6 اسلاید صحیح/غلط توسط: NshR انتشار: 3 سال پیش 117 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلوم....
آنچه گذشت😎
نینو صدا میزند:آلیا!!!!😧
آلیا و دخترا رو بر میگردونن
آلیا میگه:هی چته خوبی؟🙁
کاگامی:نینو چی شده😶؟
نینو😣نفس نفس میزنه و به زور کلمه کلمه حرف میزنه
مرینت داد میزنه:یه دقیقه آروم شو بعد حرف بزن😒
😟نینو:ا.ا
ادامه::
نینو:ا،ا،ادرین
مرینت:آدرین چیه🙁؟
نینو:نه😧ادرین کجاست؟؟
آلیا:چیکار آدرین داری چی شده؟؟😐
نینو:ادرینا تصادف کرده
کاگامی و زویی و کلویی(که وسطای گفت و گو اومده بود)گفتن:وات!!!!!!
مرینت دوید رفت سمت چادر ادرین رفت تو و گفت:آدرینا🥺
آدرین رو برگردوند و گفت:مرینت!!چی شده؟ادرینا چیه؟😧
مرینت:آدرینا تصادف کرده!!😟
آدرین:چی کجا؟
مرینت:نمیدونم نینو اومد گفت:🥺
ادرین رفت بیرون مرینت هم بعدش در اومد دید کاگامی و کلویی فقط هستن
مرینت:نینو کجاست؟؟
کلویی:گفت:رفتن
کاگامی:بیاید بریم.
رفتن به سمت نینو اینا آدرین گفت:زنگ زدی آمبولانس؟😟
نینو: اره اره داره میاد
آدرین محل نداد آدرینا رو گرفت تو دستش و بردتش تو ماشین
مرینت گفت:مراکان تو هم خبر دار شدی؟؟🥺
مراکان:بپر بریم🙁
کاگامی هم بقیه رو برد
شامل:😎زویی،الیا و نینو
کلویی همون موقع سوار ماشین ادرین شد.
حوصله موصله ندارم خلاصه میگم😅
آدرینا رو خابوندن تو تخت بیمارستان🥲
خوب دیگه من باید برم تا شب صبر میکنم بابام بیاد بعد در مورد اینکه کسی تصادف جدی کنه میره کجا😅یعنی کدوم بخش باهاش صبحت کنم آخه نت ندارم با گوگل صبحت کنم😅پس برم فردا بیام🤣👋)
خوب الان عید هست هنوز هم وقت نکردم بپرسم🤣👋
سه روز بعد عید شد🤣)
و ادرینا رو بردن سی سیو🥺
آدرین یه گوشه غمگین نشست😥
مرینت و مراکان هم روی صندلی ها نشستند 😔
.....
مدیر مدرسه اومد و به بچه ها گفت:جمع شید میخوایم برگردیم
سابرینا به مدیر گفت کاگامی،کلویی،مرینت،ادرین،مراکان،ادرینا،لایلا،نینو،
اینجا نیستن گفتم بلا تکلیف نمونید ها آلیا رو یادم رفت😁
مدیر:کجا رفتن😐؟
سابرینا:ااا😶اونو نفهمیدم اما انگار اتفاق خوشایندی نبود.(بچم خبر نداره😐)
مدیر به شماره ی مراکان شانسی زنگ زد و همون موقع هم از سابرینا پرسید:مراکان گفتی نیستش؟رفته؟
سابرینا:اره
مراکان برداشت:الو استاد....
استاد:کجایید سابرینا میگه کل شما ها نیستید باید برگردیم.
