فرشته نجات منp6✨☁🌺

رو صندلی نشسته بودم و فقط به تمرین هاشون نگاه میکردم خیلی جالب بود برام وقتی از کوک پرسیدم این حرکات اسمش چیه گفت دنس منم دوست دارم دنس یاد بگیرم یا مثل اینا ایدل بشم ولی خب سخته فکرشو بکنین هر روز مردم ازتون انتقاد میکنند اعتماد بنفستونو خورد میکنند تازه اونم من که تازه وارد جامعه شدم همونطور که داشتند تمرین میکردن یکیشون زد لباس اون یکی رو پاره کرد نمیدونم چرا کوک: عه هیونگ چرا هر وقت پیش منی لباسمو پاره میکنی؟ نامجون: ببخشید کوک اخه حواسم نیست جیمین: نامجون میخوای کنار من وایسی؟ اخه تو وقتی فقط پیش کوک هستی لباسشو پاره میکنی ولی وقتی پیش بقیه هستی اینکارو نمیکنی

کوک: اره ولی من الان هم خستمه هم تشنه بزارید برم اب بخورم تا میخواستم بخورم میسونگ نه چیزه خانم میسونگ امد نتونستم بخورم (من؟ مگه من چکارش داشتم؟) وقتی کوک اینو گفت همه سمت من برگشتند لابد میخواستند ببینند زندم یا نه منم تشنم شده بود خیلی الان دقت کردم جی هوپ_منم هم تشنمه هم خستمه و هم گشنمه دیگه ظهر شده وقت نهاره جین: بچه ها میاین بریم بیرون؟ بریم یه رستوران یه چیزی بخوریم تهیونگ: اره ولی حوصله امضا دادن ندارم

(فکر کنم من مثل همیشه هویجم نه نظری نه تعارفی نه حرفی هیچی) جیمین: میسونگ میخوای تو هم باهامون بیای؟ اها حالا شدم ادم: نمیدونم اگه بقیه هم راضی باشن میام(والا من که از خدامه ولی بزار یکمی ناز بیارم) اون پسره که فکر کنم نامجون بود:اره همه راضی هستند خانم پارک شما هم بیاین نهار که نخوردین؟ شوگا: نامجون اخه این بد.بخت بنظرت کی وقت کرد بخوره؟  از اخرای ظهر که اینجا بود نامجون خندید اخی چه کیوت بود بعد رفتیم طبقه پایین که از کمپانی اجازه بگیرن وقتی اجازه هم گرفته شد رفتیم یه رستوران که از جایی که منو جیمین اون شب رفتیم با کلاس تر بود اونجا صندلی هاش کاشی هاش دستمال میز هاش دیواراش... کلا قرمز بود من خیلی رنگ قرمزو دوست دارم واسه اینجور جاها اخه باکلاس میکنه اونجارو همه دور میز نشستیم

جیمین: خب حالا چی سفارش بدیم؟ یونگی: جیمین عمون بده گارسون منو بیاره بعد به فکر انتخاب غذا باش جیمین: خیلی خب باشه گارسون پنج تا منو اورد ولی ما هشت تا بودیم خب ک.وره دیگه نمیبینه چندتا از بچه ها منو رو گرفتن من پیش جیمین نشسته بودم و منو گیرم نیومد یکی از منو ها دست جیمین بود خجالت میکشیدم اگه بچه ها میفهمیدن من از یه بهزیستی امدم و اسم غذاها رو بلد نیستم اروم خم شدم و تو گوش جیمین گفتم: جیمین قضیه من رو که بهشون نگفتی؟ جیمین اول تعجب کرد بعد با لبخند گفت: نه نگران نباش حالا غذا چی میخوای؟_نمیدونم من که غذاها رو نمیشناسم هرچی خودت انتخاب کردی واسه منم بگیر جیمین: میخوای همـون غذایی که اونشب اولین بار رفتیم رستوران رو واست بگیرم؟ ﴿تو دلم کلی ذوق کردم ولی به روی خودم زیاد نیواوردم: اره مرسی

