
این داستان تو کتاب هفتمی هاست که دیشب خوندم حتما بخونید ولی آخرش غم انگیزه پس تصمیم گرفتم از غمگینی درش بیارم^^

اگرچه آدم آهنی قصه ما ، در گوشه ای از سالن نمایشگاه ایستاده بود ولی همیشه جمعیت زیادی دورش جمع می شدند و تماشایش می کردند.آدم آهنی یکی از بهترین و جذاب ترین وسایل بود.بچه ها و بزرگتر ها چندیدن مرتبه به طفش می آمدند و حرکات جالب بازوان آهنیش،سرجعبه مانندش و تنها چشم نارنجی رنگش را با دقت و با تعجب نگاه می کردند.آدم آهنی ،سر و بازوانش را تکان می دادو همچنین می توانست فقط سوالاتی که از قبل روی دیوار نوشته شده بود.بازدیدکنندگان باید از سوال شماره یک شروع می کردند: _اسم شما چیست آدم آهنی با صدای خشن و خر خر مانندی جواب می داد: اسم من تروم است. _بیشتر از همه چه چیزی را دوست داری و از چه چیزی اصلا خوشت نمی آید؟ _از همه بیشتر روغن را دوست دارم و از بستنی با مربای زرد آلو بدم می آید(از قسمت دوستی با پروانه یکم تغییرش می دم چون تو معرفیم گفتم که از غمگینی درش میارم پس اگه بدتون اومد هیت ندید^^) مردم پس از هر پاسخ می خندیدند و به فهرست سوال ها خیره می شدند تا سوال بعدی را از آدم آهنی بپرسند: _شما برای انجام دادن چه کاری طراحی شده اید. _من باید هر کاری که برایش طراحی و برنامه ریزی شده ام انجام دهم. بعد سوال آخر پرسیده میشد: _برای ما بازدید کنندگان از این نمایشگاه چه آرزویی دارید؟ _برای شما آرزوی سلامتی و شادی دارم. این جمله ی آخر را در حالی که پای چپش را با خوشحالی روی زمین می کوبید و از شدت بر خورد آن کف نمایشگاه به لرزه در می آمد،می گفت. حالا دوباره نوبت عده ی دیگری میشد که جمع می شدند و همان سوالات را می پرسیدند. آدم آهنی قصه ما هرگز از جواب دادن به سوالات خسته نمی شد .به موقع می خندیدو پایش را روی زمین می کوبید و به موقع بازویش را تکان می داد و بعضی اوقات هم حتی با چشم نارنجی رنگش موذیانه چشمک می زد.(راستی قبل خوندن این به داستان اصلیش سر بزنید البته تا الان مثل قبلی تایپیدم^^)

(یک جا نوشته بودم پروانه فکر کنم شاپرک بود~_~)یکی از شب ها شاپرکی از پنجره به داخل نمایشگاه امد.نور نارنجی رنگ چشم چروم توجه او را به خود جلب کرد.شاپرک بالش را بر چشم شیشه ای تروم کشید و با نا امیدی گفت:وای چه نور سردی! آدم آهنی می خواست بگوید این نور روشنایی نیست،چشم من است .ولی فقط می تونست جواب شماره یک را بگوید:اسم من تروم است . شاپرک گفت :جدا؟من هم یک پروانه شاپرک یا شب پره هستم اسم من بال بالی است^^ آدم آهنی با برنامه خودش که از پیش تنظیم شده بود دوباره ادامه داد: از همه بیشتر روغن و دوست دارم و از بستنی با مربای زرد آلو بدم می آید شاپرک در جواب گفت:من بیشتر از همه گاز زدن برگ های جوان بلوط را دوست دارم و تا به حال روغن نچشیده ام آیا تو برگ بلوط دوست داری؟اگه بخواهی می توانم تکه ای برایت بیاورم. آدم آهنی می خواست بگوید که شاید چشیدن مزه چیز های تازه فکر خوبی باشید ولی ناگهان جواب آماده سوال بعدی به سرعت شروع شد :من باید کاری که برایش طراحی و برنامه ریزی شده ام را انجام دهم. شاپرک گفت:متاسفانه وقتن رسیده ، خداحافظ،تروم عزیز! آدم آهنی با صدای ریز و سنگین در حالی که پایش را بر زمین می کوبید گفت برای شما آرزوی سلامتی و شادی دارم! شاپرک گفت :متشکر پ بعد خیلی آرام با بالش بوسه ای به گونه ی آدم آهنی زد و از پنجره بیرون رفت.آدم آهنی با چشم نارنجی اش رفتن شاپرک را تماشا کرد و برای مدتی طولانی تحساس بدی داشت. او با خود فکر می کرد بال بالی با همه تماشاگران فرق داشت و چیز دیگری بود،سوال هایی که می کرد از برنامه من نبود و همین باعث شد جوابهایم درست نباشند او حتی یک بارم منو تحسین نکرد.... هنوز جای بالهاش برگونه ام، به من حالتی خوشایند می دهد.

