6 اسلاید چند گزینه ای توسط: 💗Army💗 انتشار: 4 سال پیش 100 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام عزیزان یک داستان نوشتم که امیدوارم خوشتون بیاد😊❤ خوب دیگه زود برید بخونید و با کامنت و لایک هاتون بهم روحیه بدین😊
نام استیج: لین
نام: کیم لین
برج فلکی: میزان
متولد: 17 اکتبر 2000( 25 مهر 1379)
قد: 170 cm
وزن: 50 kg
گروه خونی: O
سرگرمی ها: موسیقی گوش دادن- مرتب کردن خونه-عکس گرفتن-
خانواده: پدر و مادر و خواهر بزرگتر
موقیعت: خواننده انفرادی، رپر و دنسر
در کره جنوبی( سئول) متولد شده.
تحصیلات: رشته هنر های ازاد( لیسانس )
خوب فرض کنید یک دختر 20 ساله است به نام کیم لین با موهای صورتی و کوتاه، چشمان رنگی بین خاکستری و ابی ، پوستی سفید ولبخندی زیبا که در کره جنوبی( سئول) به دنیا امده و در همان جا هم زندگی میکند...
اون صورتی خیلی زیبا داره که در کره بعنوان ملکه زیبایی معروفه...
او یک ایدل انفرادی وموفق در رپ و دنسر هست و یکی از طرفداران چند اتیشه BTS هست ولی تا به حال اونهارو از نزدیک ندیده و بی صبرانه منتظر اینه که وقت مصاحبه ش با کمپانی بیگ هیت که در یک هفته دیگه شروع میشه، شروع بشه تا بتونه اونهارو از نزدیک ببینه...
او طرفداران زیادی داره و با طرفدارانش خیلی خوب و مهربان برخورد میکنه و به اونها احترام میزاره...
باحاله(😊😊😊)
قرار بود امروز برای محاسبه برم به کمپانی بیگ هیت همون کمپانی که بی تی اس معروف توش کار میکنه...
یک لباس مشکی با استین های توری پوشیدم و روش هم یک لباس صورتی پوشیدم و از خونه رفتم بیرون...
بالاخره رسیدم...
نمیدونم چجوری باید حرف بزنم باید خودمو سنگین نشون بدم باید یک دختر عالی به نظر بیام...
رسیدم جلوی در ورودی که کمی ترس وجودمو گرفت و باعث شد نتونم برم جلو تر...
کمی همون طور مونده بودم که یکی صدام زد و گفت: خانم... خانم میشه برید کنار... خانم؟
به خودم اومدم و برگشتم که ببینم کیه که دیدم یا خدا بی تی اس و بادیگارد هاش بهم زل زدن
هل شدم و زود رفتم کنار ولی سعی کردم خودمو عادی نشون بدم
احساس کردم همشون دارن بهم نگاه میکنن و ارام میخندن
از خجالت میخواستم برم توی زمین که رئیس کمپانی اومد و بهم سلام کرد و من جوابش رو دادم...
رفتیم داخل و قراربود که یک اهنگ براشون بخونم که ببینن میتونن منو داخل کمپانی راه بدن یانه!
منم استرس داشتم و دستام میلرزید
اومدم میکروفن رو بردارم که احساس کردم گیر کرده و هرچی زور میزنم در نمیاد اخرش انقدر زود زدم میکروفن در اومد ولی منم پخش زمین شدم...
همه یواشکی و بدون صدا شروع به خندیدن کردن منم بلند شدم و اخمام رفت تو هم و بعد شروع به خوندن کردم...
اونقدر محو خوندن شدم که دیگر هیچی متوجه نمیشدم...
همه با شنیدن صدایم غرق شده بودند حتی، بی تی اس!
وقتی اهنگ تمام شد همه برایم دست زدند و تشویقم کردند...
رئیس کمپانی: تبریک میگم خانم کیم لین شما میتونید در این کمپانی کار کنید، صبح ها ساعت 8 میاید و حواستون باشه که دیر نکنید!
