
عزیزان نوگلان..تقدیم با عخش به...نامجون لیدر خفنمون و نامجون لاوراااااا...اگه نامجونی رو دوست داری لایک بوگول.....یه انچه خواهید دید هم تو نتیجه داریم....یکی اینو منتشر کنه راه دوری نمیره هاااااااااااااااا
هان مین لی هستم...خوشبختم......22 ساله از سئول کره...عکاس ماهر در سطح بین المللی...آم اینو شوخی کردم...عکاس ماهری که هستم ولی در سطح بین المللی نیستم....پدر مادرم توی کره هستن ولی بخاطر مسائل خانوادگی همه با قهرن...البته من که نه من آدم قهری نیستم....حالا یه کار بهم پیشنهاد شده بود...بزارین ایمیلش رو باز کنم...آها عکاسی از یه گروه به اسم...بی...تی...اس...هممممممم...ولی برام عجیب بود چرا همچین چیزی رو به من دادن...اینهمه عکاس بین المللی...چرا من؟!
درود کیم نامجونم....28 ساله...و شما منو بیشتر از خودم میشناسین دیگع....چی بگم؟!.....جز داستان روز خسته کننده:دینگ دینگ دینگ ساعتم بود که زنگ میخورد...با بیمیلی بلند شدم و گوشیمو برداشتم...چییی؟!ساعت چند بود؟!اوه اوه اوه 9 و 46 دیقه...وای امروز اون عکاسه میومد کمپانی منم باید میرفتم کارارو راست و ریست کنم...گوشی رو پرت کردم رو مبل...خودم با یه حرکت جهشی اومدم از تخت پایین ولی ملافه به پام گیر کرد پاره شد منم با مخ رفتم تو زمین...آخخخخخخخخخخخخخ...یه لحظه مغزم جا به جا شد...سرجام موندم ببینم چی شده...مغزم داشت میترکید...بد خوردم زمین...با کله...در همون حالت بودم که صدای سوکجین اومد:اقا نامجون این صدای چیه خوبی سالمی؟!صدای جین باعث شد که یاد ملافه بدبخت بیوفتم...ملافه جین بود خیلی هم دوستش داشت...پ..پ..پشمام اگه بفهمه...........با سرگیجه ای که بخاطر ضربه بوجود اومده بود ملافه رو برداشتم گذاشتم تو کمد لباسای خودمو برداشتم...رفتم دستشویی که همون طبقه بود...دست و صورتمو شستم برگشتم..موهامو شونه کردم...لباسامو پوشیدم...شلوارم به در کمد گیر کرد دکمش در رفت...دکمه هه مهم نبود(بعدا میگم اون دکمه چه دردسرایی که نمیافریند)گذاشتم تو جیبم و عینکم رو برداشتم و پله هارو شیش تا هفتا پریدم پایین.....کوک:او او او سلام استاد....من:سلام کوک سوکجین یه لیوان ابی چیزی بده من برم کار دارم...جیهوپ:کجا به سلامتی...من:کمپانی..تهیونگ:کمپانی چ خبره؟!من:عکاسه میاد...جین:خب تو چرا باید بری؟!من:راهنماشم...یونگی:خب ماهم بیایم؟!من:نه خودم میرم...لیوان چای رو گرفتم قلوپ قلوپ قورت دادم بعد خدافظی کردم و با عجله رفتم کفشامو بپوشم.....
از زبون مین لی:آماده شدم برم کمپانی برای تست...گفته بودن راهنمام یکیه به اسم کیم...کیم نامجون....پیاده رفتم تا کمپانی...یه ساعت و نیم راه بود...توی راه چندتا مقاله درمورد این کمپانی خوندم...توی نیم ساعت اول مقاله هارو خوندم.....توی نیم ساعت دوم چندتا عکس فرضی گرفتم..موقع حرکت نشسته ایستاده...و چندتا با دوربین اصلیم گرفتم...بعدش لنز و عوض کردم و رسیدم به یه مغازه از اونجا آبمیوه خریدم....توی راه خوردم و بعدش رسیدم به کمپانی...خیلی استرس داشتم...واقعا به این کار نیاز داشتم...از اونطرف شنیده بودم یو دانگ...پسر داییم....برگشته...چقدر از اون متنفرم بودم....اذیتم کرده بود...تا چندسال پیش دوستش داشتم ولی...اون....یه آدم عوضی بود.....منم گذاشتم رفتمو اون منو جلوی خانوادم نابود کرد...دلم میخواست وقتی عکاس این کمپانی شدم...به خانوادم بگم یو دانگ یه عوضی بود......
از زبون نامجون:دم در کمپانی بودم که یه دختر دیدم داشت میومد طرف کمپانی...عه به من نگفتن اون یه دختر بود....چهره جالبی داشت...موهای کوتاه با یه دم اسبی پشت..یه هودی سفید پوشیده بود و یه کوله مشکی و دوربینش روی دوشش بود...چهره آشنایی هم داشت...خدایا من این دخترو کجا دیدم؟!اومد جلو جلو و جلوتر من همچنان داشتم نگاش میکردم....از کنارم رد شد و رفت توی کمپانی...منم بعد یه مدت یخم وا شد و رفتم تو....برگه معرفیشو از روی میز پذیرش برداشتم و رفتم جلو کنارش:عه سلام خانم هان مین لی؟!برگشت..با یه لبخند گفت:بله شما هم آقا کیم نامجون باید باشید درسته؟!خدایا پشمام چه لبخند قشنگی...:عه بله منم خودم هستم بفرمایید اتاق عکاسی طبقه پایینه....رفتم طبقه پایین در رو باز کردم و یودانگ هم بود...رییس بخش هنری...نمیدونم چی شد مین لی یعنی خانوم هان یعنی....بابا ازم نخواین این لحظاتو بگم دیگه بابا تعجب کرد از دیدن یو دانگ..یو دانگ داشت با تلفن حرف میزد...بعدش برگشت و مارو دید گفت:به سلام عزیزان نامجون من جایی کار دارم باید برم شرکت تو زحمت کارارو بکش...من:باشه خدافظ..خدافظ...
