پارت سومش اومد
بعد از اینکه اوم مرده که اسمشو یادم رفت رو بکشم چون پشیمان شده بودم افتادم زمین با خودم گفتم:آه جنگیدن هم سخت هست ها.اه یاد استاد افتادم. یک پسر آمد جلویم گفتم: تو دشمن من هستی؟خیلی بد شد چون ازش پرسیدم.گفت:نه نه نه نه نه من می خواهم با تو دوست شوم دستم را گرفت و به راه افتادیم. بعد یک هو فهمیدم دستم هی دارد سرد تر و سرد تر میشود. بعد به دستم نگاه کردم. وای اجب گولی خوردم اون دشمن من بود دستم داشت تبدیل به یک می شد خوب شد دیدم.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
منو 600 تا کنید یعنی انفالوم کنید دلیل دارم حالا شمام کنین😐💔لطفااااااااااااا🥺💕
به یخ