گارسون امد و همه پسرا انتخاباشونو گفتند به من که رسید اسم اون غذاعه رو یادم رفته بود که جیمین متوجه اش شد و گفت: اقا لطفا دوتا بولگوگی بیارید (اخ اخ اره اسمش همین بود) برگشتم به جیمین نگاه کردم لبخند زدم نمیدونم قراره از اینجا به بعد چجوری پیش بره نمیدونم قراره چه اتفاقی واسم بیافته ولی خوشحالم که اولین کسی که باهاش اشنا شدم جیمین بود جیمین: میسونگ چی شده؟ من به خودم امدم: هان؟ چیچی چیشدع؟ اها نه هیچی شوگا: بچه ها بنظرتون امروز به اندازه کافی تمرین نکردیم؟ اگه اره میاین بریم امشب بیرون؟ اگه هم نه که هیچی خیلی ضد حالید جیهوپ با خنده گفت: نترس ما هوپی ضد حال نداریم اینجا بنظر من بریم شهر بازی جین: مگه بچه ای؟ مگه 24 سالته؟ کوکی یهو پرید گفت: مرسی هیونگ مرسی که با زبون بی زبونی گفتی من بچه ام همه خندیدن جین: خب نیستی؟ کوکی: جین؟ جین: هوم؟ کوکی: نه بچه ها جین راست میگه شهر بازی واسه بچه ها هست ولی ما اینجا یه فرد 30 ساله داریم که پیره و واسش خوب نیست یهو فشار خونش میزنه بالا جین جعبه دستمال کاغذی روی میز رو برداشت پرت کرد سمت جونگکوک من خودم شخصا مردم از خنده

نامجون:بچه ها ما اینجا لیدرمون کی هست؟ تهیونگ که تا اونموقع ساکت بود گفت: نامجون تر.وخد.ا بیا بریم امشب خوش باشیم دیگه تو که لیدر مهربونی هستی! یکی خودشو واسش لوس کرد تو رستوران داشتن اهنگ ملایم بخش میشد و همه جا ساکت شده بود و فقط صدای اهنگ بود هوپی:خیلی خب حالا میاین بریم یا نه؟ همه برگشتند مظلومانه نامجونو نگاه کردیم ته: نامجون نگاه کن مارو دلمونو نشکن دیگه نامجون: خیلی خب باشه اونطوری نگام نکنید با این حرف نامجون همه جیغ خفیفی از خوشحالی زدن گارسون غذاها رو اورد و چید رو میز همه خیلی شیک شروع کردن به غذا خوردن خیلی استرس داشتم که نکنه یه سوتی بدم منم داشتم سعی میکردم مثل اونا غذا بخورم کوک: نوشیدنی میخورین؟ ته: نه ممنون من خوشم نمیاد جیمین: اره من میخورم ممنون بعد کوک یه بطری نوشیدنی داد به جیمین و اونم برای خودش ریخت رو کرد به من: تو هم میخوری؟ با سر تأیید کردم وقتی برام ریخت یه قلوپ ازش خوردم که نزدیک بود ای چی بیارم بالا سریع جلو دهنمو گرفتم از سر جام بلند شدم که حس کردم  همه اعضا دارن نگام میکنند نامجون: چیزی شده خانم پارک؟ ولی من فقط نگاهم میچرخوندم تا یه دستشویی چیزی پیدا کنم سریع دنبال گارسون رفتم که دیدم وارد اشپز خونه شد یه سینک دیدم هرچی نوشیدنی خوردمو ریختم تو سینک وااایی خدای من چقدر تلخ بووووود یه نفر با لحن عصبی گفت: ببخشید خانم اینجا چکار دارین؟ برگشتم دیدم اشپزه تازه نتوجه موقعیتم شدم هل کردم: ببخشید م...من نمیدونستم دستشویی کجاست بخاطر همین ام چیزه اها نوشیدنیه بد مزه بود فقط اینجا رو دیدم که بریزمش بیرون یه اشپزه دیگه امد گفت: خیلی خب حالا که ریختینش بیرون بفرمایید خودتونم برید بیرون خم شدم و ادای احترام کردم و رفتم سمت میز تهیونگ متوجه شد دارم بر میگردم: کجا رفتی میسونگ؟ با این حرفش همه برگشتند سمتم لبخند مصنوعی زدم صندلی رو کشیدم عقب و اروم نشستم: چیزی نیست فقط حالم بد شد یه خورده جیمین با نگرانی گفت: الان بهتری؟ من: اره بابا چیزی نبود که جیمین صداشو اروم تر کرد و خم شد طرفم: ببینم تاحالا این نوع نوشیدنی نخوردی نه؟ (اخ این چقدر باهوشه خب بنظرت دلیل دیگه ای داره؟) من: جیمین این دیگه چه زه.ر مار.ی بود؟ جیمین لبخندی از سر درستی حدسش زد: اینو بیخیال تهیونگم چون تلخه دوست نداره حالا غذاتو بخور تا بریم خونه کمی استراحت کنیم و بعد بریم شهر بازی(خندم گرفت اخه جوری گفت شهر بازی انگار داشت به بچه میگفت ولی تو کتابا زیاد درمورد شهر بازی نخوندم دوست دارم بدونم چجور جاییه