
سلام عزیزان❤ من واقعا بابت دیر گذاشتن این پارت معذرت میخوام کلمهای برای توصیف ندارم بازم معذرت میخوام😔
مرینت: خب ببین! میخواستم بگم که... اون پسر تویی میدونی که؟ ادرین:بله ولی اون دختر؟ تویی؟ _خب..آره.. داداشم اینو بهم نشون داد... گفت این فرد مهمترین فرد زندگیت بود یه زمانی! اما توضیح بیشتری نداد و گفت نمیتونم بهت علتش رو بگم. من واقعا گیج شدم. اگر اون فرد تو هستی، یعنی اینکه مهمترین فرد زندگی من تو بودی؟ ادرین: واو.. از چیزی که شنیده بودم حسابی متعجب شده بودم. نمیدونستم چی باید بگم. کاملا واضح بود خود مرینت هم اطلاعات زیادی در مورد این عکس نداره... ازش پرسیدم: با توجه به حرفایی که زدی برادرت میدونه قضیه از چه قراری بوده درسته؟ _من نمیدونم... واقعا سر در گم شدم. میشه یه سوالی ازت بپرسم؟ _بله. _اگر من چیزی نمیدونم و خب یادم نیست، امکانش هست که تو یادت باشه چیزی؟ ادرین:خندهی ریزی کردم و گفتم: مرینت من چهارده ساله فرانسه نبودم چی میگی! اگر خودم قضیه رو میدونستم که اوضوع اینجوری نبود.. یک دقیقه سکوت بینمون ایجاد شده بود... سکوت رو شکستم و گفتم، بیا بریم، من میرسونمت خونه. فردا بیشتر راجع بهش تحقیق میکنم باشه؟
_ باشه. کیفم رو برداشتم و هر دو از کافه خارج شدیم. سوار ماشین که شدیم هیچی نمیگفتیم... که یهو ادرین یک چیز عجیبی گفت: به نظرت اگر من مهمترین فرد زندگیت بودم یک دورانی،،، تو هم مهمترین فرد زندگی من بودی!؟ مرینت: واو.. چیزی نتونستم بگم. تعجب کردم از حرفش. اما خب... شاید درست میگفت.. در جواب سوالش گفتم: نمیدونم، شاید آره، شاید نه. ادرین: احساس خیلی عجیبی داشتم، یک لحظه یادم به روزی افتاد که برگشتم پاریش و برای اولین بار توی شو مدلینگ به عنوان عکاس و خبرنگار مرینت رو دیدم... اولین چیزی که باهاش مواجه شدم قبل از خودش، چشماش بود که به غیر از زیبایی خاصی که داشت، فوقالعاده آشنا بود! شاید اگر اینو بهش میگفتم برداشت دیگهای میکرد، اما خب باید همه چی روشن شه،،، باید بفهمم توی گذشتم چه اتفاقهایی افتاده... رو کردم بهش دوباره و گفتم: مرینت اولین باری که دیومت توی شو مدلینگ پدرم بود. به عنوان یک خبرنگار. میدونی، چشمات خیلی واسم عجیب بود، الان که دارم فکر میکنم، جدا از فوقالعاده بودن چشمات، خیلی آشنا هستن... به نظرت این مربوط به این عکس و یا همون گذشتمون میشه؟
مرینت: حرفش خیلی منو به وجه اورد، جواب دادم: خب نمیدونم... راستشو بخوای... واقعا خودم هیچی نمیدونم. ادرین:باشه باشه، درک میکنم دوتامون گیج شدیم. رسیدیم دم در خونشون. وقتی خواست پیاده شه، بهش گفتم: هر اتفاقی افتاده باید بفهمم چون احساس دیگهای دارم میدونی:)!؟ مرینت:یعنی چی!؟ (از مرینت دیو.ونهتر در این دنیا وجود داره آیا😐😂؟) ادرین:هیچی. مهم نیست بعدا فکر میکنم بهت میگم. _باشه.شبتبخیر. _شب تو هم بخیر. 《مرینت》 رفتم بالا توی اتاقم کیفم رو پرت کردم روی میزم و خودمم پرت کردم روی تخت. نفس عمیقی کشیدم و بعد از چند دقیقه رفتم توی بالکن اتاقم و به ستاره ها خیره شدم. دلم گرفته بود... کاش پدرم بود! کاش اون بود و مثل همیشه همهی حرفای دلم رو باهاش میزدم.. همینطور که به ستاره ها خیره شده بودم و به پدرم فکر میکردم،،، احساس کردم گونههام دارن خیس میشن. چرا دوباره گریه!؟ خسته شدم، مادر که فقط بیرونه، بابا هم که نیست، آلیا هم سفره، مارک هم کلا سرکاره،،، من خیلی تنها شدم، چرا باید زندگی من اینطور باشه؟ کاش حداقلش یک نفر بود،،، یک نفر بود که منو از تنهایی در میاورد و زندگیم رو تغییر میداد.
