
پارت ۴
ادرین نه مینشست نه وچیزی میخورد هی دور خودش میچرخید!!چه جوری سرش گیج نمیره خدا میدونه..که_مامان!_سلام شما که هنوز اینجایید؟_حالش خوبه؟_اره عمل عالی بود._خداروشکر._تو برو پاشین رشن ک باهم بریم خونه من با این ها کار دارم._سوئیچ._بفرما..از در رفتم بیرون رفتم پارکنگ ماشین بیرون اوردم حالا باید منتظر مامان میموندم....بعد ۵ دقیقه اومد سواره شد._خوب مامان چی شد؟_هیچی پسرش امشب پیشش میمونه.. البته عروسشم پیشش میمونه._خوبه پس بریم خونه_برو دیگه _چشم. بلخره حرکت کردم سمت خونه تا اخر باهم حرف نزدیم...در باز کردم رفتم داخل نه ابا بود نه مارتین.._خوب چایی یا قهوه؟_مامان!قهوه.._چشم...با سینی اومد نشست روبه روم گفت:خوب تعریف کن تو پسرش چرا باهم اومدین؟_خوب ادرین اگراست رئیس همون سازمانیه که برای ستخدام رفته بودم._اوه...بعید نیست که به خونشون حمله کردن._اره خوب شما چی؟_تو دفترم نشسته بودم که کاترین با عجله اومد تو اتاقم ...به نظرم خیلی وحشتناکه یه همچین اتفاقی برای ادم بیفته اونم به وصیله خطر ناک ترین گروه خلافکاری فرانسه!_چی شما میدونستن؟_اره همه میدونن ...انگار باید بیشتر اخبار ببنیا.._و..واقعا؟_بله._خب دقیقا قضیه چیه؟_تمام اینا ازجایی شروع شد که...
خوب سخته چیزای زیادی یادم نیست اون موقع تازه با پدرت ازدواج کرده بود..یادمه همه چیز از یه ترور دسته جمعیی شروع شد!_چی؟؟_اره اونا یه بانک به باد تیر گفتن هرچی سره راه شون بود از بعین بردن...وحشت ناک بود نمیدونم کدوم ادمی حاضر به خاطر پول دست به چنین کار کثیفی بزنه...بعداون کار هایی میردن که ادم عادی نمی تونست انجام بده انگار جادوگر هستن..تنها شانسی که اوردیم تو۴ سال اخیر کارهاشن خیلی وحشتناک نبوده...ولی انگار دوباره داره اوج میگیره.. شرت میبندم که کسی پیدا میشه وتی توی اوج هستن اونارو سر به نیز میکنه.._چقد وحشتنک.مامان یعنی انسانتی ندارن؟_درسته...خوب رزیتا برو استراحت کن روز سختی داشتی...قهوه گذاشتم پایین رفتم سمت اتاقم..خودمو رو تخت پرت کردم...یعنی چی؟ یعنی انقدر وحشتنکان؟یعنی انقدر بی رحمن؟(بی رحمی 😐😂😂تازه اولشه) انگار دارم اتیش میگیرم..
نمیدون چه جوری خوابم بردم ولی با احساس سرما از خواب پریدم.در اتاقم باز بود صدای بابا مامان میومد اروم بلند شدم به در نزدیک که مامان اسم منو به زبون اورد!_رزیتا حق داره بدون اون بزرگ شده .._نه الان نه اون تازه ۱۹ سالشه.._تو هیچ میدونی اون تا ۴ ماه دیگه میشه ۲۰ ساله؟...چرا نباید اون چیزایی که تو اون نامه نوشته شده بود بهش نگیم؟_چون میترسه ..وحشت میکنه ..عزیزم به من وقت بده خودم یه کاری میکنم ..._مارک!رزیتا بچه نیست داره بزرگ میشه..اون باید بدونه چیه..._نه...خودتم خوب میدونی اون مرد چی گفت.._اره ولی اون دیگه ۱۹ سالشه.._اون گفت خودش به موقع همه چیزو میفهمه..رزیتا یه دختر عادی نیست خودتم اینو خوب میدونیی._اره ولی امروز وقتی اسم گروه اژدها سیاه شنید یه چیزایی فهمید...مارک اون یه دختر عادی نیست بلکه خیلی غیر عادیه...منشیم میگفت وقتی اونو ادرین اگراست باهم حرف میزدن میگفت احساس میکنه اون علامت میشناسه.._گوش کن اون گفت هر وقت به اندازی شد که درک بکنه خودص میفهمه نه من نه تو نباید چیزی بهش بگیم..._باشه..باشه ولی اگه بلایی سرش اومد من میدونمو تو گرفتی؟_اره حالا بیا بریم بخوابیم..
صدای باز بسته شدن در به گوش رسید در باز کرد چیزی به زهنم نمیرسید..یعنی چه که من هر وقت به اندازه کافی بزرگ شدم میفهمم؟چرا الا فهمیدم؟یعنی به اون درک شعور رسیدم که ..اصلا این حرفا چه معنایی داشت؟..سرم سنگین بود دوباه در بستم نشستم رو میز تحریه به خودم تو اینه نگاه کردم..چقد عجیب..کتاب زبان برداشتم شروع کردم به خوندنش...ولی هیچی تو مغزم نمیرفت فقط صدای مامان بابا میشنیدم که درباره چیزی حرف میزدن که به من مربوته ولی خودم ازش خبر ندارم....چخبره؟
میریم که داستان عجیبش کنیم بله😐😂😂فالو فالو
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییییی بعدییی
عاشقانه یادت نره😁
امروز میزارمش 😊
زود بعدیو بزار
چشمممممم
کلا قراره چند پارت باشه؟
نمیدونم والا بستگی داره طرفدار داشته باشه یا نه
آها
میزاری-
فراد
پارت بععددد کی پیزاریی؟
فردا شبببببب
اوکیی
اوهوم عالیی
مرسی
عااااااالی
ممنونن
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
مرسییییییی
عانیونگ^^🫶🦩
ما نیچر هستیمـ به معنی طبیعت•-•🦩🌸
گروه ما از ۷ عضو فوق العاده و کیوت تشکیل شده :
『مینا ⊹ ایصول ⊹ چو ⊹ هانول ⊹ هیونبین ⊹ لیا ⊹ میصو』
ما به فنامون میگیم فلاور ، فلاور میشی کیوتم ؟¿🥹🦩🌸
꒷︶꒷꒥꒷‧˚꒷︶꒷꒥꒷‧🪷˚꒷︶꒷꒥꒷‧˚꒷︶꒷꒥꒷‧˚
ادمین اگه از تبلیغ خوشت نمیاد ، حذفش کن•-•🥢
نه بابا اصلا کلمه حذف یعنی چی؟🤨😂
دخترا به نظرسنجی جدیدم سر بزنید داداشم منو کشت😹💜
چشم😂😂