15 اسلاید صحیح/غلط توسط: آرمی ❤️💖 انتشار: 4 سال پیش 218 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام عشق های من ❤️😍 اومدم با پارت جدید امید وارم خوشتون بیاد 😍
از زبون ا/ت:
ظرف ها رو که شستم رو به روی جیمین روی مبل نشستم داشتم بهش نگاه میکردم داشت تلویزیون نگاه میکرد
یهو بهم نگاه کرد سرم و انداختم پایین جیمین : چیزی شده من : نه اومد کنارم نشست سرم پایین بود سرش کج کرد و آورد پایین جیمین : به چی فکر میکنی من : تو چرا دانشگاه تو ول کردی جیمین : خب بخاطر بعضی مشکلات دیگه نتونستم برم من : چه جور مشکلاتی جیمین : پدر و مادرت کجان من : خارج جیمین : اسمشون چیه من : پارک .. سان می =پدرم و مادرم ایم این یوجو ولی مادرم ایرانیه جیمین : چه جالب اسم بابای منم همینه ولی بابام مرده سرم و گرفتم بالا گفتم چجوری جیمین :پدر بزرگم کشتش من : چی ... چی جیمین : چون به مامانم خیانت کرد کشتش من : ولی ولی اینجوری جون یه آدم و گرفته جیمین : اون یه آدم نبود حیوون بود من : خب مادرت زندست ؟ جیمین : نه بابام با دشمن پدر بزرگم هم دست بود تا به پدر بزرگم صدمه بزنن ولی مادرم و کشتن تا عذاب بکشه به خاطر همین پدرم وکشت و توی رود خونه غرقش کرد من :من ... من متاسفم جیمین : خب بریم بخوابیم من خوابم داره بلند شد و رفت توی اتاق منم رفتم از توی کمد بالشت و پتو آورد
یهو گوشیم زنگ خورد دیدم از بیمارستانه من : بله آقای دکتر : خانم ا/ت سلام خوبین من : بله خوبم چیزی شده آقای دکتر : آقای پارک جیمین فرار کردن پرستار گفته که دو ساعت پیش بار بود بره دستشویی اما وقتی چند دقیقه که گذشته بود رفته توی اتاقش و دیده هیچ جا نیست من : حالا چه کمکی از دست من بر میاد آقای دکتر : خب همون موقع بود که شما رفتین خونتون می خواستم بگم که شما توی حیاط بیمارستان ندیدینش من : نه ... ندیدمش آقای دکتر : خیلی خب باشه ما به پلیس زنگ زدیم من : آ چی خب باشه خداحافظ
گوشی رو قطع کردم من: واییی ببین توی چه دردسری افتادم پشت سرم و نگاه کردم دیدم جیمین کنار در دست به سینه ایستاده گفت نترس نمی زارم برات اتفاقی بیفته بعد رفت توی اتاق و در و بست
روی مبل دراز کشیدم و پتو رو کشیدم روم و دیدم خوابم نمیبره چون من وقتی جام عوض بشه نمی تونم بخوابم حسابی هم خوابم داشت چند یه ساعت گذشت گردنم درد گرفته بود یهو یه چیزی به ذهنم رسید من : نه نه این فکر احمقانست
بلند شدم گفتم صبح زود بیدار شدم میشم اینجوری اون هم نمی فهمه یواش یواش پاهام و روی زمین می ذاشتم در اتاق و یواش باز کردم دیدم جیمین خوابیده من : نه ولش کن می خواستم برگردم اما نمی شد من : اشکالی ندارد اگر بیدار شد بهش میگم که تقصیر خودت بود رفتم و یکم جیمین و دادم اون طرف خیلی سنگین بود اصلا تموم نمی خورد دیگه با یه خیلی تلاش یکمی دادمش اون طرف رفتم کنار جیمین دراز کشیدم خیلی خجالت آور بود ولی مجبور بودم یکمی خودم و تکون دادم و چشمام و بستم
