
سلام بچه ها اسم من کیانا عه و یه مالفوی هدم اینم درباره ی ریکشن پسرای اچ پی مون هست اگر که جلوشون نماز بخونیم راستی اگر استقبال بشه شاید ریکشن های دیگه هم بسازم

خب موضوع اینه . تو و هری تو خونتون بودین که تو بلند میشی تا نماز بخونی هری هم با لبخند رفتنتو تماشا میکنه تو بهش نگفتی که میخوای چکار کنی .. هری یکم با گوشیش تو اتاقتون ور میره و بعد یه عکسی پیدا میکنه و میاد تو پذیرایی هری: ا/ت؟ ا/تتتت؟ کجایی عزیزم؟ . تو خونتون داره تند تند قدم برمیداره که یهو تورو میبینه که داری خم و راست میشی هری: یااااخداا ا.ت ؟ خوبی عزیزم؟ چته ؟ چرا اینجوری میکنی ؟ بعد نمازت رو بهش میگی داشتم نماز میخوندم حالا که اون موضوع رو فهمیده بود با یه لبخند ملیح میاد پیشت و بغلت میکنه ا/ت : پس اون عکسه چی؟ هری: خوشگلم ولش کن بعدا بهت نشون میدم و سرتو یه 👄 میکنه

رون : تو برای رون مرغ درست کردی و خودت داشتی تو اتاق نشیمن نماز میخوندی و رون هم داشت مرغاشیی که درست کرده بودی رو ناخنک میزد. از آخر هم دلش طاقت نیاورد و یه چند تا مرغو خورد. بعدم اومد دنبالت رون: ا/تت؟ کجایی ؟ دارم از گشنگی میمیرم یدقه کارتو ول کن بیا بیرون خوب. تو میفهمی که صداش داره به تو نزدیکتر میشه و صدای قدماش میاد . یعنی داره به اتاق نشیمن نزدیک تر میشه . یهو درو با شتاب باز میکنه و با چشای گرد شده به تو نگاه میکنه تو واستاده بودی رون : م م میگ گم ا ا اگگر می میخوای بیا ک که باهم ناهار ب بخوریم م اون فک میکنه تو همینطوری واستادی برا همین شکه شد تو که یهو رفتی رکوع و رون گف: ا/ت خوبی؟ چرا اینجوری میکنی عزیزم؟ بعد نمازت میگی داشتم نماز میخوندم اونم میاد دستتو 👄 کرد و گفت قشنگم پاشو بریم ...

تام : تام اولش بهت توجه نمیکنه تو فکر اینه که تا الان چیو اواکاداورا نکرده که باید میکرده که یهو با صدای الله اکبر تو به خودش میاد و میفهمه غذا داره میسوزه یه نگاه به تو میکنه و یه نگاه به غذای رو گاز ( بچم شوکه شد🥺) مونده الان باید از تو تعجب بکنه یابره به غذای رو گاز برسه . یه حالتی نگات کرد و گفت: ا/ت خوبی ؟ یهو با صدای جلیز و ویلیز کردن غذا به خودش میاد بدو میره و زیر غذا رو خاموش میکنه . و نگات میکنه تو که نمازت تموم میشه بهش میگی داشتم نماز میخوندم تام به همون اخلاق خشک و مغرورش بر میگرده و میگه : اخه الان وقت این کارا یه ؟ حالا میخوای چکار کنی ؟

دراکو : دارشتی تو عمارت مالفویا تو اتقاتون نمازه میخوندی . بیرون عمارت دراکو داشت یه چند تا سیب سبز برات میچیند . بعد یهو صدات زد : ا/ت قشنگم؟ کجایی بیب؟ بیا ببین چه سیب خوشمزه ای برات چیندم .. چند بار صدات میزنه وقتی جواب نمیدی نگران میشه و کل خونه رو میگرده و بعد که پیدات کرد با یه حالت اینطوری 😐 بهت میگه واتتت ؟ ا/ت بیبی داری چکار میکنی ؟ بعدش که نمازت تموم شده بهش میگی داشتم نماز میخوندم . خیلی کنجکاوی نمیکنه فقط میاد و بغلت میکنه و سر تو یه 👄 میکنه و سیبو میده دستتو میگه قشنگم این براتو .....

سدریک : تو داری تو پذیرایی نماز میخونی و سدریک رفته بیرون تا خریدارو انجام بده . یهو از در وارد میشه و همینطوری که داره وارد میشه میگه : پرنسسم ؟ بیا ببین کی اومده؟ .... که یهو شوکه میشه 😳 و پلاستیکه خریدا از دستش می افته ( چکار میکنی با بچم برو خوب تو اتاق کارتو انجام بده ...) بهت میگه : پرنسسم د داری چ چکار م میکنی ؟؟ چند لحظه همونجا وایمیسه . تو هم نمازت تموم میشه وبهش میگی : سلام عزیزم خوش اومدی ! هنوز متعجب نگات میکنه ( ببین چکار کردی با بچم ...) تو با لبخند نگاش میکنی : جانم عزیزم ؟ چیزی شده ؟ سدریک : ا/ت ت تو خ خوبی؟ ا/ت : یادم رفت بهت بگم داشتم نماز میخوندم معلومه که خوبم سدریک خیلی خوشحال شد سرتو 👄 کرد و به سینه اش فشرد بعدم با هم کمک کردین خریدارو بزارین سر جای مخصوصش

فرد/ جرج ( هر کدوم خودت خواستی ) : تو اتاقتون داشتی نمازه میخوندی فرد / جرج از اتاق ازمایشگاش اومد بیرونو زود به اتاقتون اومد و همینطوری که داشت میومد گفت : ا/ت عزیزم؟کجایی ؟ ببین چی ساختم . یه چیزی ساختم که میتونه ..... . در اتاقو باز کرد و با این صحنه روبرو شد ( مسئول سکته دادنشون شدی چرا امروز؟😂) با تعجب اومد و روی مبل تو اتاق نشست و همینطوری نگات کرد . نمازت که تموم شد بهش نگاه کردی و گفتی داشتم نماز میخوندم فرد / جرج : اممم خب چیزه یعنی خوبی الان؟ مشکلی نداری ؟ ا/ت : مگه داشتم کوه میکندم بابا یه نماز بود دیگه تموم شد تو میری بغلشون میشینی و اونم بغلت میکنه و درباره ی اختراعت باهات صحبت میکنه ......
خب اینم تموم شد برو چالشمم ببین دیگه ....
اممم اینم چیزه اضافس/.....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
حتی رون که احساساتش اندازه قاشق چایخوری بود ا/ت رو کرد، اونوقت عمو ولدی انگار نه انگار😐😂
جچ: رون، به عنوان یه دوست تقریبا صمیمی
دراکو