مراکان:آها خوب راستش بعدا میگم اما من فعلا بچه هارو میفرستم ولی آدرین نمیتونه بیاد
استاد:باشه بفرست بیان
مراکان از رو صندلی پا شد و گفت:بچه ها شما برید پارک😔استاد گفت که برید
کلویی گفت:عمرا من از اینجا جم نمیخورم
نینو:😔😐کلویی من هستم تو برو
آلیا هم گفت:اره بفرما
و دستش و گرفت و برد
مراکان گفت:پسر تو برا چی؟😔برو عزیزم
آدرین هم با صدای خیلی یواش و آرومی که خیلی ناراحت بود گفت:برو نینو من هستم
نینو گفت:نه من تنهات نمیزارم یکی باید پیش تو باشه
مراکان گفت: مرینت پاشو بریم 😞
مرینت:چی؟😶دیوونه شدی؟من نمیتونم آدرینا رو ول کنم تا پیامی نگیرم🧐
مراکان:مرینت میشه بیای پایین کارت دارم😔
مرینت رفت پایین😐
مری&مرا
داداش چیه؟
من...😣من.... ادرینا رو دوست دارم😓😩
مرینت اول جا خورد بعد با کلی م ن م ن کردن گفت:وایسا چی😶تو...مغزم نمیکشه......کی عاشق شدی؟😐تو همین چند روز؟
_ببین😕نمیدونم ولی از این مطمانم
مرینت:😣من سرم نمیشه نمیفهمم 😩(بچم عاشقه😐نمیفهمی نفهم❤️😐)
مرینت گفت:الان......اوه باشه باشه اما الان😣ادرینا توی وضعیت خوبی نیست
که مراکان زد زیر گریه😭😭
مرینت هم داشت گریش میومد که آلیا اومد تو پس دست ورداشت
آلیا گفت :مراکان خوبه؟
مرینت گفت:ه داستان داره،داداش پاشو صورتت رو بشور
مراکان پاشد رفت بعد آلیا و مرینت رفتن بالا😞آلیا گفت:آدرین رو نگاه🥺
مرینت:😞تو خودش ناراحتیش رو نگه میداره میخواستی اینو بگی 😕
آلیا:هی نینو😞پاشو بیا یچیزی بخور
نینو و آلیا رفتن
مراکان اومد بالا
یهو لوکا اومد گفت:چی شده😶؟
مرینت گفت:خوف تو دیگه ول کن لوکا
مراکان و لوکا هم رفتن
موند یه مرینت و به آدرین💕😔
مرینت گفت:ااه ام 🥺آدرین!
آدرین:بله🙁
مرینت:خوبی؟
_😶😣
آدرین میخواست حرف بزنه که دکتر اومد و ادرین و مرینت جلو اومدن و گفت:چی شده
دکتر گفت:فعلا نمیتونیم دقیق حرفی بزنیم😶
و رفت
مرینت:ادرین چیزی نیست باشه.
بچه ها اومدن بالا مراکان گفت:دکتر چیزی گفت
مرینت:نه😔
۴ساعت بعد
مرینت گفت:ادرین چیزی نمیخوری؟چند ساعته چیزی نخوردی😕تو هم همینطور داداش
آدرین گفت:میل ندارم تو برو بخور😔
مراکان هم به مرینت گفت:خودش بره یچیزی بخوره
نینو داد زد و گفت:ادرین چهار ساعت چیزی نخوردی مگه میشه گشنه نباشی😖
آدرین گفت:نینو داد نزن😒
نینو دست ادرین رو کشید تاببرش اما ادرین دستش رو از دست نینو کشید بیرون😠
مرینت گفت:نینو😐میخوای برو غذایی چیزی بخور عقلت بیاد سر جاش
(اما تا شب کسی چیزی نخورد🤣)
همه یجور خوابیده بودن آلیا رو صندلی تو بقل نینو خوابید(این دوتا تو هر داستانی باشن با هم دوست هم نباشن پیش همن🤣)
مرینت هم سرش رو گذاشت رو چونه ی مراکان و خوابید
آدرین هنوز بیدار بود تا که یواش یواش خوابش برد😭
دکتر دید همشون خوابن برای هر کدومشون یه پتو انداخت💕🥺
صب شد و مثل دیروز بی حوصله گذشت ساعت ۱۰ شب بود آلیا و نینو باز خواب بودن
دکتر اومد بیرون و گفت:خانم ادرینا سرشون آسیب جدی دیده🙁و ممکنه به طور موقت فراموشی بگیر
آدرین:چی😧
دکتر ادامه داد:شاید هم اتفاقی براش نیوفته
مراکان گفت:بهوش اومده؟
که یهو نینو از خواب پرید و گفت:کی چی🥺؟
مراکان گفت:😶داشتم میپرسیدم
دکتر گفت:نه فعلا اما به امید خدا فردا بهوش بیاد
مرینت:هوو(نفس عمیق) خداروشکر 😞
آدرین:😓
مراکان:😢
مرینت:😣
نینو:😞
آلیا:😔
(اوووو اینقدر شکلک ناراحت آوردم که همه ی شکلکایی که استفاده میکنم ناراحت هستن🤣😢🤣🤣🤣🤣)
روز بعد......
بای بای💘😊
میبینمتون💖🥲👍
لطفا نظر بدید
چالش داستانم:به نظرتون فراموشی میگیره یا نه؟😁
اصلا دوست دارید فراموشی موقتی بگیره یا نه؟😁👍
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
ا نـیـو♡
منیونجییسولوییستـجدیدم♤
بـفـناممیگـم𝐀𝐧𝐠𝐞𝐥!•-•
----------------------------------------
"'𝐂𝐚𝐧 𝐲𝐨𝐮 𝐛𝐞 𝐚𝐧 𝐚𝐧𝐠𝐞𝐥?'"
----------------------------------------
”اگـازتـبـلیغبـدتـمیادپـاکـکـنولیهیتـندهچوناصلاکـارقشنگـینیس!‟
عالییییییییییییی بعدی😍😍
🙂
❤🫂🙂👏🏻
❤️🥰