
هلوووو :) بچه ها من اولین داستانمه که دارم میزارم راجع به قصه ی یک دختر و جیمین شی 🐥 عزیزمه 😊😁 ، یه کم طولانی و رمان طوره ، اولش یه کم شاه و برگ داره ، قول بدین خسته نشین و همراهم بمونید مرسی ازتون ❤️❤️ حتما فیدبک بدین که من ببینم ادامه بدم یا نه 😉😘
از بچگی دوست داشتم لباس فارغ التحصیلی به پوشم ، همیشه ذوق داشتم که خوشگل و مرتب مدرک ربان زدمو دستم بگیرم و کلاهمو سرم کنم و چیک ... چیک ... عکسارو قاب کنم و خلاصه کلی رویا پردازی براش داشتم . اما زمان گذشت و گذشت ، خیلی چیزا تغییر کرد ، روحیاتم حال و هوام . دیگه هر چیزی به راحتی خوشحالم نمیکرد دیگه رویا پردازی نمیکردم و برا آینده نقشه نمیکشدم . اون موقع که انتخاب رشته داشتم با خودم گفتم شاید زندگی برات جذابیتی نداشته باشه ولی بیا کاری کن با رشته ات حال کنی و کل عمرت بتونی باهاش لذت ببری تو دانشگاه گرافیک و تدوین رو شروع کردم . البته آدمی هم نبودم که با همینا راضی بشه برا همین جداگانه یه چیزای دیگه ای هم کار کردم مثل عکاسی حرفه ای و نقاشی ... این کارا یه کم حالمو بهتر کرده بود ولی هنوز اون شوق برنگشته بود بهم هنوز نشده بودم همون بچه های که آرزوی لباس فارق التحصیلی رو داشت ولی ...
ولی یه روزنه ی نوری به زندگیم وارد شد ... یه روز تو اینستا میگشتم که ویدیو از الن شو دیدم ، کلا مصاحبه هاشو دوست داشتم برا همین زدم روش و تا اخر دیدم مصاحبه اش با هفت تا پسر کره ای بود ، من تا اون موقع نمیشناختمشون ( shame on me 😑😂 ) اون برنامه چنان جذبم کرد که رفتم و راجع بهشون تحیقی کردم و طولی نکشید که جذابیت ، زیبایی ، انرژی و خلاصه همه چیشون منو برد تو دنیاشون و اروم غرق خودش کرد . ( نگم براتون اون موقع که خودم آرمی شده بودم ، سر قاطی کردن قیافه هاشون چه داشتانی داشتم 😂🤦♀️ بگین که فقط من نبودم 😂 ) این هفت تا پسر شدن انگیزه ای برام . سال اخر دانشگاه بودم ، تصمیم گرفتم بعد تموم شدنش برم خارج ، انگلیسیم خچب بود ولی چون دلم میخواستم برم کره 😍 رفتم و زبان کره ای رو شروع کردم . روز فارق التحصیلیم رسید ، خدارو شکر که همون ذوق و هیجان تو وجودم بود ، همونقدر رویایی بود چرا که یه هفته بعدش پرواز داشتم اونم به کره ...
تو این یه سال زبانمم خوب شده بود و با کمک خانواده ام برنامه ی سفر رو اوکی کرده بودم . این بهترین اتفاق زندگیم بود ... یه هفته به سرعت برق و باد گذشت و من آماده بودم . پرواز کردم با همه ی آرزو هام و همه ی رویاهام ... و حالا تو کره بودم و خوشحال ... همون اول یه خونه اجاره کردیم ( با خانواده با هم اومدیم ) اوضاع مالی خانواده ام خوب بود برا همین تونستیم یه خونه ی مناسب و جادار پیدا کنیم . چند روزی دنبال کار بودم تا اینکه یه روز تو سایت اخبار یه فراخوان از بیگ هیت دیدم یه آزمون استخدامی گذاشته بودن برای تدوین و کار های social media ، منم از خدا خواسته رزومه فرستادم . دل تو دلم نبود تا جوابش اومد ... من واقعا ... واقعا قبول شده بودم 🥺😍 رفتم کمپانی برای مصاحبه و اینجور کارا
رفتم کمپانی واسه مصاحبه ، خلاصه قبول شدم و قرار بود از فرداش برم کمپانی برا شروع به کار 💃💃 اون روز از صبح برام مثل یه خواب بود ، شیک و تر تمیز رفتم به کمپانی ، داشتم تو سالن راه میرفتم که صدای زمزه ای به گوشم رسید . اون صدا از طرف پله ها بود رفتم اون طرف وقتی زسیدم به صدای آواز ، محو تماشا شدم ، یهو متوجه من شد ، بلند شد و گفت : سلام من جیمین هستم 😊 خوش اومدین ( من 😍😁😭😂😭😂🥺😲😱😢🤕🤧 ) دست و پام شل شده بود ، از ذوق و استرس نمیدوستم چیکار کنم ، منم سلام کردم و ازش راهنمایی خواستم ، اون با مهربونی و احترام منو به اتاق تدوین راهنمایی کرد .
