4 اسلاید صحیح/غلط توسط: 🌻민윤나🌻 انتشار: 3 سال پیش 124 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
های بیبیز چطورین این پارتم گفتم بزارم و کم مونده تا پایان داستان و میخوایم بریم سراغ داستانای دیگه...
اینم پارت ۶ امیدوارم دوست داشته باشید بی زحمت لایک کنید زحمت کشیدم مرسییی ناظر جون مادرت منتشر کن😶💜
ا.ت:با کوک به سمت خونش حرکت کردیم و من در تعجب بودم که چرا داریم به خونهی اون میریم ولی خب تنها چیزی که بهش فکر میکردم ماری بود دیگه کاملا تنها شده بود کاری از دستم بر نمیومد کوک:ا.ت....تو کامکار میکنی ا.ت:من جایی کار نمیکنم الان فعلا ناراحتم کوک:آه متاسفم میدونم بد موقعس ولی میتونی توی کمپانی ما کار کنی؟ ا.ت:ببخشید ولی الان واقعا موقع خوبی نیست من اعصابم خورده و ناراحتم بعد شما میای میگی بیا تو کمپانی کار کن آخه وات دا فاز برادر من هوف کوک:یه نفس بگیر ببخشید ببخشید ولی انقد رسمی حرف نزن راحت باش میگم میخوای بریم یه جایی که خیلی قشنگه ا.ت:باش بریم...رفتیم به سمت خارج شهر از زیبایی های طبیعت لذت میبردم با صدای جونگکوک از افکارم بیرون اومدم کوک:رسیدیم پیاده شو لطفا ا.ت:اینجا دیگه کجاس خیلی قشنگه کوک:اینجا راحت میتونی داد بزنی آدم خالی میشه ا.ت:ممنونم کوک:(ا.ت شروع کرد به داد زدن جیغ هاش خیلی دردناک بودن و در همون حین گریه هم میکرد نزدیکش نشدم ولی خیلی دردناک بود حتی قلب سنگم به درد میومد ا.ت:(نیم ساعت داشتم داد میزدم خیلی خالی شدم یهو شروع کردم به قهقهه زدن مثل دیوونه ها شده بودم فکر کنم جلوی جونگکوک خیلی ضایع شدم ولی خب به همچین چیزی نیاز داشتم نمیتونستم ردش کنم بعدش رفتم سمت جونگکوک و تعظیم کردم و تشکر کردم ولی اون منو ب..غ..ل کرد و منم متقابلا همین کارو کردم خیلی حس خوب و آرامش بخشی بود انگار امن ترین مکانی بود که پیدا کرده بودم کاش این لحظه تموم نمیشد و ادامه داشت یهو با صدایی اون لحظه پایان رفت صدای تلفنم بود جواب دادم ماری بود و داشت گریه میکرد ا.ت:الو؟حالت خوبه؟ ماری:ا.ت سوهو منو تنها گذاشت ا.ت:چی؟؟؟ ماری:داداشم با مامانم تو اون ماشین بوده باهم منو تنها گذاشتن هق چیکار کنم 😭 ا.ت:چ..چی وای 😭 کوک:چیشده؟ ا.ت:چطور ممکنه چرا اینجوری شده 😭 ماری یه وقت به این فکر نکنی که به خودت آسیب بزنی 😭 ماری:دیگه دیره یک قدم تا مرگ فاصله دارم...یهو گوشی کوک زنگ خورد یونگی بود یونگی:هی کوک ماری اینجا نیست بهم گفت براش آب بخرم ولی الان که برگشتم اینجا نیست چیکار کنم (از زبون یونگی) صدای ا.ت از پشت تلفن کوک میومد ا.ت:نهههه ماری اینکارو نکن از اون بالا بیا پاییییین یونگی:چی؟کدوم بالااا؟؟؟؟ کوک:یونگی اون میخواد خودشو خلاص کنهههه یونگی:چ..چی؟با تمام سرعتم به بالاترین طبقه بیمارستان یعنی بالا پشت بوم رسیدم و ماری رو دیدم که اون بالا وایساده به سمتم برگشت چشماش گود افتاده بود قیافش داغون شده بود یه لبخند ملیح زد یونگی:ماری دیوونگی نکن ماری:من کسیو ندارم دلم میخواد برم پیش خانوادم یونگی:نه ماری تو ا.ت و داری و....و منو ماری:ولی من خودمو دیگه ندارم این مهمه..به سمتش دویدم.
ا.ت:صداهاشونو از پشت تلفن میشنیدم و ما داشتیم به سمت بیمارستان حرکت میکردیم وقتی رسیدیم هنوز صدای حرف زدن یونگی میومد و یونگی به سمت ماری دوید ولی اون خودشو پرت کرد پایین...یونگی:من به سمتش رفتم ولی اون...اون خودشو پرت کرد پایین انگار تمام دنیا رو سرم خراب شد حتی فرصت نکردم بهش بگم دوسش دارم فقط به پایین نگاه کردم ولی اون رو زمین نبود به سمت پایین حرکت کردم و روی زمینو نگاه کردم اما اون نبود کوک:ما افتادن ماری رو دیدیم و وقتی بهش رسیدیم چیزی اونجا نبود ا.ت کاملا مبهوت شده بود و همینطور منو یونگی یونگی بدو بدو به پایین اومد و زمینو نگاه کرد اما ماری اونجا نبود همه جا رو نگاه کردیم ولی ندیدیمش گریهی ا.ت و یونگی شدت گرفت ا.ت:چطور ممکنه جنازه هق اینجا نیست 😭 از زبون ا.ت:با نوازش های یکی از خواب بلند شدم اون کوک بود متوجه شدم همش خواب بود ولی خیلی خواب بدی بودا خودمونیم سریع تلفنو برداشتم و به ماری زنگ زدم ماری:هی بچه ندو خطرناکه میوفتی زمین دخترم...بله.؟ اوه ا.ت سلام حالت خوبه؟مشکلی پیش اومده؟ ا.ت:نه فقط یه خواب بد دیدم...و اون خوابو برای ماری تعریف کرد و تمام این داستان خوابی بیش نبود...
خوب بود؟لایک و فالو فراموش نشه
4 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
18 لایک
عررر خیلی خوب بودد