در اون لحظه بود که دلم میخواست بالا و پایین بپرم ولی خودمو سنگین نشون دادم و گفتم: ممنونم از اینکه این فرصت رو به من دادید...
و همه شروع به دست زدن کردن...
در راه کلی رقصیدم و اهنگ خوندم به طوری که همه بهم زل زده بودن و میخندیدن ولی برام مهم نبود چون بالاخره توی یک کمپانی معروف مشغول به کار شده بودم...چی از بهتر؟!... پس بزار مردم هرچی میخوان بگن!
وقتی رسیدم خونه اونقدر خسته بودم که لباس صورتی ام رو در دراوردم و روی تخت ولو شدم اخه از خونه تا کمپانی دوساعت راه بود و من هم راه رفتن رو پیاده رفتم هم راه برگشت رو پیاده اومدم...
کمی نگذشت که خوابم برد...
خواب بودم که با الارم گوش خراش گوشیم از خواب بیدار شدم و به ساعت گوشی نگاه کردم...
لین: یاخدا! دیر کردم!!!!
بدو بدو رفتم دوش گرفتم بعد لباسمو پوشیدم ارایش کردم و اماده رفتن شدم...
وقتی تاکسی رسید سریع سوار شدم و تقریبا 40 دقیقه بعدش رسیدیم
با تاکسی تسویه حساب مردم و گفتم: ممنون اقا
پیاده شدم و به سمت کمپانی دویدم انقدر تند میدویدم که حواسم نبود و خوردم به یکیکه داشت مثل خودم سریع میدوید...
پاشدم که سرش داد بزنم و بگم حواست کجاست که دیدم شوگاست!
همونجا خشکم زد و هیچی نگفتم!
شوگا هم به طور عصبانی نگاهم کرد و بعد از جاش بلند شد و بدون توجه و حرفی برگشت و به سمت دیگه ای رفت...
با خودم گفتم چرا حتی معذرت هم نخواست واقعا که پسر خشک و سردیه! اصن اون واسه چی باید انقدر تند بدوعه؟
کمی بعد به خودم اومدم و دوباره بدو بدو به سمت اتاق رئیس کمپانی دویدم
وقتی به اتاق رسیدم در زدم
رئیس کمپانی: کیه؟!
لین: سلام قربان من کیم لین هستم ببخشید یکم دیر کردم
در رو باز کردم و سلام کردم...
رئیس کمپانی: سلام! چه عجب! یکم دیر کردین؟ شما یک ساعت دیر کردین خانم من بی نظمی رو تحمل نمیکنم اگه یکبار دیگه تکرار بشه از کمپانی اخراج میشید!
لین: مطمن باشید چنین اتفاقی نمیوفته قول میدم! حالا میشه برم پیش بقیه؟
رئیس کمپانی: بله میشه
سریع رفتم و به همه سلام کردم و پرسیدم: ببخشید بچه ها برنامه امروز چیه؟
یکی از کارکنان که اسمش (چو )بود با نگرانی پرسید: نمیدونی؟
لین: نه مگه چی شده؟
چو: امروز روز عکس برداریه دختر باید امادت کنم بدو بیا بشین
اخه چو گریمور بود برای همین سریع دستم رو کشید و من رو روی صندلی نشوند
...
نکنه شوگا عاشقش میشه؟ 😂( نخیر شوگا مال خودمه😂😂)
روی صندلی نشستم و با تعجب به چو نگاه میکردم که داشت سریع همچیز رو اماده میکرد....
چو: خوب حالا تکون نخور تا خوشگلت کنم، هرچند که خودت یک پرنسس خوشگلی ولی بالاخره باید یکم ارایش کنم!
لین: ممنون لطف داری باشه فقط میشه سریع اخه فکر کنم اگه یکبار دیگه دیر بکنم رئیس اخراجم کنه
چو: اوه راست میگی پس تکون نخور تا امادت کنم
لین: باشه
20 دقیقه بعد...