یهو با صدای یه نفر بیدار شدم چشمام و باز کردم و دیدم جیمینه از جام پریدم جیمین : تو سر جای من چیکار میکنی من : خب ... خب من خب اینجا جای منه بعد تو اصلا حق نداری دیگه روی تخت من بخوابی همین امروز میری ( با داد) بلند شدم و رفتم از اتاق بیرون و رفتم سمت در خونه و در باز کردم و گفتم برو بیرون جیمین : هه تو که نمی خوای من بمیرم من : گفتم برو
جیمین : اگر برم ممکنه که توی راه بیفتم و ... من : اه بسه دیگه درو محکم بستم جیمین : خب باشه از این به بعد روی مبل می خوابم من : از این به بعد ... مگه تو چقد اینجا میمونی جیمین : هر وقت بتونم پدر بزرگم و پیدا کنم من : خب چرا بهش زنگ نمی زنی جیمین : خب گوشیت و بده گوشیم بهش دادم انگشتم و گذاشتم بین دندونام و داشتم راه می رفتم دیدم داره طول میکشه شک کردم جیمین یه پوز خندی زد من : داری چیکار میکنی جیمین : این توی
داشت همین جوری می خندید گوشی رو ازش گرفتم من : تو خیلی فضولی با چه حقی عکس های منو نگاه میکنی ( با داد ) جیمین : هه وقتی عصبانی میشی خیلی خوشگل میشی با این حرفش عصبانی شدم و گفتم بسه دیگه جیمین : خب بده زنگ بزنم بهش دادم داشت زنگ میزد و گوشی رو گذاشت کنار گوشش یهو یه نفر جواب داد جیمین : الو پدر بزرگ
مثل اینکه ناشناس بود
ناشناس : ببخشید شما جیمین : من جیمینم ناشناس : وای آقای پارک جیمین واقعا خودتونین جیمین : آره بابام کجاست ناشناس : باباتون رفتن بیرون گوشی شون و اینجا جا گذاشتن جیمین : اه گند بزنن به این شانس داشتم بهش نگاه میکردم و یواش یواش بهش میگفتم چیشده دید اینقدر حرف میزنم دستم و گرفت و من و به خودش چسبوند و دهنم و گرفت
همین طوری داشت با گوشی صحبت میکرد منم داشتم خفه میشدم دوتا دستم و گذاشتم توی دستش تا بتونم نفس بکشم اما ول کن نبود آخر صحبتش تموم شد از زیر دستش اومدم بیرون من : اه داشتم خفه میشدم جیمین : خب اینقدر پچ پچ نمی کردی من : حالا چی گفت جیمین : پدر بزرگم نبود اما یکی از بررسی ها جواب داد گفت که گوشیش و جا گذاشته من : بررسی دیگه کیه جیمین: خب اممم به کسایی که میان طرف ما یعنی با ما میشن یعنی طرف ما میان و اسمشون و میزاریم بررسی من : یعنی خیلی زیادن واییی نکنه شما خلاف کارین جیمین : آره یعنی این همه برات توضیح دادم نفهمیدی
جلوی دهنم و گرفتم و گفتم تفنگ هم داری جیمین : خب آره اما الان ندارم
من : خیلی خب من برم صبحونه حاضر کنم
جیمین : راستی ا/ت تو نباید پانس مانم و عوض کنی من : اوو آره ولی بزار صبحونه بخوریم بعد من میرم از داروخونه میگیرم
من همین جوری داشتم سفره رو آماده میکردم جیمین : نمی تونی بری من : چرا جیمین : چون ممکنه از همین الان ممکنه و پیدا کرده باشن من : خب الان ... یهو در خونه صدا کرد جیمین : مهمون دعوت کردی من : نه جیمین رفت جلوی در و از سوراخ در نگاه کرد جیمین : این دختره کیه منم رفتم نگاه کردم دیدم
دیدم ساشاست آروم گفتم ساشا دوستمه می خواستم در و باز کنم دستم و گرفت جیمین : می خوای در و باز کنی من : آره دوستمه همین جوری داشت در میزد ساشا : ا/ت در و باز کن دیگه کجایی جیمین : هه تو واقعا خنگیا اگر منو ببینه چی من : واییی راست میگی .. خب .. خب برو تو اتاق یه جا قایم شو زود باش بعد رفت تا وقتی که متوجه شدم رفته توی اتاق در و باز کردم خودم و جمع و جور کردم
