
سلام اومدم با پارت بعدی چند دفعه هست میزارمش عدم تایید میخوره 😑 این پارت رو مینویسم پارت بعدی رو هم مینویسم .راستی خوشحال میشم داستان جنگل ممنوعه ی من رو بخونید 🙂و نظر بدید .پارت ۱۳ بریم سراغ داستان .
داستان از زبان الکس /اریک کجاست؟ انگار آب شده رفته زیر زمین. داخل حال و هوای خودم بودم که دنبال اریک میگشتم...که یکی دستش روگذاشت رو شونم ... برگشتم نگاش کرم ..😑😑😑😑😑اون اریک بود 😶😶😶گفتم کجایی دارم ۱ ساعته دنبالت میگردم 😑😑😑😑 گفت / همینجا میچرخیدم ...گفتم سوال ازت داشتم ..گفت/ سوالت چیه ؟ گفتم اگه یکی رو ببینی قلبت تند تند بزنه چه اتفاقی افتاده ؟ گفت/ حتما عاشق شده 😶😐 خوب الکس عاشق کدوم بدبختی شدی ؟ میخوای زندگی کدوم بدبختی رو به باد بدی ؟🤨😂😂
الکس : یه لحظه شُکه شدم غیر ممکنه ،امکان نداره عاشق شده باشم ..برا اینکه جمعش کنم گفتم : دوستم ازم پرسید میگم بهش عاشق شده ...گفت : میدونم الکس با اخلاق بدش عاشق هیچکس که نمیشه بقیه هم ازش متنفرن 😂😂😂😂گفتم ببند نیشتو ...یادت نیس قبلا عاشق شدم ...و عاشقم شدن ..پس چرت نگو 😏😒... من میرم خونه گرسنمه ... اریک گفت : باش من چند دقیقه بعد از تو میام ..باهم درمورد عشق قبلیت و عشق الانت بحرفیم ...گفتم باز حرف چرت زد ...🤨😐😑 سوار ماشینم شدم ...باخودم فک میکردم ...من عاشق شدم ...دوباره عاشق شدم ...نباید عاشق میشدم...بهتره این احساس رو مخفی کنم . هنوز درس عبرت نگرفتم از عشق قبلیم ..همین طوری رسیدم خونه ..به سمت اتاقم حرکت کردم ...در اتاقم رو باز کردم ..و روی تخت ولو شدم ... بهتره با کاترین همون طوری که قبلا رفتار میکردم رفتار کنم .
چند ساعت بعد ...داستان از زبان کاترین / از خواب بیدار شدم ..احساس کردم نمیتونم نفس بکشم ..هروز آسمم بدتر میشه ...میخواستم آب بخورم ..اما آب داخل پارچ تموم شده بود ..با نفس تنگی و بدبختی خودم رو به در اتاق رسوندم ..کسی نبود بیمارستان ساکت بود ..به سمت آسانسور حرکت کردم و نمیتونستم صحبت کنم ... سوار آسانسور شدم تا برم پایین تا به پرستار خبر بدم ..آسمم بدتره و داخل هوای آزاد نفس بکشم ..طبقه اول رو زدم ...آسانسور حرکت میکرد ..من تنگی نفس بیشتر میگرفتم جوری که سرفه میکردم تیر شدیدی قلبم میکشید ...یهو
همه جا برام تاریک شد در آسانسور باز شد ... و من آخرین چیزی که دیدم یه پسر با قد بلند من رو بلند کرد ..و بعدش ...همه جا کاملاًبرام تاریک شد ...
داستان از زبان کاترین/ چشمام رو باز کردم جسیکا و خاله هانا بالای سرم وایستاده بودن ..😶دکتر وارد اتاق شد ../و ازم پرسید حالم خوبه ؟ من با سرفه حرف میزدم و میگفتم / حالم اصلا خوب نیست ..داشتم اون موقع خفه میشدم ...چه اتفاقی برام افتاده ؟ دکتر جواب داد / آسم شما خیلی شدیده و شما اصلا نباید (نارحت بشید ، غمگین بشد ، هیجانی بشید ، عصبانی بشید و....)حتی نباید بخندید ...براتون قرص قوی تجویز میکنم ...تا چند مدت نباید نباید این طوری بشید ... لطفا قرص که براتون مینویسم رو موقعی که احساس خفه گی میکنید بخورید و زیاد نخوریدش شما باید از اون آقای جوانی که شما رو نجات داد تشکر کنید ..فعلا براتون نسخه داروتون رو مینویسم به اصافه ی یه اسپره آسم کوچک هر وقت احساس نفس تنگی کردی این اسپره رو بزنید حالتون بهتر میشه برات دوتا از همین اسپره و چند بسته قرص تجویز میکنم لطفا داروهاتون رو زود تهیه کنید خانم هانا لطفا بیاید تا از نسخه بهتون بدم و بعد شما از دارو خونه تهیه کنید ...و خاله هانا رفت تا دارو ها رو بخره ...
