
عزیزان سلام . لطفا بم بگید داستانمو چطور بنویسم : ۱-کتابی مثل این قسمت ۲- به صورتی که پارت قبل رو نوشتم ۳- از زبون فرد بمویسم لطفا تو نظرات بگید چطوری . توی هر کدوم رای بیشتر بود به همون تریق مینویسم
در اوایل بهار که سال جدیدی پدیدار می شد که ان دو خواهر ۱۶ سال داشتند. در ان ۱ سال انیکا توانست بهترین و قویترین دانش امز بین کل مدارس پایتخت بشود اکنون خبر تازه ای به دانش اموزان رسیده است و همه در حال پچ پچ کردن درباره ی این موضوع بودند: -ببینم شنیدی ؟ - چی رو ؟ - قراره شاهزاده انیتا تنها وارس مملکت بیاد اینجا درس بخونه . – این امکان نداره اینطوری که جونشون به خطر می افته مگه نه !؟ - اره بات موافقم اما ما در اون حدی نیستیم که نظر بدیم فقط بهتره مراقب رفتارمون باشیم - اهم همین کار رو میکنیم
میکنیم در مورسه غوغا شده بود و همه استرس پاستند و نگران بودند . بالاخره شاهزاده وارد مدرسه شد همه وقتی میدیدنش تعظیم می کردند و او در حالی که یک محافظ عقب خود داشت به جلو حرکت می کرد در هنگام حرکت متوجه یک دختر شد ان دختر در حال مبارزه با چند دختر بود که توانسته بود انها را شکست دهد ان هم بدون مانا: - هی تو دختر خانم ! - هان با من بودید ... بله ؟!- هی تو دختر خانم ! - چرا از مانات استفاده نمیکنی؟ ان دختر با لبخند گفت : - معلوم نیست ؟! - چی معلومه اخه ؟ - میدونی من دختر نالایقم . هیچ مانایی ندارم - اما اون قدرت ... – قدرت بدنیه خودمه . انیتا خشک شد . که شیل به سمت انیکا رفت : - بانو چیزی شده ؟ - سن ... سنسی .میشه دیگه اینطوری منو نترسونین ... – باشه حالا نگفتین چیزی شده؟ - سنسی ... این پسر ۱۸ ساله معلمته . داری با من شوخی می کنی ؟! اگه محافظت بود یه چیزی اما معلم ؟! انیتا زد زیر خنده و از بس خندید شکمش رو گرفت به خندیدن ادامه داد انیکا با عصبانیت گفت: - کجاش خنده داره؟ - همه جاش
- اصلا هم خنده دار نیست - باشه باشه حالا عصبانی نشو . ببین من یه نظری دارم ... چرا تو با من درس نمی خونی ؟ فکر کنم اینطوری وسه تو هم بهتر باشه ؟ - نه - هااااااااااااااااااااااااااااااااااان - گفتم نه من می خوام که سنسی معلمم باشه - چرا ؟ - اینش دیگه به من مربوطه. – ولی من از حرفم دست نمی کشم . بیا بزاریم سنسی تو و کوین با هم بجنگن بعد برنده می تونه تو رو داشته باشه البته برای تدریس . فکر بدی به سرتون نزنه شیل و کوین با هم گفتن : - فعلا که فقط شمایین که فکر بدی دارید - فعلا که فقط شمایید که فکر بدی دارید
- خیلی خوب باشه شیل با خود گفت : - بانو میشه برید ۲ تا نوشیدنی بیارید ؟ - هان ... اما سنسی... لطفا این کا رو بکنید - چشم ... پس با اجازتون ... کوین گفت : - پس خیلی وست مهمه که تو رو زخمی نبینه مطمئن باش به خوبی بعد از این مبارزه اموزشش میدم - اهم ... خب بیا شروع کنیم تا قبل از اومدن ایشن تموم بشه کوین حمله کرد اما شیل جلوشو گرفت و کوین به عقب پرید - افرین کارت خوبه
- قرار نیست که بانومو راحت به شما بدم و کوین وشیل به هم حمله می کردن و ضربه های همدیگه رو دفاع می کردند همینطور ادامه داشت و ادامه داشت هیچ کدومشون کم نمیاورد در همون لحظه انیکا دوباره به سالن برگشت ولی نمیدانست چه شده سنسی ... اینجا چخبره - بانو ... ! که یک دفعه حواس شیل پرت شد و به سنگی خورد - هان ... چی شد ؟ در همون لحظه او در حال افتادن بود در حالی چشماشو به چشم انیکا دوخته بود با خود گفت: - هان ... من دارم چیکار میکنم ... چرا اینهمه تلاش می کنم ... مگه از همون اول نمی خواستم فقط کمی انیکا قوی کنم و بعد برم ... بهتره که دیگه ادامه ندم ... ارام چشماشو وقتی در حال افتادن بود بست و ادامه دارد: - اره اینطوری بهتره ... اره اینطوری ... که صدایی شنید که ارام میگفت:
: - سنسی ... شیل چشمانش را باز کرد که با صحنه ای دل خراش مواجه شد چهره ی گریون انیکا که ایندفعه با فریاد گفت : - سسسسسسسسسنننننننننننننننسسسسسسسسسسسسسسسسییییییییییییییییییییی ..... – نه ... نه... گریه نکن انیکا ... گریه نکن یهو ....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا نمینویسیییییییی اَه نوموخوام 😭 بنویس دیگه یک ماه گذشت سال جدید شروع شد هنوز قسمت بعدی نیومده 😭😭😭😭😭😭بنویس دیگه وگرنه شب میام تو خوابت 😑😑😑😑😑
خوشحالشدمازاشناییتگذاشتیبعدیرو
پسرهستییادخترخلاصهچرااااااانمیزاریییییی
دیووونههههشدم
خواهشبزاردیگه😭😭😭🙏🏻🙏🏻
دخترم عزیزم . 13 ساله و من از این به بعد نوبتی میزارم 2 هفته ای میزارم . 2 هفته ی اول 1 تار متصل 2 هفته دوم 1 من طرفدار شخصیتای فرعیم
عالیبودپارتبعدیروگذاشتی؟؟؟؟
چرا تست های مورد علاقه ام همیشه از دستم در میره ؟ 😐☹
مثل همیشه عالییییییی
عالییی بود👏👏👏