Swords of war پارت دوم

وای یکی جعبه ی پاندورا را باز کرده ولی کی میتونه این کار را کرده باشه فکر کنم در راه باید با غول هایی مبارزه کنم. یاد استادم افتادم اه،با اون غول بزرگ ترسناک جنگیدم همه ی شمشیر های استاد را برداشتم اه استاد کاشکی شما هم بودی. به راه افتادم یک دفعه یک آدم آمد جلوی من.گفتم:نمی‌خواهم باهات دوست بشوم حوصله ندارم.اون مرد گفت:من مرد چهار چشم هستم و میخواهم تو را بکشم.

یکی از شمشیر را انتخاب کردم؛به اسم شمشیر چهار تیزی . اسمش یکم شبیه این دشمن است. بهش گفتم: ولی حال و حوصله ی زدن و کشتن تورا دارم بیا بجنگیم. پوزخندی زد و گفت: هاها اگه میخواهی بجنگی من آماده ام خیلی آماده ام.

اون گفت:هاااااده من گفتم:هاموووون هاها. اعصابش خوردشد یک ضربه به من زد و گفت:دیگه مسخره نکن و گفت:عزیزم عزیزم کشمشی من مویزم هاها.یک ضربه بهش زدم و گفتم:دیگه مسخره نکن

اورا زدم آنقدر زدم که از بین رفت بعد دیدم او فقط یک آدم معمولی بده و مغرور از کارم پشیمون شدم چون او یک آدم معمولی بود که فقط میخواست زورش را نشان دهد.

اه استاد کاشکی اینجا بودی. این داستان ادامه دارد.......