قرار بود یه ماه به عنوان کارآموز کار کنم . این یه ماه به اندازه ی تمام عمرم برام ارزش داشت . اون روز با کارفرمام کلی صحبت کردیم و اون به من کلی چیز میز یاد داد . کارم که تموم شد نزدیک درب خروج پسرا رو دیدم ، هر هفتاشون همونقدر بی نقص ، زیبا و رویایی بودن که فکرشو میکردم 🥺 به قدری هیجان زده بودم که دلم میخواست گریه کنم ... همشون متوجه حضور من شده بودن و اینکه به هر حال من خارجی بودم با احترام بیشتر برخورد میکردن همگی بهم سلام کردن ، نوبت جین که شد اومد گفت : هلو ، Im worldwide handsom you know 😎😁 ( الهی قربونش برم اخه ) هوش از سرم پریده بود به معنای واقعی ...
همشون به نوبت اومدن و سلام کردن ، جیهوپ ، شوگا ، ار ام ، تهیونگ شی جذاب ، کوکی جان عزیز دلم و جیمین نگاهم به جیمین افتاد ، چشماش یه عمق خاصی داشت و منو تو خودش غرق می کرد . واقعا دلم میخواست ساعت ها بهش زل بزنم و گاهی بینش از شدت کیوت بودن ، لپاشو فشار بدم ( 😬🤗 )
اونا دو روز استراحت داشتن و ازم خواستن اگه دلم بخواد میتونن یه تور تفریحی دو روزه برام بزارن که کلی توش بهم خوش بگذره ، البته که ملاحضات کمپانی خیلی سختگیرانه بود اما به عنوان یه تازه وارد اونا میتونستن این لطف رو در حقم بکنن
من که اون لحظه خون به مغزم نمیرسید و دلم میخواست بدون هیچ درنگی قبول کنم اما یادم افتاد کارفرمام ازم خواسته حتما دو روز دیگه کمپانی باشم که یه دوره آموزشی رو شروع کنم ، من فقط یه روز استراحت داشتم 😕 به پسرا گفتم ، اونا گفتن ناراحت نباش همین امروزم کلی وقت داریم 😁
تصمیم گرفتن منو ببرن خیلی کلی شهر رو نشونم بدن که دستم بیاد ، اون روز تور خیابون گردی داشتیم 😁😂 من تو ماشین به هیچ چیز فکر نمیکردم ، اینقدر ذوق زده بودم که فقط زیبایی پسرا جلوی چشمم بود حتی خیابونا و ادما رو هم نمیدیدم
مخصوصا هر وقت نگاهم به جیمین می افتاد تو چشماش گم می شدم ... بچه ها رفته بودن بستنی بگیرن ، از بس با هم کنار نمیومدن و هر کی یه چیز دلش میخواست همه با هم رفتن 🤦♀️😂 اما تهیونگ و جیمین شی موندن تو ماشین ... ازم راجع خودم و کارایی که کردم پرسیدن ، منم یه کم براشون از خودم تعریف کردم ...
تو راه منو تهیونگ و جیمین تو یه ماشین بودیم ، بستنی میخوردیم ، اونا اواز میخوندن ، و من تو صدای رویایی و زیباییشون محو بودم و لذت می بردم
بچه ها امیدوارم خوشتون بیاد این پارت اول بود 😊🤗 اگه دوست داشتین بهم فیدبک بدین که ادامشو بزارم
مرسی ازتون ❤️
عاشقتونم 😁😘
تا پارت بعدی 🖐️❤️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خوب بود گلم
پارت بعدیییییییی لطفا
خدارو شکر مرسی 😊
این بهترین تصوره از نظره اینکه یه جاسوس مجازیمو از گروه بی تی اس و اکسو مواظبت میکنم و وقت خوندن تصورهاو رمان هارو ندارم ولی این اولین تصوریه که تا آخرش میخونم حتما پارت بعدیش بزار
اه واقا خخخ باحال بید
چه جالب
خدارو شکر که خوشتون اومد 😊
هم رفت جزو علاقه مندی ها،هم لایک کردم و اینم که کامنت.فک نکنم چیزی مونده باشه🤔آها.عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییی و اینکه بعدییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
عاشقتم که 🥺💜
انشاالله میزارم حتما