دنیای عشق - 7

جی هیون چشماش رو باز میکنه و میبینه که دستاش رو با زنجیر بستن جی هیون: بیاید دستام رو باززز کنیددددد ترو خدا این مسخره بازیارو تمومش کنید بابا مگه من چیکارتون کردم که انقدر باید عذاب بکشم خستم کردید دیگه ، من به غیر از اینکه یکم توجه میخواستم چیز دیگه ای ازتون نخواستم چرا ازم انقدر متنفریدددد چرااااا😭 اریکا: هی ساکت سو دیگه ، گلوی خودت رو داغون کردی کسی نمیاد سراغت فقط مارو از خواب بیدار میکنی بگیر بخواب ساکت شو جی هیون: تو دیگه کی هستی ? اریکا: من اریکاعم تو اسمت چیه بچه? جی هیون: اسم من جی هیونه اریکا: بخواب الان وقت داد و بیداد نیست همه خوابن جی هیون: تو ، تو یه دیوونه هستی ?

اریکا: منم مثل تو فقط یکم توجه میخواستم بعضی وقتا یه سری کارا انجام میدادم همه فکر میکردن دیوونم ، واسه همین فرستادنم اینجا وقتی اومدم اینجا نمیدونستم چیکار کنم پس میرفتم سراغ دیوونه های اینجا و اذیتشون میکردم اخرم همه خودشون رو به فنا دادن جی هیون: چند ساله اینجایی? اریکا: 15 ساله که اینجام جی هیون:15 سال مگه تو چند سالته ?? اریکا: وقتی اومدم اینجا 30 سالم بود الان 45 سالمه جی هیون: همسن مادرمی😅 اریکا: تو چند سالته? جی هیون:18 سالمه اریکا: همسن پسرمی

جی هیون: مگه تو پسر داری? اریکا: اره وقتی 27 سالم بود یه پسر خیلی بامزه به دنیا اوردم وقتی سه سالش بود ازم گرفتنش ، همون موقع هم من رو فرستادن اینجا جی هیون: اسم پسرت چیه اریکا: جئون جونگ کوک جی هیون: الان میدونی کجاست ? اریکا: نه نمیدونم😞 جی هیون: متاسفم 😔 اریکا: تو رو واسه چی اوردن اینجا جی هیون: من یه دختر همسن و سال خودم رو کشتم یعنی میخواستم بمیره ولی نمرد دستگیر شدم و فرستادنم اینجا اریکا: از کجا فهمیدی نمرده ، اصلا واسه چی میخواستی بکشیش? جی هیون: پلیسا داخل اداره ی پلیس بهم گفتن نمرده ، دلیل اینکه میخواستم بکشمش هم این بود که زندگیم رو نابود کرد اریکا: واسه چی? جی هیون: هیچکس از بچگی من رو دوست نداشت حتی ، پدر و مادر خودم فقط یه برادر دارم که اون یکی قل منه ما دوقلو ایم اسمش جیمین تنها کسی که بهم اهمیت میداد اونه البته وقتی می چا وارد زندگیش شد باعث شد دیگه من رو دوست نداشته باشه اریکا: اها☹️

می چا از بیمارستان مرخص میشه و همراه تهیونگ و جیمین به عمارت جیمین میره جیمین: خب اینجا بشین ، من میرم اشپزخونه یه چیزی واسه خوردن درست کنم🤦‍♀️ می چا: باشه عزیزم تهیونگ: منم میرم بیرون یکم هوا بخورم می چا: باشه برو ***** می چا: وایی حوصلم سر رفت برم یکم دور بزنم وایسا این اتاق جی هیونه?? برم داخلش?? میرم مگه چه عیبی داره می چا وارد اتاق جی هیون میشه می چا: وایی اتاقش از کل خونه ی من بزرگتره ، این چیه ، دفترچه خاطراتشه ، نگاش کنم?? وایی خدا چقدر من فضول شدم ولی خب کنجکاوم بدونم چی داخلش نوشته می چا دفترچه رو باز میکنه و شروع میکنه به ورق زدن تا اینکه یه صفحه توجهش رو جلب میکنه نوشته= سلام دفترچه منم جی هیون ، دوباره احساس میکنم تنها کسی که توی این زندگی درکم میکنه تویی ، پس لطفا یکم به حرفام گوش بده

من واقعا خسته شدم از این زندگی چرا مادرم منو دوست نداره چرا داداشم با اومدنه می چا من رو فراموش کرده چرا مامانم فقط بهم میگه درس بخون چرا یکم بهم محبت نمیکنه واقعا خسته شدم دلم خیلی گرفته دلم میخواد گریه کنم ولی نمیتونم ، نمیدونم چرا امیدوارم این روزا بگذرن و زندگیم یکم بهتر بشه ، ممنون که به حرفام گوش میدی دفترچه ی مهربون من می چا بعد خوندن نوشته اشک پر چشماش میشه و بغض گلوش رو میگیره از اتاق جی هیون خارج میشه که یه دفعه با جیمین برخورد میکنه جیمین: عزیزم چیزی شده می چا: نه چیزی نشده جیمین: پس چرا داخل اتاق جی هیون بودی می چا: همینطوری حوصلم سر رفت یکم واسه خودم خونتون رو دور زدم😸 خداییش خونتون اندازه ی یه شهره😂 جیمین: عا اره😅 بیا بریم یه چیزی درست کردم بخوری ببینم خوشت میاد می چا: حتی اگه بدمزه هم باشه من میخورمش چون تو درستش کردی😂 جیمین: عه 😂 می چا: اره ،بیا بریم جیمین: باشه😊

منتظر پارت 8 باشید❤❤