
سلااام بچه ها همونطور که قول داده بودم امروز میزارم خب دیگه برین بخونین🤩❤
مرینت: ل...لوکا! تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟!!! لوکا: بعدا میگم چجوری فهمیدم الان موقعیت بده مرینت: باشه... گابریل: لعنتی! لعنتی لعنتی لعنتی!( چقدر میگی فهمیدیم بابا😐) گابریل: پسره ی ع-و-ض-ی! گ-م-ش-و برو کنار ببینم! تو دست و پای من نباش وگرنه تو رو هم میندازم پایین! لوکا: مرینت! فرار کن! مرینت میدوه و بدو بدو از پشت بوم میره پایین گابریل: نههههههههه! پسره ی.................( خلاصه هزارتا فوش بهش داد😂) گابریل میره طرف لوکا تا بندازتش پایین که لوکا جاخالی میده و.... گابریل رو در حال پرت شدن از پشت بوم بیمارستان تصور کنید😐💔 و خودتون میدونین وقتی یه کسی از پشت بوم میوفته چی میشه خب بریم ادامه😂
مرینت به طرف تخت آدرین میره که روی آدرین رو با پتو پوشوندن!🥺💔 مرینت پتو رو کنار میزنه و تو گوشش آروم میگه: نه! آدرین خواهش میکنم بیدار شو من بدون تو نمیتونم زنده بمونم! خواهش میکنم لطفااا آدرین حرکتی نمیکنه.... مرینت: نه نه نه! تو نباید بمیری نه نه خواهش میکنم! مرینت: اینا..اینا همش تقصیر منه! من باید میمردم اما اون نزاشت! نه نه نه چرا باید این اتفاقای بد پشت سر هم بیوفته؟! لوکا هم میره کنار مرینت و به آدرین نگاه میکنه و مرینت رو نوازش میکنه و دلداریش میده... لوکا: بیا بریم مرینت...دیگه کاری از دست ما بر نمیاد... مرینت: چرا بر میاد.... و بدو بدو از بیمارستان خارج میشه! لوکا: مرینت وایستا! مرینت در ذهنش: شنیده بودم میشه با معجزه گر من و کت میشه ۲ تا آرزو کرد! و الان فقط یکیش برآورده شده باید من به دستشون بیارم و آدرین رو زنده کنم! اره! به خونه ی آدرین اینا میرسه و میبینه در بازه! وارد میشه و به داخل خونه میره و جلوش مادر آدرین رو میبینه! مرینت: اوه! ببخشید که بی اجازه وارد شدم من دوست آدرین هستم و واقعا ببخشید که اینو میگم آدرین مرده.... و من باید با معجزه گرا اونو زنده کنم اونا کجان؟! امیلی: آ..آدرینن؟؟؟!!! پسر من مرده! وای خدا..هق..هق واقعا متاسفم...گابریل..هق...قبل اینکه بره معجزه گرا رو...نابود کرد!... مرینت: چیییییی نهههههههههه!!!!!!
لوکا فکر کرد و گفت من پیش آدرین باشم بهتره... مرینت دوان دوان میره به سمتش و اونو محکم بغل میکنه.. مرینت: لوکا! معجزه گرا نابود شدن...آدرین رو از دست دادیم!.... هق هق هق هق هق( تصور کنید داره گریه میکنه) لوکا که تعجب کرده و ناراحته مرینت رو بغل میکنه و میگه: واقعا ببخشید که زودتر نرسیدم...ببخشید... مرینت: حا..حالا بگو از کجا فهمیدی که اوضاع اینجوریه؟! لوکا: اومدم خونتون تا تورو ببینم که مادر و پدرت بهم گفتن منم گفتم حتما آدرین رو بردن بیمارستان اومدم اینجا بعد از پرستارا شنیدم رفتین بالا پشت بوم و بعد همین.. مرینت: اها...باشه..هقققق عههه عههه آدرین رو خاک میکنن و سر قبرش میشینن و گریه میکنن به همراه مادر آدرین... بعد روی قبرش گل میزارن و میرن خونه ی مرینت لوکا هم همراه مرینت میره خونشون..
بعد گذشت ۴ سال: مرینت و لوکا با هم ازدواج میکنن و بچه دار میشن ۲ تااا یکی پسر یکی دختر اسم دختره رو میزارن جسی،اسم پسره رو به یاد آدرین اسمشو میزارن آدرین و سال ها در خوبی و خوشی در کنار هم زندگی میکنن. قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید😐❤
بچه ها ببخشید که آدرین بدبختو کشتم ولی پایان تقریبا خوبی داشت نه؟ شیپ مرینت و لوکا هم بد نیستا😂 میشن با هم مریلوکا😐💔 مریلوکا چه قشنگ!😂❤ خب دیگه تا داستان بعدیییی خدانگهداررررر🥰🥰❤❤❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من از لوکانت متنفرممممممم 😠😠😬 😬😠
🤣🤣🤣🤣
این چه داستانی بود گزاشتی
😂
عالییییییییییییییییییییییییییییی
😘😘
مرسیییی تینا❤❤❤
داستان بعدی ؟ 😐😞
چند روز بعددد🌝💕
😐
سلام علیکم میگم داستان جدیدمو تا پارت ۳ گذاشتم میشه بری ببینی و لایک کنی؟ حمایت ازش کمه😪
نههههههههههههههه ادریننننننن 😥😂
خودم طرفدار شیپ مرینت و گربه سیاه هستم 🥺
که میشه مریکت 🥺
ولی طرفدار شیپ لیدی باگ و کت نوار هم هستم 🥺
😅
من چرا بعد ۴ ساعت دیدمممممم 🥺😥😭😭😭😭
نمیدونمممم🤣
😂
خیلی قشنگ بود ❤️❤️
حیف که پارت اخر بود اجی💔
🥰🥰🥰
قراره بازم بسازم دیگه داستان های دیگه
شیپشون میشه لوکانت:))
خعلی حیف شد مری و ادری ب هم نرسیدن💔
فک میکنم تازه میراکولر شدی نه؟!
مایل به فرند شدن هستی؟!
اره
نه تازه نشدم
نه ببخشید ولی فالوت میکنم
اوک