من : وایی سلام ساشا چرا خبر ندادی میای ساشا : اومدم که امروز کلی با هم خوش بزگرونیم من : خب خب باشه بیا تو ساشا : چرا در و باز نمی کردی من : خب دستشویی بودم داشتم دستم و می شستم ببینم چرا این همه وسایل گرفتی ساشا : آوردم که امشب با هم بخوریم من : مگه امشب میمونی ساشا : آره تازه یه خیلی فیلم گرفتم امشب با هم نگاه کنیم
دهنم باز مونده بود ساشا: راستی یه چیزی اون پسره اسمش چی بود توی بیمارستان چاقو خورده بود من : جیمین ساشا : آره فرار کرده من : میدونم ساشا : از کجا میدونی من : امم آقای دکتر گفت ساشا : آها ببین یه چیزی می خواستم بهت بگم مثل اینکه جیمین هم لباسای آقای دکتر و پوشیده بود من : چی داری میگی ساشا : اینو بهت نگفت من : چطوری بگه مرد بیچاره ساشا : ولش کن من این وسایل و بزارم توی .. إإإ تو چرا دوتا بشقاب سر سفره گذاشتی با این حرفش موندم نمی دونستم چی بگم من : خب نمی دونم انگار حس ششمم گفت که توی میای ساشا : هه تو حس ششم داری من خبر ندارم
بهش کمک کردم و وسایل و و گذاشتیم توی یخچال و کابینت ساشا : من برم کیفم و بزارم توی اتاقت اشکالی نداره؟ من : نه برو بزار من داشتم خوراکی ها رو می گذاشتم توی یخچال بعد فهمیدم که جیمین توی اتاقه از جا پریدم من : نهههههه ساشا : چیه چی شده سریع رفتم و کیفش و ازش گرفتم و گفتم که خودم میرم میزارم ساشا: چرا خودم میرم میزارم دیگه اسرارش نکردم چون ساشا زود شک میکنه بعد دستام و مشت کردم و زیاد نگذشت که از اتاق اومد بیرون تعجب کردم ساشا : چرا اینطوری نگاه میکنی من :هیچی بیا بریم صبحونه بخوریم رفتیم روی میز نشستیم من : امروز برنامت چیه ساشا : خب اول میریم خرید بعد میریم رستوران بعد سینما بعد شهر بازی من : اااااااا چه خبره بنظرم سینما نریم اینجا شبش فیلم نگاه کنیم ساشا : نه فکر خوبی نیست من : امممم خب باشه الان توی این فکر بودم که جیمین کجاست ببینم نکنه .. بریم بعد از اینکه صبحونه مون تموم شد من رفتم توی اتاق تا لباس ام و بپوشم یهو در کمد باز کردم با دیدن جیمین جیغ کشیدم ساشا : ا/ت حالت خوبه من : آره خوبم یه عنکبوت دیدم جیمین : یعنی من عنکبوتم من : تو تو فکرشو میکردم اینجا باشی جیمین : می خوای جایی بری من : می خوایم با ساشا بریم بیرون دیر میایم جیمین : نه نباید بری ممکنه من و زیر نظر گرفته باشن می خواستم حرف بزنم یهو ساشا : ا/ت لباسم پاره شده میشه سریع بیای یکی از لباسات و بپوشم من : الان میایم جیمین : پس بزار باهات بیام من : نه نمیشه من میریم بعد تو از کمد بیا بیرون داشتم میرفتم جیمین : نه وایسا وایسا بعد در و باز کردم
رفتم بیرون دیدم ساشا روی مبل نشسته با دیدن من اومد جلوم ساشا : میشه بهم یه لباس بدی من : چطوری لباست پاره شده نمیدونم فکر کنم به یه چیزی گیر کرده من : خب خب وایسا من برم برات یه لباس بیارم رفتم توی کمد یه لباس برداشتم دیدم جیمین همین جوری پشته لباس نشسته اخم کرده براش زبون در آوردم و در و بستم رفتم و بهش لباس و دادم ساشا : وایی ممنون من برم توی اتاق عوض کنم من : نه همین جا عوض کن ساشا : چی نمیشه من خجالت میکشم
