سلام من نپیسنده این داستان هستم با نام کاربری:Army🤍✨این داستان درباره جونگ کوک و یون جی هست🔗🤍🦋__ این داستان تمام ایده و نکات و شخصیت ها از خودمه و هیچ گونه از هیچ چیزی کپی یا تقلید نکردم___🦋
یک روز خسته کننده مثل همیشه رو تختم لم داده بودم یک پیامک رو گوشیم اومد که نوشته بود(____🌿🌈
پیام از یونگ هان
لطفا بیا به پارک سئون
با تمام خستگی که داشتم لباس پوشیدم و به طرف پارک حرکت کردم رفتم وارد شدم پارک دید زدم و یک نفر رو نیمکت نشسته بود و هدفن تو گوشش بود فهمیدم یونگ هانه رفتم و زدم پشتش فهمید و هدفن خاموش کرد:)🤍🦋🔗
و گفت: سلام یون جی بیا کنار من بشین
[ علامت یون جی#علامت یونگ هان&]
#سلام باشه
_ خب با من کاری داشتی
&خب چطور بگم یون جی تو این مدت خیلی مواظبم بودی ازت بخاطر همچیز ممنونم ولی باید جدا بشیم
#چیی حالت خوبه یونگ هان
&من خوبم ولی باید جدا بشیم میدونم تعجب کردی نپرس چرا فقط بیا هر چی زودتر جدا بشبم خب؟؟
#باشه باشه یونگ هان تف بهت من این همه با تو بودم دوست داشتم چطور میتونی این کار کنی ازت متنفرم متنفر
& لطفا اروم باش منم دوست دارم ولی یک مشکلی هست که هر جور شده باید جدا بشیم
#من مشکلی ندارم 🔗 چه بهتر خوشحال شدم فقط اینو یادت باشه نمیبخشمت هیچ وقت ___
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)