چو: خوب دیگه تموم شد حالا بدو برو لباستو بپوش!
بعد از پوشیدن لباسم همه یک طور خاصی نگام میکردن و منم از خجالت سرم رو پایین گرفته بودم و لبخند میزدم...
رئیس کمپانی اومد و با دیدن من جا خورد!
رئیس کمپانی: خانم لین خودتونین؟
لین: بله خودمم
رئیس چون هنوز از دستم عصبانی بود سعی کرد زیاد ازم تعریف نکنه و بخاطر همین رو کرد به چو و گفت: ممنون خانم چو کارتون خیلی خوب بود
همه خندشون گرفت چون میدونستن چرا رئیس انقدر جدیه!
همه عکس بردار ها اومدن...
گروه بی تی اس اومد...
تی اکس تی اومد...
من هم رفتم که همه نگاهشون به سمتم اومد و من از خجالت سرم رو پایین انداختم...
بی تی اس و تی اکس تی باهم عکس انداختن و من هم تکی چون من دختر بودم و نمیتونستم کنار اونها وایستم...
دوربین سمتم اومد، عکاس من دختر بود!
اومد سمتم و با لبخند بهم گفت چقدر تو خوشگلی
لین: ممنون
من هم یک صورت جذاب به خودم گرفتم که توی عکس خوشگل بیوفتم😅
بعد عکس برداری همه به اتاق پورو رفتیم تا لباس هامونو عوض کنیم..
انقدر ازم عکس گرفته بودن که فقط دلم میخواست بخوابم ولی باید بیدار میموندم چون اگه یکبار دیگه اشتباهی بکنم رئیس کمپانی اخراجم میکنه!
پس همونجا نشستم که چو اومد و با تعجب گفت: هی تو چرا هنوز نشستی؟
لین: پس چیکار کنم؟
چو: پاشو برو خونتون!
لین: ها!؟ مگه کارا تموم شد؟؟
چو: نه پس شروع شد پاشو دختر از همجا بیخبر برو بخواب که فردا دیر نکنی ساعت رو دیدی؟ ساعت 9 بدو برو خونتون!
لین: یاخدا پس.... پس خدافظ
چو هم با خنده گفت خدافظ و من هم مثل جت از اونجا دور شدم و به سمت خونه رفتم
و چون اونجا غذا خورده بودم دوباره روی تخت ولو شدم و خوابیدم....
صبح به موقع بیدار شدم و کارهای همیشگی مثل دوش گرفتن و لباس مرتب پوشیدن و ارایش کردن و... رو انجام دادم
یک تاکسی گرفتم که منو ببره به کمپانی وقتی رسیدم انگار رئیس منتظرم بود و تا منو دید سلام کرد و به سمتم اومد
رئیس کمپانی: سلام خانم کیم لین منتظرتون بودم
لین: منتظر من؟!؟!
رئیس کمپانی: بله اخه میخواستم اتاقتون رو نشون بدم
لین: ها؟! یعنی... چی رو نشون بدین؟
رئیس لبخندی زد و گفت: از این طرف
لین : چشم!
دنبال رئیس رفتم که به یک در رسیدیم...
یک اتاق بزرگ با دیوار های صورتی کمرنگ و تخت یک نفره زیبایی که داشت، چشمام رو کور کرده بود انقدر غرق اتاق شده بودم که متوجه هیچی نشدم که یدفه با حرف رئیس به خودم اومدم...
رئیس کمپانی: بفرمایین اینم اتاقتون از این به بعد اینجا زندگی میکنید تا دیگه دیر نکنید و لازم نباشه تاکسی بگیرید یا پیاده بیاید!
لین: چییییی؟! یعنی... بخشید... اینجا... مال منه؟
رئیس کمپانی: فکر کنم حرفم واضح بود حالا هم چو به خونتون برید و وسایلتون رو بیارید،من برای لوازم تون ماشین هم گرفتم! ( چو با لین میره چون همسن هستند و رئیس میخواد لین در کمپانی احساس تنهایی نکنه)
لین: خیییلییی ممنون!