بعد رفت توی اتاق من : واییی خدا نفهمه نفهمه تو رو خدا نفهمه به ساعت نگاه کردم ساعت ۱۱بود
از زبون جیمین :
اومدم توی اتاق سریع رفتم توی کمد و در و بستم اه این دختره چقدر لباس داره چند دقیقه گذشت یهو یه نفر وارد اتاق شد از لایه کمد دیدم دوست ا/ت بود کیفش و گذاشت بعد رفت از لایه کمد دیدم باز چند دقیقه دیگه گذشت یهو یه نفر دیگه اومد ا/ت بود در کمد باز کرد با دیدن من جیغ کشید واییی خدایا بری به کی بگی به دوستش گفت که عنکبوت دیده می خواست بره جایی بهش گفتم نرو اما گوش نداد بعد رفت چند دقیقه نگذشت که باز یه نفر دیگه وارد اتاق شد دوست ا/ت اومد این بهترین موقع بود که می تونستم با ا/ت برم تا براش اتفاقی نیوفته با دستم به در زدم مثل اینکه ترسیده بود به زدن ادامه دادم اومد سمت کمد در و باز کرد داد زدم اونم داشت جیغ میزد
از زبون ساشا :
رفتم توی اتاق چند دقیقه نگذشت که دیدم از توی کمد صدا میاد رفتم سمتش در و باز کردم با دیدن یه پسر جیغ کشیدم اونم داشت داد میزد ترسیده بودم یهو ا/ت اومد تو
از زبون ا/ت :
دیدم از توی اتاق صدای جیغ اومد با نگرانی در اتاق باز کردم دیدم ساشا رنگش پریده و جیمین و دیده با دستم زدم توی سرم ساشا : ا/ت این این کیه من : جیمینه ساشا : جیمین همون پسره.. من : آره جیمین بلند شد به ساشا گفت : از آشناییتون خوشبختم انگار از عمد این کار و کرده بود با عصبانیت گفتم : ساشا این داستانش طولانیه امشب بهت میگم ساشا : باشه فقط شما زخم تون هیچیش نیست جیمین خواست حرف بزنه گفتم نه ایشون خیلی حالش خوبه از منم بهتره جیمین : راست میگه راستی میشه منم باهاتون بیام من گفتم نه ولی ساشا گفت نه اشکالی نداره میتونین بیایین من : چی ؟بعد جیمین یه چشمک زد و گفتم باشه باشه پس با ما حق نداری حرف بزنی جیمین: اشکالی نداره بیاین اینجوری تصور کنین که من دوست پسر ا/ت جون هستم من : چی نه نقش دوست پسر ساشا رو بازی کن ساشا : خوبه عالیه شما ها زوج خوبی میشین من : وایی خدا بخیر کنه بعد دستم و گذاشتم روی سرم و گفتم باشه
کیفم و برداشتم و همراه با جیمین و ساشا از خونه زدیم بیرون داشتم میرفتم سمت ماشین که ساشا گفت : داری کجا میری من : مگه سوار ماشین نمیشیم ساشا : نه پیاده میریم مثل بقیه مردم منم دیگه هیچی نگفتم فقط توی دلم گفتم آخه این چه زندگیه کوفتیه جیمین یکمی دور و اطرافش و نگاه کرد من: بیا دیگه جیمین : باشه بعد اومد بین من و ساشا ایستاد و گفت امروز قراره بهمون خیلی خوش بگذره من : چیششش ولی ساشا انکار از خداش بود جیمین بیاد رفتیم بازار ساشا رفت یه لباس انتخاب کرد و رفت اتاق پروف جیمین : امم ا/ت .. من : چیه جیمین : میشه بهم پول بدی لباس بگیرم من توی این لباس پختم
از سر تا پا نگاه کردم خندم گرفت جیمین : داری به چی می خندی من : هههههههه شبیه پروفسور ها شدی ههههههه