صدایش بسیار شیرین بود او مرا تروم عزیز صدا کرد این افکار حس خوبی در او به وجود آورد.آدم آهنی آنقدر با ملاقات با شاپرک خوشحال بود که متوجه باز شدن در های نمایشگاه نشد.و وقتی ازش سوال می پرسیدند اشتباه جواب میداد و آخر ها وقتی حواسش جمع شد جواب ها را درست گفت. آدم آهنی با ناراحتی فکر کرد کاش بال بالی هم اینجا بود ....او نگران دوستش بود ولی نگران بود براش سوال بود او بازهم می آید؟و نگران از گرفتار شدن او بدست خفاش.دلش گرفت.حسی که تا حالا نداشته بود. ......شاپرک آمد و با ساده دلی نجوا کرد:برای اینکه روی شانه ات استراحت کنم به اینجا آمده ام بعد هم دوباره پرواز می کنم اینجا آرام و ساکت است. صدای غرش مانندی از آدم دهنی بیرون اومد :اسم من تروم است. شاپرک مودبانه گفت:اسم تو را فراموش نکرده ام آیا برادر یا خواهر داری؟ولی آدم آهنی فقط می تونست جواب شماره دو را بدهد و از علاقه و تنفرش گفت.... شاپرک گفت:این را به من گفته بودی راستی چرا بعضی چیز ها را مرتبا تکرار می کنی؟از تکرارشون خسته نمی شوی؟خیلی خوب وقت رفتن است .من خیلی گرسنه ام هنوز تکه ای برگ نخورده ام آن خفاش بدجنس در نزدیکی درخت بلوط آویزان شده....تا دیدار بعد خداحافظ ،تروم عزیز! شاپرک دوباره بوسه ای بر ونه ی آدم آهنی زد و از پنجره بیرون رفت آدم آهنی مدت زیادی به او فکر کرذ.چشمش از قبل درخشنده تر شده بود. در دل آهنیش زمزمه کرد..او دوباره بر می گردد... او مرا دوست دارم.او دوست من است.او دوباره بر می گردد و باز هم به راحتی روی شانه ام می نشیند.آیا می تونم یاد بگیرم کلماتی به جز برنامه ام بگم؟اگر بتونم اول از تو تشکر می کنم و به او می گویم او ولین کسی است که من با دوستم .چشم نارنجی با بی صبری به پنجره خیره شد(هنوز سه صفحه مونده😐💔به زودی تموم میشه^^)(از اینجا و احتمالا دیگه تغییر بدم ~_~)ناگهان شاپرک برگشت ولی با رفتاری عجیب با شتاب خود را از پنجره به دال پرتاپ کرد و دکمه ای که با برنامه صحبت می کرد و تکون می خورد و خاموش کرد!بلند شد و به بال بالی گفت تروم او دنبال من است او دنبال من است>.< سایه سیاهی نزدیک پنجره بود برقی زد و خفاش داخل نمایشگاه شدبال بالی در حالی که خود را به گونه ی آدم آهنی چسبانده می کرد از او خواهش می کرد که نگذار من را بخورد او را بزن. آدم آهنی با شجاعت بادی در گلو انداخت و گفت نترس من قوی ترین دستگاه این نمایشگاه هستم و نمی گذارم بهت آسیبی برساند.برو و پشت پرده قایم شو شاپرک اونجا رفت و آدم آهنی خفاش و زد و بعد اورا گرفت و به بیرون پرت کرد و خفاش در رفت شاپرک از او تشکر کرد و آدم آهنی گفت که من یک آدم آهنیم تو اولین کسی است که من با او دوستم و ممنون که دکمه ی صحبت با برناممو خاموش کردی آن شب با هم به بیرون رفتند و با شادی زندگی کردند پایان

امیدوارم خوشتون اومده باشه💖^^اگه نیومد هم هیت ندید^^ ناظر لطفا منتشر کن چیز بدی نداره💖ببخشید زیاد نوشتم مجبور شدی این همه و بخونی ممنون به این داستان سر زدی 💖 عیدتون مبارک💖
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وای ما اینو پارسال داشتیم؛ و میتونم بگم که بهترین درسی بود که تو عمرم میخوندم
💖💖💖
عه پارسال اینو داشتیم😁
خیلی قشنگ بود❤
مرسییییییی💖💖💖💖
سلام🌙
ما گروه بلک هارت هستیم🌙
تا الان۳۰تا فن داشتیم🌙
اسم فندوم بلک هست🌙
ترجیح میدی به فندوم بلک اضافه بشی؟🌙
ممنون میشم اگه فنمون بشی🌙
ببخشید بابت تبلیغ فقط فن نداریم😔🌙
_پاکبائو
چطوری آهنگ میسازید؟😐😑
پارت بندی میکنیم و مینویسیم
مهم نیست💖💖💖💖
این تو کتاب فارسی سال هفتم بود خیلی دوسش داشتم
اره من هفتمم داریوش من خوندمش از قبل عالیع
💖💖💖
خیلی قشنگ بودد😭
مرسیییییییییی💖💖💖💖
من کلاس هفتمم و هی میرم اینو میخونم
منممممم
منم همینطور💖^^
کلاس هفتمی؟
آره^^