روزی روزگاری....

روزی روزگاری شخصی به نام ممد تصمیم میگیرد کشوری را برای حکومتش انتخاب کند و کشوری را انتخاب میکند و نامش را تستچی می گذارد وی در سال های اولش که حکومت این کشور را بر دست گرفته بود بسیار آدمان کمی به این کشور مهاجرت میکردند اما ذره ذره جمعیت این کشور افزایش یافت

گروه های مختلف مردم از جمله ،اوتاکو ها،کیدرامر ها،میراکولر ها،جیپاپر ها،هالیوودی ها،کیپاپر ها و ........ اما اقوامی هم بودند به نام اقوام عادی یعنی شب و روزشان را به عرررر زدن نمیگذراندن و مثل یک آدم زندگی میکردند.

روزی اقوام مختلف که در این کشور ساکن بودند،جنگ بزرگی را آغاز کردند جنگ بر سر این بود که هر کس چه مقداری از کشور را اداره کند جنگی خونین بر پا شد و تعداد بسیار زیادی سرباز از اقوام مختلف کشته شدند!

جنگ بین آنها انقدر طول کشید که ممد تصمیمی گرفت. تصمیم او این بود بر اساس تعداد نفرات هر قوم،همان مقدار از کشور را اداره کنند و اقوام هم پذیرفتند

کیپاپر ها و کیدرامر ها به اندازه نصف تستچی بودند!پس نصف کشور در اختیار آنها قرار گرفت قطعه دوم کشور را اوتاکو ها تصاحب کردند.و نصف نصف کشور هم بر عهده اوتاکو قرار گرفت. و میراکولر ها و جی پاپر ها با هم در یک منطقه حکومت میکردند.(میراکولر ها پادشاه بودند و جی پاپر ها ملکه) و بقیه افراد هم سرباز و فرماندهان این قوم بودند.

همه چیز به خوبی و خوشی پیش میرفت که......

که...... که اقوام این کشور بر ممد اعتراض کردند! آنها میگفتند که کشور ما اصلا پیشرفته نیست و امکانات زیادی ندارد و نمی توانیم در آن فیلم پخش کنیم و ...

اما ممد توجهی به حرف هایشان نمی کرد

حنا خانم که ملکه این کشور بودند،با همکاری آقا ممد که پادشاه کشور بودند امکاناتی به این کشور افزودند.اما نه امکاناتی که اقوامشان میخواستند. در این کشور همیشه اختلافات داخلی وجود داشت

تا اینکه........ تا اینکه روزی یک جادوگر به درخواست ممد آمد و همه را هیپنوتیسم کرد که درخواست اضافی از ممد آقا نداشته باشند و به همین هم راضی باشن

و از آن روز به بعد این کشور روز به روز در حال پیشرفته شدن است!

قصه ما به سر رسید آقا ممد به تستچی رسید

نتیحه:چالش