بعد یه نفس عمیق کشید من : باشه کارتم و بهش دادم من : رمزش ۱۲۳۴ جیمین : ممنون بعد رفت بعد ساشا از اتاق پروف اومد بیرون لباس واقعا بهش میومد ساشا : پس.. جیمین کو من : رفت لباس بخره بعد از مغازه اومدیم بیرون دنبال جیمین می گشتیم ساشا : الان چطوری جیمین و پیدا کنیم گوشیم و در آوردم من : وایی شمارش و ندارم چند دقیقه گذشت منو ساشا همون جا ایستاده بودیم من : شیطونه میگه تنهاش بزاری بری خودت خوش گذرونی که یهو یه نفر از پشت با دست به شونم زد برگشتیم دیدم جیمینه خیلی جذاب شده بود جیمین : چطوره ساشا : وایی شبیه بازیگرای معروف شده یه پوز خندی زدم و گفتم آره راست میگه
راه افتادیم یهو دست گرم یه نفر روی دست حس کردم دیدم جیمینه نمی دونم چرا هیچی بهش نگفتم ولی احساس کردم یه لحظه تموم بدنم خود به خود گرم شد به رستوران رسیدیم من و ساشا کنار هم جیمینم رو به رومون گارسن اومد و غذا مون و سفارش دادیم یکمی صحبت کردیم جیمین : آها راستی ا/ت کارتت من : ممنون ساشا : الان ساعت ۲:۵۰ تا غذا مون برسه میشه ۳:۱۵ وقتی که خوردیم احتمالا ساعت میشه ۳:۴۰ بعد وقتی بریم شهر بازی با پای پیاده میشه ساعت ۵ بعد از اونم قراره کلی خوش بگذره راستی ا/ت نگفتی جیمین چجوری اومد خونت من : خب من می خواستم .... ساشا : وایی جیمین تو خیلی باهوشی جیمین : بله ولی معلومه ا/ت خنگه چون وقتی من وارد ماشینش شدم در ماشین باز بود ساشا : ههههههههههه واییی ا/ت من : جیمیناااااااا
همین طوری داشتیم حرف میزدیم ساشا هم می خندید بعد غذا مون رسید و خوردیم و وقتی تموم شد رفتیم شهر بازی یکمی نشستیم روی نیمکت جیمین : بلندشین دیگه من : ای بابا پاهام فلج شد ساشا : ببخشید تقصیر من بود خب الان باید بریم سینما من : نه بعد از اون میریم جیمین بنظرت کجا بریم دیدم جیمین داره یه جای دیگه رو نگاه میکنه راه چشمش و گرفتم دیدم جونگ کوکه جیمین : اون اینجا چیکار میکنه من : جونگ کوک ؟ساشا : کوش اوا اون مگه زندان نبود
بعد دیدم یه نفر که کنارش بود به ما اشاره کرد و جونگ کوک هم ما رو نگاه کرد جونگ کوک وقتی من و دید برام دست تکون داد بعد اومد سمت ما جونگ کوک : سلام خانم دکتر بهم دست داد من : می تونی ا/ت صدام کنید جیمین : تو اینجا چیکار میکنی جونگ کوک با یه دستش که توپ بسکتبال بود بازی میکرد اون یکی دستش هم شکسته بودگفت : از زندان عفو خوردم جیمین : مثل اینکه دوست پیدا کردی جونگ کوک : آره این یکی سمت راستم هی وو اون یکی سمت چپم هان سو
فکر کنم داشتن دعوا می گرفتن جیمین : ا پس جونگ کوک ما دوست پیدا کرده جونگ کوک : بهتر از تو هستم که رفتی با دوتا دختر دوست شدی من قبل از اینکه دعوا بگیرن داد زدم : ساکت همه داشتن به ما نگاه میکردن بعد جونگ کوک دستم و گرفت جونگ کوک : بیا بریم جیمینم دستام و گرفت جیمین : نمی زارم ببریش هان سو : به تو ربطی ندارد جونگ کوک : بچه هابسه شما کاری نداشته باشین من : دستام و ول کنین جیمین : انگاری دلت کتک می خوادجونگ کوک : فکر خوبیه ولی بسکتبال چطوره جیمین : عالیه همین طوری که داشتن حرف می زدن هی صورتا شونم به هم نزدیک می کردن
رفتن توی یه زمین بسکتبال جیمین در مقابل جونگ کوک ، جونگ کوک دستش هنوز خوب نشده بود جیمینم زخمش می ترسیدم هر دوشون یه اتفاقی براشون بیفته دوستای جونگ کوک ، جونگ کوک و تشویق می کردن