احساس میکنم این بزرگترین چیزیه که از خدا میخوام. احساس میکنم همچین کسی میتونه زندگی منو کاملا تغییر بده... باید چیکار کنم، یهو گوشیم که توی جیبم بود به لرزه افتاد وقتی بازش کردم دیدم تماستصویری از آلیائه! وای.. بهترین چیزی که الان نیاز داشتم.. جواب دادم، آلیا با صدای خوشحال و سرحال گفت: بهبه سلامممم دختر چطوری؟ خبری از رفیقت نمیگریااااا. مرینت: اشکامو جوری پاک کردم که متوجه نشه و لبخندی زدم و گفتم: سلام الیا جونم. من خوبم. تو چطوری؟ دلم خیلی واست تنگ شده بیمعرفت🥺. الیا: منم همینطور مری جونم. فقط یک هفته دیگه صبر کن. میام پیشت دیگه نمیتونی از دستم در بری😂💖 مرینت: کلی دوست دارم الی:) منتظرتم. _عجله نکن شیطون. زود میام. وایییی مری ببخشید مامانم صدام میزنه باید برم. مواظب خودت باش بایییی💖. _خدافظ:) . الیا خیلی خوبه. حتی صداش هم بهم انرژی میده. خواستم برگردم برم توی اتاقم برای خواب، که با چیزی که دیدم خیلی شوکه شدم! نمیتونستم حرف بزنم! پپپ پدرررر !؟😳
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آجی منو فراموش کردی؟ 😔💜☯️♾️
سلام آجی
خوبی
من آوینم
آجی میشه لطفا اگه تو پاستاو پ........ ی....... ا......... م نمیدی فالوم کنی اینجا باهم گفتگو کنیم
اجی جونم من کلا تو و.ا.ت دیگه فعالیت ندارم ب خاطر درسام
اجی 😭
چرا منو انفالو کردی 😭😭😭😭😭😭😭
دخملااااا روزتون مبارکککک فرشته های خشکل:)
سه شنبه منتظر پارت جدید باشید💕❤️😊
روز توهم مبارک باشه اجی جونم
مرسی اجی روز تو هم مبارک فرشته زمینی
سلام اجووو😍🥺
منم امروز اخرین امتحانم رو دادم🥳🥳
منتظرم پارت بعددرو ببینما😹😁😄
راستی
روزت مبارکککککک😍🥺😘
مرسی مهربونممم
سلامممم مجدد:)
من هی دلم واستون تنگ میشه🥲
خودمم دیگه تا چهارشنبه بیشتر نمیتونم صبر کنم
که امتحانا تموم شه بپرم اینجا😂💕🥲
سلام اجی جون خوبی دلم برات تنگ شده بود ببخشید که بهت سر نمیزدم آخه من تا ۲۵ خرداد ماه امتحان دارم
وای اجی امتحان های منم امروز تموم شد یعنی مردم و زنده شدم اونم مدرسه ما که جز ۲۰ انتظار دیگه ی ندارن
نمیدونم چرا هی اون پارت ر.د میشه:(
دوستان
من تا یازدهم امتحان دارم و خب نمیتونم حتی یک ثانیه بیام توی گوشی
بعد از 11خرداد میام و هر روز واستون پارت میدم
قولللللللل:))))
نگو که از ۱ خرداد شروع میشه
منم تا یازدهم😐 راستی اجی میشی؟ رستا ۱۲
آبجی منم 11 خرداد امتحان هام تمومه
خدا میادددددد😫😫😫
سلاممم من بعد از ثانیه ها... نه روز ها... نه بعد از هفته ها به تستچی بازگشتم
چطوری؟ خوبی؟ تولدت بوده؟
بابابزرگت، مامانت، اینا خوبن بهترن؟
بل خوش اومدی
خوبم مرسی تو چطوری؟
اونام خوبن شکر
چخبر
منم بدک نیستم
سلامتی
سلام به همه ی دوستای خوشکلم:)
دوستان پارت جدید چند روزی هست که در بررسی هست
اما خب متاسفانه یک بار ر.د شد و دوباره گذاشتم
الانم چند روزه در بررسیه🥲
اع
مشکلی نیست خوشگللل
منتشر میشه حتماا
وای هنوز منتشر نشده؟_ حوصلم پوکید بخدا
اشکال نداره اجی جونم بالاخره منتشر میشه
چی چرا
آبجی ایراد نداره❤️
منتظر بمونیم😊❤️
سلاممممممم آجییییییی
دیگه یادی از ما نمیکنی😔
حداقل تو پاستاو (برعکس بخون) از ما یادی کن
آجی فکر نکنی بلاکت کردمااااا
من گوشیمو عوض کردم
سلام عزیزم چطوری
عااا من گ.و.ش.ی.م چندوقته دستم نیست واسه همین تو وات زیاد ان نمیشم
خب یه پ.ی.ا.م بده تا دوباره پیدات کنم
آجی گوشیمو عوض کردم خودت مایپ (برعکس) بده