
ناظر عزیز و گرامی لطفا لطفا لطفا منتشر کن 💕🫶
کت نوار 🐾: به به باگا.... که با قیافه ی پوکر لیدی مواجه شدم😐 گفتم: چیزه یعنی امم... باگابو نه کفشدوز دوزی😹😹 لیدی باگ 🐞: کتتتت😤😤 کت نوار 🐾: ببخشید ببخشید 🙁🙁 لیدی باگ🐞: ابغوره نگیر😐😂... یکدفعه از پشت سر صدایی مثل قور قور اومد.. لیدی باگ 🐞: من و کت به پشت سرمون نگاه کردیم و یه قورباغه ی سبز خیلی بزرگگگ دیدیم ک با چشم های ور قلملیده اش ( ناظر جان این ف.ح.ش نیس یه اصطلاحه🙂😂) داشت نگاهمون میکرد😐😳 ( جان من تخیل رو حال میکنین؟😂🫶)کت نوار 🐾: به جان خودم انتظار هرچیزی رو داشتم غیر از این😐😹 ... راوی: قورباغه با چشم هایی عصبانی به اونا نگاه کرد و دهنش رو باز کرد و حباب بزرگی سمتشون فرستاد! لیدی باگ 🐞: فـــــــرار کـــن!! ... یکدفعه حباب منفجر شد🤯 لیدی باگ🐞: واییی...! کت حالت خوبه؟ کت نوار🐾: اره... خوبم بانوی من لیدی باگ🐞: جـــاخــالی بدههه.... به نظرت سنتی مانستره؟ کت نوار 🐾: نمیدونم ولی الان میفهمیم... کاتاکلیزم 💫 لیدی باگ 🐞: نههه صبر کن شاید سنتی مانستر باشه اینجوری از کنترل خارج میشههه کت نوار 🐾: پس... اههه... چیکار کنیم؟! لیدی باگ 🐞: لاکی چارم💫 ... چی؟! یه چسب غول پیکر؟ کت نوار 🐾: میخوای... اییی بابااا.... باهاش چیکار کنی؟ دهن کسی رو ببندی؟! لیدی باگ 🐞: واییی... اره راست میگی😃 کت نوار 🐾: هان😐 لیدی باگ🐞: حسم میگه... هه هه ( داره نفس نفس میزنه عزیزانم😐😂) اون یه اکوماتایزه چون یه چیزی توی پای سمت چپش هست! کت نوار 🐾: اره راستی میگی! خب نقشت چیه؟ لیدی باگ 🐞: حواسش رو پرت کن... تا... من به حسابش برسم کت نوار 🐾: امر امرِ کفشدوزک هاست😐😉.... یوهو قورقوری جانم بیا اینجا خوراک گربه میخوای😁😂... وایییی لیدی باگ🐞: سریع رفتم پشت سر قورباغه و پریدم بالا سرش... انگار متوجه شده بود چون همش خودشو اینور و اونور تکون میداد لیدی باگ🐞: واییی کت مگه بهت نگفتم حواسش رو پرت کن؟! کت نوار 🐾: تقصیر من نبود خودش متوجه شد! 😐 لیدی باگ🐞: اهههه... وایستا دیگه... بعد سریع چسب رو کندم و زدم به دهنش اما هنوز خودشو تکون میداد 😫 گفتم: کـــــــــــت!! مگه نمیبینی توچه وضعم؟! الان نمیتونه برات حباب بفرسته اون چیز رو از پاش بکش بـــــیرونننن!! کت نوار 🐾: باشه باشه... بعد با میلم زدم به پاش که باعث شد بیوفته روی زمین
لیدی باگ🐞: کــــــــت نوارررر عجـــــلههه کـــننننن کت نوار🐾: باشه دیگه.... بعد پنجه ام رو به کاغذی که از توی پاش بیرون اومده بود کشیدم و اکوما اومد بیرون لیدی باگ 🐞: خب خوب شد... بعد اکوما رو گرفت و شرارتش رو خنثی کرد.... خداحافظ پروانه کوچولو👋🏻.... میراکلس لیدی باگ💫.... پسربچه: چی شده من کجام؟ 😢 لیدی باگ 🐞: چیزی نشده پسر کوچولو فقط توسط یه نفر شرور شده بودی ( جوری میگه انگار خیلی عادیه 😐 حالا اگه ما اینو به بقیه بگیم برامون نوبت تیمارستان میگیرن😐😂) اسمت چیه؟ پسربچه: من تیم هستم لیدی باگ🐞: خوشبختم تیم منم لیدی باگم اینم همکارم کت نواره کت نوار زیر لب🐾: باز گفت همکار😐😢💔 لیدی باگ🐞: چه اتفاقی افتاده بود؟ تیم: دقیق نمیدونم با خانوادم به باغ وحش رفتیم بعد من اونجا یه قورباغه کوچولو خیلی خوشگل دیدم به مامان و بابام گفتم من اونو میخوام... ولی اونا به حرفم گوش نکردن و بعد خیلی ناراحت شدم و از پیششون فرار کردم یکدفعه صدایی تو سرم پیچید و دیگه هم یادم نمیاد 🙁 لیدی باگ🐞: باشه تیم کوچولو راستی اون قورباغه مال باغ وحش بود هرچه قدر هم قشنگ و بامزه باشه اون به باغ وحش تعلق داره نه توی خونه ی ادمیزاد....تیم: میدونم لیدی باگ 😔 لیدی باگ🐞: راستی....میدونی خانوادت کجان؟ تیم: نمیدونم فکر کنم هنوز باید تو باغ وحش باشن لیدی باگ 🐞: پس... کت من دارم به حالت عادی برمیگردم میشه زحمتش رو بکشی؟ کت نوار 🐾: باشه🤷♂️ بیا تیم بیا بریم پیش خانواده ات... راستی لیدی لیدی باگ🐞: بله کت نوار 🐾: بزن قدش یادمون رفت 😐 لیدی باگ🐞: اهان راست میگی... بزن قدش👊🏻... خداحافظ پیشی 👋🏻 کت نوار 🐾: خداحافظ مای لیدی 👋🏻 .... از زبان لیدی باگ 🐞: توی بالکن اتاقم فرود اومدم و به حالت عادی برگشتم و به تیکی هم یه ماکارون دادم... بعد رفتم پایین... مامان تو اتاقم بود! گفتم: مامان تو باز اینجا چیکار میکنی؟! سابین: داشتم دنبالت میگشتم کجا بودی؟ مرینت 🐞: چیزه... خب من من توی بالکن بودم و داشتم طراحی میکردم 😐😁 سابین : باشه... خب بیا پایین میخوایم شام بخوریم مرینت 🐞: باشه مامان..... بعد از شام اخر شب: از زبان مرینت 🐞:
روی تختم دراز کشیده بودم و به سقف زل زده بودم اصلا خوابم نمیبرد افکارم همه جا رفته بود غیر از خوابیدن 😐 به تیکی و بقیه کوامی ها نگاه کردم که داشتن خواب هفت پادشاه کوامی رو میدیدن 😐 اروم گفتم: یعنی ایزابلا بیداره؟... وایستا ببینم الان ساعت اونجا فرق میکنه... نه چی گفتم🤦♀️ ساعت های فرانسه و المان یکی هستن😐 خب یه زنگ زدن که چیزی رو عوض نمیکنه تازه ساعت 12 عه 😐 اروم براش یه تماس تصویری زدم... خیلی طول نکشید که جواب داد... ایزابلا🐻: ( با صدای تقریبا بلند) هی مری جونم سلامم چی شده که الان زنگ زدی؟ 😃 مرینت 🐞: هیس! اروم تر حرف بزن دختر 😐🤫 ناسلامتی الان ساعت 12 شبه تموم عالم و ادم خوابیدن 😐 ایزابلا🐻: اوه اره راست میگی ببخشید مرینت 🐞: خب... چه خبر؟ چرا نخوابیدی؟ ایزابلا🐻: خوابم نمیبرد 🤷♀️ داشتم رمان میخوندم مرینت 🐞: چه رمانی اینم نصفه شب؟! ایزابلا🐻: یه رمان هست به اسم خواب نا ارام ( یه اسم کاملا من در اوردی😐😂) خیلی قشنگه توهم حتما بخونش مرینت 🐞: باشه ببینیم چی میشه🤷♀️ ایزابلا🐻: افرین... خب چی شده که یادی از ما کردی؟ مرینت 🐞: اِ ایزابلا! ما که 5 روز از هفته رو همش حرف میزنیم 😐 ایزابلا 🐻: نه منظورم اینه که چرا الان؟ مرینت 🐞: خب مثل جنابعالی خوابم نمیبرد 😩... اقای الفردو چطوره؟ ایزابلا🐻: خوبه سلام رسوندش مرینت 🐞: اون که الان توی اتاقش خوابه چطوری میتونه سلام بفرسته؟!😂 ایزابلا🐻: خب از سر عادت گفتم دیگه 😂 .... بقیه بچه ها چطورن مثل الیا، نینو، کیم اینا.... اهان راستی ادرین... چطوره؟ مرینت 🐞: از اینکه اسم ادرین رو گفت خیلی تعجب کردم😐🤯 گفتم: خب.... نمیدونم از وقتی برگشتیم هنوز ندیدمش.... حتما خوبه... چطور؟ 😐 ایزابلا🐻: هیچی همینجوری🙄 ( کی فکرشو میکرد 😂؟) مرینت🐞: اهان... خب من دیگه برم کم کم داره خوابم میاد 😴🥱 .... شبت بخیر ایزابلا🐻: شب تو هم بخیر دوست جونی 😁😂 ..... مرینت 🐞: تماس رو قطع کردم و دوباره به سقف نگاه کردم تا سرانجام چشمام بسته شد*****

فردا صبح از زبان مرینت 🐞: با صدای تلق و تلوق از خواب پریدم رو به روم رو نگاه کردم کوامی ها داشتن توپ بازی میکردن اروم گفتم: الان چه وقت بازی هست تیکی🐞🟥: مرینت؟... کی بیدار شدی؟ مرینت 🐞: همین الان تیکی🐞🟥: اهان.... بچه ها بیاین وقتشه 😁 مرینت 🐞: وقت چیه؟ تریکس🦊: تــــولدتــــت مـــبـارک😃🥳 .... و همگی پریدن بالا سرم و توپ هایی که دستشون بود رو سمتم پرت کردن 😐 مرینت 🐞: اخ این چه کاری دیگه؟ 🤕 ویز🐢: تولدت مبارککک🥳 مرینت 🐞: شما تولدم رو یادتون بود؟!😀 تیکی🐞🟥: معلومه که یادمون بود 😄 کالکی🐴: کادو مون رو بدیم؟ شوپو🐒: واییی اره من خیلی هیجان زدم😃 روآر🐯: من میرممم بیارمش 😁 مرینت 🐞: چی هست حالا؟ 🤔 بارک 🐶: میبینی.... بعد از چند دقیقه کوتاه روآر با یه نقاشی که دستش بود اومد و نقاشی رو داد بهم... از زبان مرینت 🐞: نقاشی رو گرفتم و نگاهش کردم... نقاشی منو ادرین بود 😐😃( عکس اسلاید نقاشی من حقیر 😔😂 قشنگ تر هم میتونستم بکشم ولی چون کوامی ها کشیدنش باید یکم کج و کوله میشد😂😐) ولی واقعا چه بامزه شده بود 😂 مخصوصا ادرین خیلی باحال شده بود😃😂 ( داره از نقاشیم تعریف میکنه😔😂 ) گفتم: وایی خیلی قشنگه سس🐍: واقعا؟ کشیدن تو خیلی اسون بود ولی ادرین نه 😐 مرینت 🐞: واقعا قشنگه تیکی 🐞🟥: پس منم کادوم رو بدم🙃 مرینت 🐞: مگه تو کادوی جدا داری؟ تیکی 🐞: اره😄 .... و یه دستبند مهره ای رو از توی کشوم در اورد و داد بهم ( عکس اسلاید) با مهره های سبز و قرمز درست شده بود و یه کفشدوزک عروسکی هم داشت 😄 گفتم: وایی تیکی این خیلی قشنگه خودت درست کردی؟ تیکی 🐞🟥: اره😅 مرینت 🐞: خیلی خوشگله... سابین: مــریــنـت؟ ...بیدار شدی باید بری مدرسه مرینت 🐞: وای مدرسم دیر شد من باید برم... مولو🐭: اره برو که کلی کادو و شیرینی خوشمزه منتظرته 😄 مرینت 🐞: از تخت اومدم پایین و دست و صورتم رو شستم و لباس پوشیدم، تیکی رو برداشتم و رفتم طبقه پایین... از پله ها تند تند پایین میرفتم راستشو بخواین برای تولدم خیلی خوشحال بودم 😃 رفتم پیش مامان و بابا بلند داد زدم: ســــــلامممم تام: وه اروم تر دختر، سلام