از زبون مین لی:وقتی در اتاق رو باز کرد................یو دانگگگگگگگگگگگگگ؟!ینی چی؟!خدایا چرا هرجا میرم با این عوضی رو به رو میشم؟!نامجون ینی آقا کیم ینی ای بابا همین پسرههههه....با تعجب منو نگا کرد که چرا با تعجب به یودانگ نگاه میکنم...خدایا این عوضی اینجا چیکار میکردددددددددددد...داشت با تلفن حرف میزد...بعد که قطع کرد طرف پسره گفت:نامجون من باید برم شرکت کارا دست خودتونو میبوسه......من تو دلم:ایشالا بری برنگردی عوضی آشغال.....وقتی رد شد و رفت یه فشاری روی من وارد شد....اونقدر خاطره بد ازش داشتم که حد نداشت........دلم میخواست توی اون لحظه نباشم..........وقتی از کنارم رد شد به دیوار تکیه دادم نیوفتم سرم هم پایین بود تا صورتمو نبینه....بعد اینکه رفت داخل اتاق شدیم و پسره ینی همون کیم نامجون......توضیح داد که چیکار بکنم چیکار نکنم....تا سه ساعت راهنمایی اتاق طول کشید بعدش رفتیم جاهای دیگه....
از زبون نامجون:خسته شدم دیگه.....همه این توضیحات پنج ساعت زمان برد......خدایا برم خونه فقط بشینم تا سه سال حرف نزنم.......یذره تعریف کنم مسخرم نکنین...دختر خیلی خوشگلی بود...زودیاد میگرفت...سریع مکان هارو تو ذهنش ثبت میکرد و این خیلی خوب بود.....یه دفترچه کوچیک هم همراهش بود و نکاتی رو که میگفتم توش یادداشت میکرد....توی بیشتر توضیحات همش حواسم به صورتش بود...بینی کوچیکی داشت...با چشمای بنفش رنگ..موهای لخت و بور داشت....عااااییی با دقت بهم نگاه میکردو همین باعث میشد یذره خجالت بکشم....نگاهش عجیب و بانمک بود و آییییییییی توصیف اون لحظه یکار سختیه...........برو نتیجه برو نتیجه داستان داره
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آجی نیستی کجایی؟💞🌺
آبجی.... ناظر هرچی تست میزارم شخصی میکنم اول باید گیر این ناظرو حل کنم بعدش بزارم شرمنده همتون ببخشید بخدا ناظر اذیت میکنه شخصی میکنه الان شیش هفتا تست منو بی دلیل شخصی کرده
اوه اشکالی ندارم گلم موفق باشی🌺💞
🥺♥️♥️
پارت بعدش کو ؟؟
ببخشید میزارم حتما ...معذرت میخوام دیر شده...
پارت بد
من پارت بد رو میخوام
میدی پارت بد رو یا بیام تو خوابت 🔫
با گودرت ادامه بده فانتینگ🙌🥲
پارت بدددی یپلیز
عالییییی بود آجیییییییی
میسی جیهوپ 😂♥️
مرینو
مرینو هستم همونی که گفتی قراره برای تولدم سوپرایزم کنی😇😅
منم مرینو 😅🎀
میدونم بابا من عادت دارم معمولا رفیقامو به اسم بایسشون صدا میزنم 😂💜
آبجی بخدا میدونم این عادت منه 😂😂💜
ای کیوتمی تو چرا ایتقدر تو با نمکی هوم؟😄😄😄😄😇😍😍😍
فهمیدم پس گفتم پیامم منتشر نشده🎀
عه...هه...خب نمیدونم تو هم خیلی باحالی ....(خجالت(^~^;)ゞ)
پارت بعدو بزار .۲ روز شد
عه جیمینا شرمنده این چن روز درگیرم ولی در اولین فرصت میزارم 😶♥️
وای میگم من بایستم نامجون و بایس رکرم جین چرا اسم اکانتمو گذاشتم جیمین شی..... وای لیانا سولو استن نباش جیمین و بقیه اعضا هم خعلی کیوت و بانمک و خلاصه عشقن
مسی زود بزار نامجوناا
عه... چشم 😂💜جدیدا چند تا خبر خوب بدم...یه داستان یا بهتره بگم دوتا داستان توپ تو راهه با همه فرق داره از الان بگم بهتون ببینم لایک ها چقدر میره بالا...😂💜
هوراااا ای جون از کی هس
عرضم به حضورتون کهههههههه امروز فردا مقدمه داستان رو میزارم تا ببینم بعدش چی میشه
یه سوال چرا نامجون رو نوشته بودی من ؟
چون بخشش هایی از زبون نامجون نوشته شده
عالی بود😘😘😘❤❤😍😍❤😍
میسی😂🌺🌷
ارههه عالیع ادامه بده
چشم حتما 😂👌