
سلام 👋(داخل این داستان اسم شما مینهو هست 24ساله از کره با تو خواهر جانک کوکی تو از جانگ کوک 1سال بزرگ ترین )خب داستان رو شروع میکنم 🙂
معرفی مینهو 👆 مینهو : امروز قراره برم پیشه دادشم و دوستاش (بی تی اس) بهم گفت بیا خوابگاه وایی خدا قراره جیهوپ رو ببینیم. دم در خوابگاه:مینهو: زنگ درو زدم جیمین کوکی رو با هم دیدم کوکی : اونی خوش اومدی مینهو:سلام کوچولو ممنون جانگ کوک:هی تو 1سال ازم بزرگ تری دیگه اینطوری صدام نزن 😡مینهو:باشه ،میخوای یه صندلی بیار من همینجا بشینم باهم حرف بزنیم جانگ کوک:اخ ببخشید بیا تو😅 مینهو:باشه 🙃 از زبان جیهوپ: زنگ در خورده بود جیمین و جونگ کوک رفتن باز کردن بعد چند دقیقه امدن یه دختر خیلی خوشگل کنار جانگ کوک بود(ای کلک عاشق مینهو شدی 😉)
بعد سلام کرد وگفت :سلام ب ه همگی من مینهو هستم ، خواهر جانگ کوک یادم افتاد که کوک دیشب گفت خواهرم فردا میخواد بیاد اینجا از زبان مینهو: با استرس کم سلام کردم و خودم رو معرفی کردم بعد همشون بهم سلام کردن ولی جیهوپ انگار تو فکر بود با صدای نامجون به خوش امد و بعد سلام کرد وی :اووووو جانگ کوکی خواهرت خیلی خوشگله چرا الان بهمون معرفیش کردی کلک مینهو: نظر لطفته 😊کوکی:چون نمی خواستم با خواهرم دوست بشین 🤭جین :چرااا کوکی: چون میدونستم یکتون میخواید مخ مینهو رو بزنید😸😤 بعد مینهو مخنده و میگه : بچه تو که رییس من نیستی اعضا همشون خندیدند
از زبان جیهوپ: خیلی مینهو باحال بود نمیدونم چرا دلم اینطور بود تاحالا اینجوری نشده بودم 😇😇(عشششق و تمام) باخودم فکر کردم که باید به نامجون هیونگ بگم رفتم پیش نامجون نشسته بود کنار شوگا بهش گفتم یه لحظه بیاد تو اتاق اونم قبول کرد بعد تو اتاق بهش همه چی رو گفتم بهم گفت :اووو جیهوپ عاشق مینهو شدی جیهوپ: چی نه بابا مطمئنی نامجون: اره من زیاد کتاب و داستان عاشقانه خوندم وقتی اون رو دیدی قلبت یه طوری شد جیهوپ: آره نامجون :خب اون عشقه خب دیگه بیا بریم نهار بخوریم جین داره صدامون میزنه جیهوپ: ب... ب...باشه نامجون :خودتو جمع و جور کن .
بعد میخواستم برم سر میز که .......
که........😂😁پام خورد به لبه ی مبل افتادم بعد شوگا و جیمین و مینهو امدن بالا سرم مینهو: حالت خوبه شوگا :چت بود جیمین: پاشو میتونی راه بری سری نشستم گفتم : اره خوبم میتونم پاشم بعد با کمک شوگا هیونگ رفتیم نشتیم بعد غذا نامجون گفت: میاین بازی تهیونگ: چه بازی نامجون: جرعت و حقیقت تهیونگ: اوو عالیه هیونگ بعد همه قبول کردن بازی کنيم
بطری رو چرخوند افتاد رو من و تهیونگ ،تهیونگ پرسید: جرعت یا حقیقت گفتم :جرعت گفت: اگه جرعت داری مینهو رو ببوس خشکم زد گفتم نمیشه ولی تهیونگ گفت :خودت گفتی جرعت کوکی : با اجازه کی ؟ مینهو :یااا به تو چه جیهوپ: ببخشید مینهو سریع بوسیدمش و مینهو کمی سرخ شد 😳
کوکی با داد گفت: مثلا من داداشتم نیاید روت غیرت داشته لازم شوگا: حالا ولش بازی رو ادمه بدید نامجون:باشه بعد هی چرخوندن و چرخوندن تا بازی تموم شد از زبان مینهو: وقتی بوسیدم خیلی خوشحال بودم ولی نشون ندادم 😊😊😊
بازی که تموم شد من گفتم: من دیگه میرم کوکی: باشه وایسا تا برسونمت من : لازم نیست کوک:من نگفتم که لازمه من گفتم میرسونمت مینهو: 😐😐کوکی:😁 مینهو : باشه کوک کلید ماشین و ماسکش رو برداشت و من از همشون خداحافظی کردم و کوک من رسوند خونه
از زبان جیهوپ: من شمارم رو روی کاغذ نوشتم و نادم داخل کیفش از زبان مینهو: رسیدم خونه خیلی خوشحال بودم نمیدونم چرا، فک کنم بخاطر اینکه دوستای کوکی رو ببنیم خوشحالم برای خودم یه توبوکی با یه بطری سوجو سفارش دادم وقتی له دستم رسید توبوکی رو که خوردم سوجو رو کامل زدم و مست شده بودم ساعت 1:30شب بود تو حالت مستی زنگ زدم به کوک ،کوکی برداشت گفت :این وقت شب چرا بهم زنگ زدی مینهو با حالت مستی گفت :اوپا سلام من مینهو هستم از آشنایی خوشبختم جانگ کوک گفت: اهی باز این مست کرده کجایی مینهو :خونه خاله 😂
از زبان جانگ کوک گفتم: باشه بعد لباس پوشیدنم و سریع رفتم خونه مینهو ،مینهو خونه رو کامل کرده بود کنسرت موزیک رو خاموش کردم گفت :یاا چیکار میکنی گفتم: باید بری بخوای گفت : تو کی هستی که به من دستور میدی بعد غش کرد بردمش ت اتاقش
خب ببخشید جای حساس کات کردم 😊
امیدوارم خوشتون اومده باشه نظرتون رو بنویسید 😊😉😘ممنون🤗بای 👋👋
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
یکم داستان رو سریع پیش میبری ولی عالی بود.
عالیی
ععععععععععععععرررررررررررررررر
ووویییی خیلی بود جانگ کوک خیلی غیرتی نکن🤣🤣🤣
خیلی خوب بود
بعدییییی بدوووووو😳😳😳😳😳😳