
ادامه داستان. ...
حاله ای ابی رنگ دورش را گرفت از چشمات محافظت می کنم ... نمیزارم ... نمیزارم ...نمیزارم دوباره چشمات گریون بششششششششه شیل دستش را به زمین زد و خودش را بلند کرد و پایش را به پای کوین زد . در همان لحظه کوین پرش بلند ی کرد اما شیل دوباره خودش را درست کرد و بیشتر از کوین پرید یک ضربه به شانه ی کوین زد که باعث افتادن و خم شدن کوین شد و درحالی که کوین شانه اش گرفته بود شیل شمشیرش را روی گردن کوین گذاشت و کفت: - بازی دیگه تموم شد . بعد سرش را چرخاند که انیکا را که دوان دوان سمتش می امد دید: - بانو ! چیکار ... که انیکا خودش را در اغوش شیل انداخت با چشمانی گریان: - سنسیییییییییییییییییییییییییییییییییییییی قطره اشکی از چشمان شیل سرازیر شد و او (شیل) دستانش را دور انیکا حلقه کرد و لحضاتی همانگونه ماندند . انیتا به کنار کوین امد که در حال دیدن انها بود : - پس شکست خوردی اره ؟ - اهم درسته ... نمیشه کارش کرد مگه نه ؟
- اره ... فکر کنم باید حسابی مراقب غرورم باشم ... اما میدونستی اولین باری بود که یکی به من میگفت نه ؟ - واقعا؟ - اهم به عنوان تنها وارس مملکت غیر از کارایی که باعث خطر بودن همه چی برام فراهم بود از همون بدء تولد - اوه که اینطور - خوب بریم ببینیم چی میتونیم به اون دوتا بگیم ... انیتا در کنار کوین به سمت انها رفت - خوب دوتا مرغای عاشق ما از شما شکست خوردیم شیل دستش را روی نیم پایینی سرش گذاشت و صورتش قرمز شد و انیکا هم خجالت زده با چشمانی بسته که رو به پایین بود با هته پته گفت: - هاااااااااااااااااااان ... ااا ... نیتا... ایییی ... ن مرغای عاشقققق ... و اززززز ... کجا اوردی؟ چشمان انیتا برق زد با صورتی که به معنای شگفت زده شدن بود گفت : - الان ... منو ... انیتا ... صدا کردی؟ - اره مگه مشکلیه . نا سلامتی دوست منی . دوستا همدیگه رو با اسم صدا می کنن دیگه!؟ یا من اشتباه میکنم؟ اشک تو چشمای انیتا جمع شد و با هق هق و خنده گفت: - نه نه! تا حالا هیچ کس منو به اسم صدا نکرده بود در حالی که خاطراتی را مرور میکرد خاطرات بچگی اش که در ان تنها بود و دورش را چند دختر گرفته بودند که صورت انها تار بود با خود گفت: - همیشه تنها بودم و همه تضاهر به دوستی با من میکردند . همیشه اینو میدونستم اما به روی خودم نیووردم اما الان ... یک نور از ان طرف خاطره اش امد و در انجا دختر با موهای سغید و چشمانی ابی که همان انیکا بود وایساده بود ادامه داد: - یک دوست واقعی دارم
بعد از فکر بیرون امد و به انیکا گفت : - اره دوستا به میگن ؛ اره دوستا فقط دوستا . بعد خودشو درست کرد و سمت شیل چرخید و گفت: - حرفمو پس میگیرم . شما مرغای عاشق نیستید زیر لب گفت طوری که هیچکس نشنود: - تو ( شیل)یه دزد عشقی . مطمئن باش قلب انیکارو پس میگیرم و اونو مال خودم میکنم . انیکا مال منه...حالا ببین چطوری تو رو ازش دور میکنم ... انیکا با تعجب به انیتا نگاه کرد و هینطور بعدش خندید . شیل با دیدن خنده ی انیکا لبخند رو چهرش نقش بست و با خود گفت: - هنوز وقتش نیست هنوز وقت رفتنم نیست . پیش انیکا میمونم تا وقتی مطمئن بشم دوباره چشماش گریون نمیشه اونم تا ابد...
در حالی که همه قرق در شادی بودن کوین اومد جلو گفت : - خوب ... خوب ... به نظر میاد یه دوست پیدا کردید ( انیتا ) - اره یه دوست که می خوام تا ابد کنارم باشه . – پس خوب ازش مراقبت کنین بعد انیکا دست کوینو گرفت و گفت : - شما هم دوست منید . – خانم انیکا ؟... که خنده ی انیکا زبانش را بست و اینگونه اولین دیدار دو خواهر بعد از ۱۶ سال صورت گرفت
خداییش دیگه این اخرین پارتیه که همینجوری مینویسم اگه ادامه خواستید تو نظرا تو بگید
امیدوارم ازش خوشتون بیاد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ادامهبدهخیلیییییخوببودآفرین👏👏👏
بعدیروزودبزاراگهداستانوولکنیونزاریمیاممیکشمتها
یادتبمونهاینو
ولطفابهداستانمنمسربزن
عالی بود
لطفاً کاری کن دو تا خواهر به هم برسند یعنی بقیه بفهمند که آنیتا پرنسس هست و لطفا کاری کن که شیل و آنیتا همیشه با هم باشند یعنی با هم ازدواج کنن
عزیزم اون دختری که نمیدونن پرنسس انیکاست . دختری که با شیله انیکاست . انیتا خواهر دوقلو ی انیکاست . اشتباه گرفتیشون😅😅
تورو خدا ادامه بده من خیلی رمانت رو دوست دارم💜💛
دوست عزیز این چه کاریه مثل ادم ادامه بده خیلی دوست دارم رمانت رو
ببخشید وقتی می خواستم رمانو ول کنم 3 تا رو تقریبا با هم گذاشتم بخواطر همین تو همشون گفتم . حتما ادامه میدم