تعوری های ترسناک راجب بچه ها..

صلام..این تعوری هایی ک گذاشتم از تجربیات بعضی والدینه..حتی اگر بعضی هاش غیر قابل باور باشه ولی خیلی جالب و تعجب آوره..

متوجه شدم فرزندم اونقدر از آب میترسه ک از حموم رفتن هم امتناع می کنه...ازش پرسیدم چرا از آب میترسی ,گفت:"چون قبلا غرق شده بودم از آب میترسم"

وقتی من در بالکن ایستاده بودم و به بازی بچه ها نگاه می کردم یکی از آنها از من پرسید:"فرزندت چه زمان به دنیا می آید"، از سوال او تعجب کردم و عصر همان روز فهمیدم بار دارم...

یک روز دیدم فرزندم شعری را ک مادرم در بچگی برایم می خواند را می خواند،از او پرسیدم این شعر را از کجا بلدی او گفت:"مادربزرگ هرشب آن را برایم می خواند" در حالی ک مادربزرگ او پنج سال قبل از تولدش فوت کرده بود..

یک روز دخترم بهم گفت"پدر آنقدر دوست دارم ک می خواهم سرت را جدا کنم و هرجا میروم باخودم ببیرم"

شب هایی ک خواهرم دیر از سر کار برمی گشت من از بچه های او مراقبت می کردم و شب ها وقتی بچه ها می خوابیدند جلوی تلوزیون می نشستم و فیلم می دیدم تا خواهرم بیاید..یک روز فردای روزی ک از بچه های خواهرم مراقبت می کردم خواهرم زنگ زد و گفت ک بچه هایش میگویند من شب ها کنار در اتاقشان می ایستادم و لبخند می زدم..

گایز میدونید وقتی اینارو می نویسم تو هر جمله موی تنم سیخ میشه?..

یک روز در ایستگاه اتوبوس منتظر بودم ک دیدم یک دختر بچه به من زل زده است،.از او پرسیدم چرا بهم زل زدی گفت"تو خیلی زیبایی" از او تشکر کردم اما او گفت "آنقدر زیبایی که می خواهم صورتت را اط بین ببرم"

یک شب بچه ام از خواب بیدار شد و داد زد "مامان.. چیزی زیر تخت من است" به گفته او زیر تختش را نگاه کردم ولی چیزی نبود و گقتم زیر تختش چیزی نیست او گقت"بله او اکنون پشت تو ایستاده"حرف های او مرا وحشت زده کرد زیرا واقعا حس می کردم کسی پشتم ایستاده است..

پایاننننن...)) امیدوارم خوشتون اومده باشه.. ناظر عزیز لطفا رد و شخصی نکن پلیززززز...