو دوست دارم😐☕🤝
باید ادامه بدییییی:-:
نوشتم پارت بعد رو، امروز میزارم😐☕
وای هییلی قشنگ بود من ناظرش بود 6ستاره دادم فکر کنم امد صفحه اصلی❤❤❤❤❤❤
پارت دو اش کی نیاد؟؟؟
ممنون، چون امروز وقت نکردم فردا مینویسمش پس فردا میزارمش(آخه عادت دارم همیشه بازنویسی کنم، بدون بازنویسی نمیزارم)
اها باش
جنسیت شما چیست؟(دخترید یا پسر)
دخترم
اهان..ممنون پارت بعد کی میاد؟
عررر محشر بید !
لایکیدم
ممنون و همینطور آفرین که لایکیدی=`)💗💗💗💗
عررررررر عالی 😐☕
بچم گونا داره چلاااااا 😐☕
لایک کن هداقل😐☕
زیرا سادسیم دارم 😐☕
اولی: نداشته باش 😐☕
دومی: خیر زیرا گشادیسم دارم 😐☕
عرررررر بچم ویل🤧🤧🤧