جسیکا کنارم نشست و گفت حالت توبه ...سر تکون دادم به معنی آره ..بغلم کرد و گفت / اگه یکمی دیرتر میشد ..تو ..تو ..از خفگی میمیردی ..باید از اون پسره تشکر کنی ،.... گفتم / اون کیه ؟ گفت/ اومده بوده عیادت بستگانش ... گفتم / اها . بعد ازش تشکر کنم .
گفتم / کجاست پسره ؟ گفت/ اتاق کناریمون ..هست و یکی بستگانش اونجا بستری هستن ..گفتم / چقدر بد که بستگانش بستری هستن ..جسیکا من زیاد نمیتونم صحبت کنم میخوام خوابم ..سردرد دارم ..اگه میشه یه لیوان آب برام بیار . جسیکا گفت/ باشه داروهات رو هم میگیرم میارم . برمیگردم و جسیکا از اتاق بیرون رفت .. سردرد داشتم چشمام رو بستم..که یکی در اتاق رو باز کرد ..بر گشتم ..انگار همون پسره بود که نجاتم داده بود .
قیافش خیلی جذاب بود . چشم های فیروزه ای داشت و موهای طلایی ،قهوه ای داشت . با سرفه گفتم / به فرمایید شما ؟ پاسخ داد :سلام من همون کسی هستم که شما رو پیدا کردم . میوونم ایمتون رو بدونم ؟ بهش جواب دادم : خیلی ممنون که من رو نجات دادین ازتون تشکر میکنم . اما اسمم رو بهتون نمیگم چون معلومه پرو هستین...😶😏😒
بهم جواب داد: معلومه شما با پسرا صلاح نمیاید بهتره برم بیرون .. گفتم: دقیقا من اصلا با پسرا کنار نمیام ..راه بازه برید بیرون . جواب داد: خواهش میکنم که نجاتتون دادم . خدا نگهدار امیدوارم بازم هم رو ببینیم . جواب دادم : بای بای ، فقط امیدوارم دیگه باهم روبه رو نشیم . خدا نگهدار به امیداینکه دیگه نبینمتون . 😶😏
چندیدن بار دارم این پارت رو مینویسم 😶 ولی عدم تایید خورده راستی لکس این پارت عکس همون پسره هست . خدانگهدار . پارت بعدی در راه است .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
یه سوال دیگه داستانت رو ادامه نمی دی؟😪😪🥺🥺
دیگه نمیخوایی ادامه بدی؟ بگو!!!😶😕
پس بعدی کی میاد😭😭😪😪؟؟؟
به داستان منم سر بزنین عاشقانه و خون آشامی و ترس هست اسمش عشق و ترس هست ممنون♥♥♥♥
عالییییی بود بعدب رو زود بزار ممنون♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
وایییعالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی بود به نظرم کاترین باید عاشق ااکس بشه
🌹🌹🌹🌹🌹
پارت بعدی کی میاد ؟؟؟؟
پارت بعدی با امروز ۴ روز داخل بررسی هستش
پکیدم بابا چقد دیر اومد😐😐😐😑😑😑
ولی نمیدونم چرا سر این پسر جدیده کراشم😅😂😕
حرف نداشت مثل همیشه🥰😍💜💜💜
ببخشید .. پارت بعد داره میاد ..واقعا معذرت میخوام 🌹
عالییئییبود
بالاخره اومدپارتبعدیکیمیاد؟
پارت بعد ۳ روزه داخل بررسی هست
وای خداااا جون بالاخره اومد 🤗🤗🤗 دیگه صبرم پکیده بود😑😑😑
مثل همیشه عالییییی بود🤩🤩🤩🤩
ببخشید واقعا تقصیر من نیست یک دفعه عدم تایید خورد و خیلی طول کشید واقعا معذرت میخوام🌹🌹پارت بعد داخل بررسی هست ..
مرسی عزیزم ببخشید که دیر میشه معذرت میخوام بجاش ۲ تا پارت به اختلاف چند روز میاد ...