
دروووددد!حدس بزنین کی بعد از سالها در غار پنهان شدن باز به تستچی بازگشته است؟ این دفعه با یه داستان چند قسمتی(حقیقتش خودمم نمی دونم چند قسمت میشه) اومدم.بریم که رفته باشیمم✨🥺
Pt1 “زود باش ماشه رو بکش پسر!مگه نمیخواستی ثابت کنی با عرضه ای؟بهمون ثابت کن میتونی جزئی از خانواده باشی’. جیمین زیر نگاه خیره ی پدر و مادرش میلرزید و به زمین نگاه میکرد.تفنگی که توی دستش بود قرار بود به زودی کسی رو بکشه.یه ادم بیگناه که فقط بخاطر اینکه از نقشه ی خانواده اگاه شده بود جونش رو از دست میده. به هر حال یا باید اون رو می کشت یا خودش کشته می شد…اگه از این ازمون سر بلند بیرون نمیومد اصطلاحا از خانواده “حذف می شد’. کاری نداره که!فقط باید یه لحظه چشماشو میبست و ماشه رو میکشید. دستشو اورد بالا و چشم هاشو بست…با هر ضربان قلب بدنش میلرزید. تفنگ رو با زاویه ی مناسب تنظیم کرد و نفس عمیقی کشید…
“نه!نه!من نمیتونم این کارو انجام بدم.نمیخوام این کارو انجام بدم’. پدر اهی کشید…:مامانم راست می گفت..نباید میذاشتیم تو به دنیا بیای. با قدم های محکم به سمت جیمین اومد:و حالا هم کاری که قبلا باید میکردیم رو تموم میکنیم. تفنگ رو از دست جیمین کشید.پسر میدونست چیکار میخواد بکنه و خودش رو برای مرگ اماده کرده بود…برای خداحافظی از تمام چیزهایی که دوست داشت..پروانه ها،هانا و سگ دوست داشتنیش:مایکل. اما وقتی این اتفاق افتاد،بدنش به طور غریزی واکنش نشون داد.تفنگ رو با تمام قدرتش کشید و لگدی محکم به پدرش زد.نگاهی که روی صورت اقای پارک بود رو میشد خوند:نفرت خالص. پدرش بهش هجوم اورد و وحشیانه حمله کرد. جیمین گیج شده بود،نمیدونست چیکار کنه. وحشت زده به پدرش چشم دوخت. خانواده ی اون یه سری ادم گناهکار بودن و حقشون بود مجازات بشن.اگه انتخاب درست رو انجام میداد،هم اون و خیلی از ادم های دیگه میتونستن نجات پیدا کنن. “متاسفم،پدر’. برای اخرین بار به چشم های حریص پدر نگاه کرد و ماشه رو کشید. کمتر از چند ثانیه طول کشید تا بدن اقای پارک بیجون و رنگ پریده روی زمین بیفته.خونش زمین رو رنگی کرده بود.جیمین رد خیسی که اشک روی صورتش به جا میذاشت رو حس کرد. نگاهی به مادرش انداخت.با وحشت به او نگاه میکرد و جیب هاشو دنبال تفنگش میگشت… باید قبل از اینکه بتونه پیداش کنه اون رو هم خلاص میکرد…حس عجیبی بود.احساس ترس و همزمان خونسردی در وجودش به هم پیچید.اما نه ترس از مادرش،ترس از خودش. نگاهی به مادرش انداخت و در عرض چشم به هم زدنی تیری به سمت قلبش نشونه گرفت.
“نه.جیمین!تو همچین کاری نمیکنی!من مادرتم.جیمین!خواهش میکنم!’. “وقتی مادربزرگ تا سر حد مرگ کتکم زد چی؟اون موقع مادرم بودی؟اون موقع که تا یه هفته منو انداختن سیاهچال و بهم غذا ندادن چی؟یا همین الان که میخواستی منو بکشی؟اون موقع مادرم بودی؟’. “من…من واقعا متاسفم…ق…قول میدم دیگه تکرار نشه.حالا فقط اون تفنگو بذار کنار’. دیگه دیر شده،تو میخواستی من جون کسی رو بگیرم.و حالا اون شخص خودتی …خداحافظ،مادر’.
****************************************** «این اطلاعات فوق سریه.۳ روز وقت داری تصمیم بگیری می خوای بهمون کمک کنی یا نه.اگه جواب مثبت بود،اطلاعات به صورت کامل برات شرح داده میشه و برای این کار پاداش خوبی هم میگیری.مارگارت،ما تمام گذشته و مهارت هات رو بررسی کردیم.تو از پسش برمیای.» روی صندلی تاب خورد و به حرف او فکر کرد.حتی نمی دونسست چرا اون زن میانسال،دیروز این حرف رو بهش زده.بهش فت برای یه کار مهم و شخصی خیلی مهم میخواد کاری رو به اون بده که.مسخره بود که حتی نمیدونست چیکار باید بکنه.اما نمیتونست از فکر کردن به مبلغش فکر کنه.با اون پول میتونستن زندگی خیلی بهتری داشته باشن.حداقل این که شب ها گرسنه نمی خوابیدن…
صدای ناله ی خواهر کوچیکش در خواب باعث شد رشته ی افکارش پاره شه،جرعه ای از فنجان چای نوشید.نفس عمیقی کشید و گوشیش رو برداشت تا به شماره ی غریبه پیام بده. -تصمیمم رو گرفتم.می تونم مسئولیتشو قبول کنم.کی میتونیم هم دیگه رو ببینیم؟ +خوبه.۱۳ ژانویه توی ایستگاه قطار برا،لی میبینمت.سعی کن وسایلتو کم برداری. صفحه ی گوشیش رو خاموش کرد و روی تخت افتاد.۱۳ ژانویه حدودا یه ماه دیگه بود. پیام دیگری اومد: +خانوادت رو برای نبودنت اماده کن.ممکنه یه مدت نیاز باشه جایی دورتر زندگی کنی.قانعشون کن که جات امنه .اگه کار به پلیس بکشه اتفاق خوبی نمیفته. آهی کشید.چشمانش را بست و کمی بعد به خوابی شیرین فرو رفت.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
واو خیلی قشنگه ^^
واو..... خیلی قشنگه 🌚❤️
عالی پارت بعد پلیز
پارت بعد کوو 🥺
عالی بود ^^
عالیییی
مرسییی🥺✨
عانیونگ^^🫶🦩
ما نیچر هستیمـ به معنی طبیعت•-•🦩🌸
گروه ما از ۷ عضو فوق العاده و کیوت تشکیل شده :
『مینا ⊹ ایصول ⊹ چو ⊹ هانول ⊹ هیونبین ⊹ لیا ⊹ میصو』
ما به فنامون میگیم فلاور ، فلاور میشی کیوتم ؟¿🥹🦩🌸
꒷︶꒷꒥꒷‧˚꒷︶꒷꒥꒷‧🪷˚꒷︶꒷꒥꒷‧˚꒷︶꒷꒥꒷‧˚
ادمین اگه از تبلیغ خوشت نمیاد ، حذفش کن•-•🥢
نه عزیزم مشکلی نیست^^✨