9 اسلاید صحیح/غلط توسط: 𝙥𝙚𝙣𝙞 انتشار: 4 سال پیش 339 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
هلو گایز من اومدم💗این پارت اخره😭😭😭😭🥺😫
آنچه گذشت: جیمین منو جلو همه بوسید و من خیلی خیلی خجالت کشیدم و سریع از اون مکان دور شدم و رفتم تو باغ (بیرون پارتی باغ بود)
وقتی رفتم بیرون جیمین هم پشت من اومد داخل و گفت: آت چرا خجالت میکشی تازه کجاشو دیدی وقتی ازدواج کردیم،،، حرفش و قطع کردم و گفتم: وقتی ازدواج کردیم و چی؟ جیمین: وقتی ازدواج کردیم بیشتر می بوسمت آت:🙄🙄 جیمین: جدی میگم ات:خب من خجالت میکشم ک جلو جمع منو می بوسی همه نگاه میکنن جیمین:خب بکنن باید بفهمن ما مال همیم. آت:راست میگی *رسیدیم خونه*رفتیم شام خوردیم و خوابیدیم*فردا صبح از زبون آت* صبح بیدار شدم و کنار تختم رو دیدم و جیمین نبود خیلی عجیبه بهش زنگ زدم و بازم جواب نداد یعنی نکنه میرا(همونی که میخواست با جیمین ازدواج کنه)سرش بلا اورده باشه حالا چیکار کنم!😰انقدر بهش زنگ زدم که گوشیم داغ شد به چند دقیقه منتظر موندم و دیدم یه SMS(پیام) برام اومد بازش کردم و توش نوشته بود به آدرس زیر بیا که قراره سوپرایز شی خیلی ترسیده بودم یعنی یعنی نکنه.. نه نه چی میگی دختر (قلب:هی آت به من گوش کن تو باید به ادرس بری آت:اگه یه چیزیم بشه چی؟ قلب:نمیشه ات: هی نویسنده نمی تونی بهم بگی ادامش چی میشه نویسنده: نخیر نمیشه آت:ای بابا) خب سریع لباسم رو پوشیدم و یه ارایش خیلی ساده کردم و به سمت ادرس رفتم جالب بود چون یه مکان ساحلی بود و جای متروکه به نظر نمیرسید وقتی به آدرس رسیدم هیچکی تو ساحل نبود ترسیدم و رفتم سمت دریا و یهو یکی دستش رو گذاشت رو شونم و گفت: سلام بیب گرل من وقتی روم و برگردوندم جیمین رو دیدم🥺بهش گفتم جیمین تو منو ترسوندی جیمین:ببخشید بیبی آت:چرا اینجا اوردی منو جیمین:صبور باش ای بابا😂 آت: نیستم بگوووووو... دیدم داره یه چیزی بم میده یه جعبه بود وقتی بازش کردم توش یه انگشتر بود همون لحظه زدم زیر گریه جیمین: عع بیب من قویه گریه نمیکنه آت:اما بیب انتظار نداشت دَدی همچین کاری کنه جیمین:چرا مگه ددی چشه؟؟ آت:هیچی(با بغض) از همون پشت صدای بوق ماشین بلند شد و صدای آهنگ زیاد شد واایی تهیونگ و بقیه بچه ها بودن داشتن جیغ میزدن و دست میزدن و شوگا گفت:به به داداش ماهم به عشقش رسید و... کوک:منظورت چیه نکنه تو هم عاشق شدی؟ شوگا:خب میدونی کیانا دختره خیلی... آت:وااااو مبارک هههههه تهیونگ:شوگا شوخی میکنی؟ شوگا: نوچ خیلی هم جدی ام**همون لحظه همراه نامزدی منو جیمین شوگا و کیانا هم درخواست خاستگاری دادن و از اون به بعد باهم بودن.
*شش ماه بعد*(بچه ها اگر این داستان تموم شه راجع به تهیونگ میخوام بنویسم) از زبون آت:الان منو جیمین باهم ازدواج کردیم و اون تو کمپانی بیگ هیت کار میکنه و واسه خودش یه خواننده شده و منم یه مدلینگ شدم.