سریع با چو به سمت خونم رفتم و وسایل مورد نیاز رو جمع کردم که فردا تمام وسایلم رو جمع کنم و به خوابگاه جدید ببرم...
وقتی اومدم بیرون چو با تعجب گفت: اینا وسایل مهمته؟ چقدر زیادن!!!!
سه تا چمدون بزرگ وسیله جمع کرده بودم که با خودم بیارم با شنیدن حرف چو کمی خجالت کشیدم و لبخند کوچکی زدم و سوار ماشین شدم...
اتاقم رو چیدم و خسته و کوفته روی تخت جدیدم ولو شدم..
چو در زد و اومد داخل و با خنده گفت: میبینم خوب از زیر کار در میری!
لین: ولی من که در نرفتم داشتم اتاقم رو میچیدم
چو: بله ولی امروز کلی کار باید انجام میدادی که از زیرش در رفتی، مثل انتخاب نوع ارایش، و انتخاب لباس و همینطور تمرین برای اجرایی که هفته دیگه داری!
لین: اره باید کلی تمرین کنم ولی امروز خیلی خسته ام میشه فردا تمرین کنیم و لباس انتخاب کنیم و...؟
چو: باشه پس خوب استراحت کن...
صبح وقتی بیدار شدم از ترس اینکه دیر کردم مثل جت از روی تخت پاشدم و به سمت گوشی هجوم اوردم که ساعتو نگاه کنم... طوری بودم که نصف بدنم روی تخت بود و نص دیگه بدنم روی زمین😂
_ها؟!!!! خواب که نموندم هیچ یک ساعت زود هم بیدار شدم :)
باخیال راحت دوش گرفتم و یک سویشرت صورتی پوشیدم و ارایش کردم و کلی جلو اینه قربون صدقه خودم رفتم😂( همین عکسی که روی پروفایل است)
صدای در بلند شد منم زود خودمو جمع و جور کردم و در رو باز کردم که دیدم چو پشت دره!
چو: وای چقدر گوگولی شدی
لین: ممنون خجالتم نده!
چو: بیا بریم صبحونه بخوریم!
وقتی رفتم پایین دیدم یک میز خوشگل و بزرگ برام چیده شده... دهنم باز مونده بود که چو اروم زد به شونه ام و گفت: هی انقد ضایع بازی در نیار عین دختر پولدارا رفتار کن😑
نشستم، هنوز باورم نمیشد یک همچین جایی کار کنم ولی به هر حال خودمو سنگین نشون دادم و اروم اروم صبحونم رو خوردم وقتی صبحونه تموم شد خواستم به اتاق برگردم که چو دستم رو کشید و گفت: بیای دیگه باید بری تمرین کنی دختر😑
لین: چو یک سوال ازت بپرسم؟! 😐
چو: بپرس
لین: چرا من انقدر واست مهمم!؟😐
چو: چون... خوب چون تو اولین دوست منی
همون لحظه بود که توی چشمانم اشک جمع شد و با بغض بهش گفتم: ممنون که منو دوست خودت میدونی😢😭
چو: منم ازت ممنونم که پیشنهاد دوستیمو قبول کردی
و بعد از پاک کردم اشک هام به سرعت همراه چو به سمت اتاق تمرین رفتیم...
چو: یک سوپرایز! 😎
لین: چی ؟
چو: میدونستی من معلم رقصتم؟ 😎
یک لحظه خشکم زد و بعد پریدم بغلش و گفتم: اااااخ جوووون😁
چو:😂😂😂😂
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
عالی بود خواهرم
ممنون عزیزم 😘
زود به زود بزار و پشت سر هم من یک تنه کامنتا رو میرسونم بالا اونی
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
تروخدا کاری کن که جیمین و کوکی عاشقش (عاشقم در اصل :/) بشن و من جیمینو انتخواب کنم جون من جون کوکی جو پیدینیم خخخ
باشه عزیز دل
ممنون ازت😘
نقشه دارم😈