6 اسلاید صحیح/غلط توسط: 💙Yegane انتشار: 3 سال پیش 23 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست

🙂بچه ها اکانتم پریده کاش بتونیم همو پیدا کنیم از قسمت ۹ به بعد همه حذف شد نمیدونم چیکار کنم



لینک کوتاه

توجه!

محتوای ارائه شده در این سایت توسط کاربران تولید می شود و تستچی نقشی در تهیه محتوا ندارد بنابراین نمایش این محتوا به منزله تایید یا درستی آن نیست. مسئولیت محتوای درج شده بر عهده کاربر سازنده آن می باشد.

  • جهت اطلاع از قوانین و شرایط استفاده از سایت تستچی اینجا را ببینید.
  • اگر محتوای این صفحه را نامناسب یا مغایر با قوانین کشور تلقی می نمایید می توانید آن را گزارش کنید.
نظرات بازدیدکنندگان (71)
  • ۷،۱۰الان که تو اتوبوس بودم دیدم چه همه پیام گذاشتید عذز میخوام تولد خواهری جونمونم مبارک باشه هرچند دیر شد ❤❤❤🤩✨🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎊انشالله هزار ساله شی قشنگم ببخشید خیلی هم دیر شد الان

  • ۶،۱۰اورد و به گردنم بست و گفت به زودی میبینمت و تو موقعیت بهتر و طولانی تر لبخندی زدم و گفتم بهت اعتماد دارم پس بیا تا اون‌موقع خوب زندگی کنیم و تحمل کنیم باشه شو سرشو تکون داد و صورتشو نزدیکم کرد و‌گونمو‌بوسید و غیبش زد پایان امیدوارم خوشتون بیاد واقعا معذرت میخوام اینقدر منتظرتون گذاشنم

  • ۵،۱۰طرف گردنم بود فک کردم واقعا میخواد گازم بگیر بو کشید و گفت فقط بو کردنشم سیر کنندس و نگران نباش مواظب خودم هستم تا وقتی که تو بیای و مواظبم باشی پنج دقیقه ای همینطوری بودیم که گفت کم کم‌باید برم محکم گرفتمش و چشامو بستم و نمیخواستم رفتنشو بببنم از تو جیبش دوباره گردنبند در

  • ۴،۱۰بده‌ لبخند زد و انگشت کوچیکمونو تو هم گره کردیم و‌شصتامونم‌به هم زدیم و‌گفتم قوله قوله‌قول و تو صورتش نگاه کردم و دستمو گذاشتم رو موهاش و شروع کردم به نوازش کردن و گفتم : تو هم خیلی لاغر شدیا لطفا به خودت برس اگه میخوایم میتونی خون منو بخوری اومد و سرشو گذاشت رو شونم و صورتش

  • ۳،۱۰باز کردم شوسکه بود و‌با یه لبخند بغلم درا‌ز کشیده بود و‌اشکمو پاک کرد و گفت چرا گریه میکنی بغلش کردم و‌اشکام شروع کرد به ریختن و گفتم چون فقط ۷ دقیقه ببشتر نمبتونم کنارت باشم اونم محکم بغلم کرد و گفت قول میدم‌طولانی تر بشه اگه گریه نکنی انگشت کوچیکمو اوردم جلو و گفتم اگه راست میگی واقعا قول

  • ۲،۱۰میتونستم‌ببینمش و‌به دورو بر نگاه کردم چند تا نگهبان برام گذاشتن با این وضع نمیتونم شورو صدا بزنم هعی بهتره بخوابم و‌صبور باشم اومدم رو‌تخت دراز کشیدم و چشامو بستم نا خود اگاه یه قطره اشک از بقل چشمم ریخت و احساس کردم گوشه تخت سنگین شد بعدم نفسایه یکی رو‌تویه صورتم‌احساس کردم سری چشامو

  • ۱،۱۰میرم فعلا بخوابم عزیزم تو کجا میخوابی ؟ کیتی: امروز مبخوام تو‌حال بخوابم اگه اجازه بدید ساتلا: باشه عزیزم تعارف نکنی میتونی بیای پیش من تو اتاق بخوابی تنهام کیتی: ممنون تو حال راحتم رفتم تو اتاق و‌لامپ اتاقو خاموش کردم و نشستم جلویه پنجره و بیرونو نگاه کردم از شو خبر ندارم چقدر دلگیره کاش

  • ۸،۹دلتون برای کسی تنگ شده نه؟ ساتلا: 😓اره ولی اشکال نداره میتونمم تحمل کنم برای مدتی کیتی: مطمینین؟ ساتلا: اوهوم فک کنم

  • ۷،۹ساتلا: ترجیح میدم اول استراحت کنم فردا برم شینا :باشه تا در خونه همراهیت میکنم ساتلا: نهه لازم نیست خودم میرم تو برو‌به بقبه کارات برس و‌فردا تو‌مدرسه میبینمت و رفتم شینا: باعاش و رفتم خونه کیتی : ساتلا چرا اینقدر حالت گرفتس چیزی شده ساتلا :نه عزیزم حالم خیلیم‌خوبه کیتی :باشه ولی

  • ۶،۹چیکار میکردی؟ گفتم : اگر اجازه بدید برم و‌استراحت کنم برای سرهنگ‌گورن تعریف کردم که چی شد و اگه‌اجازه بدید ایشون براتون توضیح بده رییس : خوبه باشه برو و تعظیم کردم و رفتم بیرون چه بدون شو خسته کنندس پناهگاه شینا بیرون منتظرم بود و گفت خب بعد از این میای مدرسه بچه های مدرسه هم خیلی منتظرتن ساتلا

برای ثبت نظر باید وارد حساب کاربری خود شوید.