سابین: سلام عزیزم بیا صبحونه بخور مرینت 🐞: روی صندلی نشستم تا کراواسان و شیر کاکائوم رو بخورم ( واوو چه چیزایی برای صبحونه میخوره😐😂 موندم چرا چاق نمیشه😔😂) از زیر چشم نگاهی به مامان و بابا کردم.... اصلا حواسشون به من نبود😐 ناسلامتی امروز تولدمه ها😐 سرفه ای کردم و گفتم: اممم... خب؟ تام: چی خب؟ مرینت 🐞: نمیخواین چیزی بگین؟ 😐 سابین : چی بگیم؟ مرینت 🐞: چشمام گرد شد نکنه تولدم رو یادشون رفته باشه؟! گفتم: احیانا امروز روز خاصی نیست؟ 🫠 تام: روز خاص؟ سابین نکنه سالگرد عروسیمون باشه و من یادم رفته؟🤔 سابین : فکر نکنم سالگرد ازدواجمون باشه🤔 مرینت🐞: لبخند روی صورتم ماسید🥹 سرم رو پایین انداختم و گفتم: روز خاص... نه روز زیاد خاصی هم نیست من.. منظورم این بود که امروز امتحان هامون شروع میشن همین 😔 سابین : خب تو به این میگی روز خاص؟ مرینت 🐞: گفتم... گفتم شاید برای شما روز خاصی باشه... خب به هرحال من دیگه باید برم🙂 مدرسم دیر میشه خداحافظ👋🏻 تام و سابین : خداحافظ دخترم👋🏻 مرینت 🐞: از شیرینی فروشی بیرون اومدم و به سمت مدرسه رفتم..... وارد حیاط مدرسه شدم و به سمت کلاسم رفتم گفتم: تیکی؟ به نظرت واقعا مامان و بابا تولدم رو فراموش کردن؟ تیکی🐞 🟥: نمیدونم 🤷♀️ ..... مرینت 🐞: مدرسه تموم شد امتحان علوم خانم مندلیف رو دادم و اومدم بیرون امروز الیا مدرسه نیومده بود چون شب پرواز داشت و سرش شلوغ بود فکر کنم پروازش 1 ساعت دیگه میشد تو مدرسه هم هیچکی بهم تبریک نگفت 😞 رز بقیه شون که تاریخ تولدم رو میدونستن ولی بازم چیزی نگفتن... تیکی 🐞🟥: مرینت اشکالی نداره شاید... شاید... مرینت 🐞: شاید چی تیکی؟ تقریبا شب شده هیچکی هم تولدم یادش نیست یه سال دیگه هم گذشت ولی... 😞 تیکی هم دیگه چیزی نگفت... در شیرینی فروشی رو باز کردم همه جا تاریک تاریک بود داد زدم: مـــــامان؟ بــــابا؟ چرا اینجا تاریکه؟!.... کلید برق رو پیدا کردم و زدمش همه جا روشن شد... و صدای دسته جمعی شنیدم که داشتن داد میزدن: تولدتــــــــ مبارکـــــ🥳🥳
تموم😁💕 واقعا ببخشید که دیر شد خودتون هم میدونید مدرسه ها باز شده و اصلا وقت نمیکنم کاری انجام بدم😐💕 اینو خیلی وقته پیش نوشتم و تو برسی گذاشتم ولی وقتی رد شد انقدر سرم شلوغ بود یادم رفت دوباره بزارم تو برسی😅🍓 به هرحال.... ناظر عزیز لطفا منتشر کن🍇 تا نتیجه برین چالش 🥐💕
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تست عالی بود!
لایکیدم!
پینم میکنی؟^^
#حتی_یک_اسلاید_هم_خوانده_نشد
یه گوسفند با من رقصید؟
ج چ : یه حمال بهم نامه داد😐😂
😂😂😂
عالیییی بود💛💛
مرسییی💕
عالیــــــــ بود عاجو❤❤
مرســی اجو☺💕
پارتتتتتتتتتتت بعدییییییییییی زیر پام سبز شد 😐
منتشر شده
عالييييييي بود اجو نمي دونم چرا كامنتم ثبت نشده ولي عاليييي بود
ج چ : يه ميمون جواب تلفناي منو نداد
شانسم نداريم كارمون به كجا رسيده كه ميمون جواب ما رو نميده
مرسیییی💖
نمدونم😐😂
وایییی 😂😂😂
عالی بود😍😍😍😍
ج چ:یه بیماری روانی بهم برنامه داد😶
من مریضی قلبی داشتم ولی روانی نهههههه😩😩😩
ممنونم💖
😐😂
مریضی قلبی؟! 😐
آره داشتم😣
حتی به خاطرش بیشتر پارت های داستان قبلیم رو کم مینوشتم و همیشه شرمنده همه کسایی که داستانم رو میخوندن میشدم ولی خب درست شد😅
هوففف... خداروشکر 😓😐💖
❤️❤️❤️💖😅
ععععاااالللییی بود😘😘
چالش: استادم ازم جداشد😐
مرسیییی💜
😐😂😂
عالی بود آجو 💕
جچ : بقال سر کوچه برام هدیه خرید 😐 آخه منو چه به بقال سر کوچه 😐🗿
ممنونم💜
😐😂