زندگی خیلی خیلی خوبی داریم و وضع مالیمون عالیه اما جیمین دلش میخواد بچه دار شیم و من هنوز آمادگی ندارم چون کارم خیلی زیاده ولی چون جیمین رو خیلی دوست دارم بهش قول دادم هرچه سریع تر بچه دار میشیم. شوگا و کیانا هم خیلی باهم صمیمی هستن اما ازدواج نکردن(اون موقع نامزد نکردن فقط دوست دختر و پسر بودن)
*۱ سال بعد* از زبون جیمین: وقتی از بیمارستان اومدم اشکم در اومده واقعا باورم نمیشه یعنی آت...
حاملس یعنی من قراره پدر شم😍چیزی که ارزوم بود واااایییی خداااا رفتم تو اتاقش و کنار تخت نشستم و بش گفتم:الان نوبت سونوگرافی تو میشه که ببینیم بچه پسره یا دختر. ات:جیمین تو باورت میشه؟ من حتی باورم نمیشد یه روزی ازدواج کنیم جیمین:واا چرا😐معلومه که باورم میشه... یه چند ساعت بعد تهیونگ و جین و کیانا و شوگا اومدن. نوبت من شد که برم تو سونو وقتی رفتم جیمین هم با من اومد تو دکتر: خب خب اروم دراز بکشید من ببینم........ (سکوت) خب تبریک میگم خانم آت شما یه نی نی دختر دارید مبارکتون باشه جیمین:🥺😭 آت:جدی میگید خانم دکتر واای خدای من جیمین: من باید به رئیس کمپانی بگم یه چند موقع به من مرخصی بده تا ازت محافظت کنم. آت:من باورم نمیشه 😭😭 جیمین: کلا تو رویایی عشقم؟ بابا باورت بشهههه ما یه دختر داریم آت:اسمش؟ جیمین: من میگم اسمش رو بزاریم..... امم...اامممم نمیدونم تو بگو آت:من میگم بزاریم سوفیا جیمین:راست میگی😍😍خیلی قشنگه خب پس من برم کارای پول و اینا رو انجام بدم *۶ ماه بعد* از زبون جیمین:دختر کوچولو ی ما به دنیا اومده و آت رو تخته البته ۳ روزه بیهوشه😞 پرستار:اقای پارک جیمین خانمتون بهوش اومدن جیمین:جدی کجاست کدوم اتاق؟؟ پرستار: اتاق ۳۷ جیمین:باشه و سریع رفتم تو اتاق حتی نزدیک بود لیز بخورم. وقتی رفتم تو اتاق آت رو دیدم که نشسته بهش گفتم:خوبی چیزی نیاز داری؟؟ آت:سلام نه نیاز ندارم فقط کل بدنم بی حسه جیمین: اوخییی بیب من بی حس شده🥺 آت:من اگه بیب بودم که بچه به دنیا نمی اوردم😑 جیمین:🙄
آت: بچه رو بیار ببینمش جیمین: باشه بزار به پرستار بگم آت:باشه راستی امشب همه رو دعوت کن این اتاق جیمین:نخیر اصلا شما باید محیط آرومی داشته باشی و منم تونستم مرخصی بگیرم تا پیش شما بمونم.
نویسنده:بعد ۱۰ سال آت و جیمین باهم زندگی کرده بودن و بچشون خیلی بزرگ شده بود و مدرسه هم میرفت و دیگه همه چی عالی بود اما
تنها چیزی که عالی نیست اینه که داستان تموم شد😐😂💜منو ببخشید اگه زود تموم شد چون یه داستان درباره تهیونگ نوشتم و واقعا داره تو ذهنم اکو میشه و حتما باید بنویسمش.😭
حتما داستان تهیونگمم بخونید. دوستتون دارم لاوام من هیچ وقت تنهاتون نمیزارم 😌😁😁💜💜💜بنفشتون دارم🥺
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
عالییییییییی😍😍
#من_غش_کردم_تمام
واییییییییییییییییییییی
عالیییییییییییییییییییسییی
بود منتظر داستان بعدیت هم
هستم اجی
وایییییییییییی اصلا انتظار نداشتم
به این زودی تموم شه😭😭😭😭😭
ولی عالی بود
وای خودا نکنه👐🏻🥺خوشحالم خوشت اومده مرسی که انرژی میدی بم اجی ژونم👀💗
باشه تست بعدی هم درحال برسیه....
🖤