💖 عشق شیرین 38💖

💖وقتی رفتن خونه💖»از زبان مرینت: ماریا خسته شده بود و رفت یه خوابه منم داشتم غذا درست میکردم😁پای اجاق بودم که یک نفر از پشت ب‌غ‌ل‌م کرد جیغ خفیفی کشیدم برگشتم دیدم آدرین بود😤با ملاقه زدم تو سرش گفتم :این چه کاریه نمیگی زهره ترک میشم؟😤 گفت:آی آی آی درد میکنه🥺که دیدم از پیشونیش داره خو°ن میاد رفتم پیشش گفتم: آدرین خوبی؟کفت:نه آی🤕 رفتم جعبه کمک های اولیه رو آوردم و سر آدرین رو پانسمان کردم🥺 گفتم: وای تو نمیگی من میترسم آخه ق‌ر‌ب‌و‌ن‌ت برم من عزیزم ببین باعث شدی چیکار کنم😢اگر سرت می‌شکست چی؟😢من چیکار میکرد ها؟گفت: فدای سرت عزیزم💓 تو سرم رو هم بشکنی من دل گیر نمیشم🙃😘غذا آماده شد ماریا رو بیدار کردم باهم غذا خوردیم ماریا رفت اتاقش ظرف ها رو جمع کردم شستم✨ از زبان آدرین: مرینت واقعا ناراحت بود 🥺 بعد از اینکه ظرف ها رو شست رفتن اتاق🥺

منم رفتم دیدم تو بالکن هست🥺صداش کردم بعد رفتم تو بالکن گفتم:چرا ناراحتی عزیزم؟گفت:مهم نیست، سرت درد نمیکنه؟گفت💂م:مهمه خیلی هم مهمه🥺بعد هم نه سرم درد نمیکنه مرینت من ش‌وه‌رت‌م میتونی بهم اعتماد کنی😘 گفت: اعتماد دارم فقط...گفتم: فقط؟زد زیر گریه گفت: متاسفم 😭💔💔💔💔😭 ب‌غ‌ل‌ش کردم گفتم:چرا ع‌ز‌‌ی‌ز‌م مگه چیشده؟گفت:به خدا از عمد نزدم😭به اینکه با هم زندگی کنیم عادت نکردم هنوز 24 ساعت هم از ع‌ر‌و‌س‌ی مون نگذشته😢 گفتم:درکت میکنم ولی تقصیر منم هست آخه کدوم آدمی ه‌م‌س‌ر‌ش رو می ترسونه؟اونم ز•ن•ی دستگل مثل تو؟«مهتا:توی کارتون که زیاد می ترسونی😐😐😐آدرین:من غ‌ل‌ط کردم 😤 گربه سیاه:هی هان آگراست سوم تقلبی من اینجام ها مهتا:گربه تو برو تو فصل 5 تا درست بشه بدو بدو 😤 گربه سیاه:چشم💂😰»

ماریا اومد گفت:مامان بابا خاله ماری اومده😍😍😍 گفتیم:تنها؟گفت:آره عمو دنیل نیومده😕 مرینت گفت: دعوا کردن ماری هم مقصر هست از ما گفتار بود😂😂😂

تموم شد💖💖💖 اگر حالم خوب بود.....هی خب بریم سراغ چالش:من چند تا سوال میپرسم شما جواب بدین😘رنگ مورد علاقه؟ 1_کسی که از همه بیشتر دوستش داری؟ 2_معنی کلمه ی زندگی به نظرت چیه؟ 3_تک فرزند هستی یا نه؟ 4_تاحالا شده بگی من این کار رو انجام دادم ولی دورغ گفته باشی؟ 5_اگر منو از نزدیک ببینی چیکار میکنی؟