جیمین : تسلیم شو با یه دست نمی تونی مسابقه بدی جونگ کوک : حالا می بینیم بازی شروع شد جونگ کوک اول شروع کرد و از جیمین رد شد و توپ و انداخت توی تور همین جوری وقت داشت میگذشت که دیدم جیمین دستش و گذاشت روی زخمش الان جونگ کوک : ۱۰ بود و جیمین : ۴ جونگ کوک : نمی خوای تسلیم شی جیمین : هههه من به این سادگی ها نمی بازم که یهو صدای یه پسری از پشت سرمون اومد پشتم پنجاه کردم با چند تا پسر در و ورش بودن حدودا ۵ نفر بودن پسره که وسط بود انگار که رعیس شون بود گفت : هی گمشین برین اینجا زمین ماست جیمین : مگه زمین و خریدی پسره : بهتون گفتم که گمشین تا روی سگم بالا نیومده جونگ کوک : مگه تو کی هستی که روت بیاد بالا کوتوله پسره با دوستاش اومد جلو گفت : خب چطوره بازی کنیم هر کسی برد این زمین مال اونه من : نه نمیشه ببینید اونا زخمین نمیشه جیمین : اشکالی نداره بزار ببینیم چطوری میتونه از ما ببره
جونگ کوک : ما جیمین : پس نه من تنها جونگ کوک : خیلی خب باشه پسره : خوبه ساشا : فکر نمی کنی باید جلوشون و بگیریم من : الان که بازی دیگه شروع شده نمیشه
یهو پسره با یکی از دوستاش اومد توی زمین پسره : خب اول شما شروع کنید جیمین توپ و گرفت و شروع کرد اولین کسی که انداخت توی تور جیمین و جونگ کوک بودن که جونگ کوک انداخت
از زبون جیمین :
بازی شروع شده بود اولین کسی که انداخت توی تور ما بودیم زمان گذشت و من خیلی خسته شده بودم و عرق کرده بودم الان ما مساوی بودیم و فقط با یه اختلاف می تونستیم برنده بشیم اصلا نمی تونستم روی پاهام ایست کنم سرم داشت گیج می رفت زخمم خونریزی کرده بود سرم پایین بود یهو با صدای جونگ کوک سرم بالا آوردم
از زبون ا/ت:
زمان داشت می گذشت و اونا فقط با یک اختلاف بود اگر یه توپ دیگه می نداختن توی تور برنده میشدن جونگ کوک داشت خیلی خوب با دست راستش بازی میکرد و دوستای اون پسره و دوستای جونگ کوک تشویقش می کردن یه لحظه چشمم افتاد روی جیمین انگار خیلی خسته شده بود و عرق کرده بود سرش پایین بود و اصلا حرکتی نمی کرد یهو دیدم جونگ کوک پاس داد به جیمین اما جیمین نگرفت همون جا مثل میخ ایستاده بود و گروه پسرا توپ و انداختن توی تور و۲۵.۲۴ از جونگ کوک و جیمین بردن اونا داشتم خوشحالی می کردن من خیلی تعجب کرده بودم جونگ کوک رفت سمت جیمین جونگ کوک : حواست کجاست پسر حالت جیمین سرش و آورد بالا و گفت حالم بده جونگ کوک : چی هی ...خونریزی کردی که یهو جیمین بهوش شد افتاد روی زمین ...
خب امید وارم از این پارتمم خوشتون اومده باشه 🤗🥰 عشق های من ❤️ بابای عشق های من ❤️😍 راستی بچه ها مثل اینکه داستانی که بهتون قول دادم منتشر نمیشه چون توی نکته هاشم همین و نوشته بود اما ممکنه یه داستان دیگه بسازم اما باید یک نفر دیگه رو هم به عضو شون اضافه کنم که به خاطر یه مشکلی میمیره ولی نقش اصلی جیمینه ❤️😍 منتظر این داستانم هم باشین
15 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
جیمین چش شد مامان 😭😭😭😭😭😭😭
عالیههههههههههه بودددددددددد😭
خیلی خیلی خوب بود پارت بعد کی میاد چند روزه تو بررسیه
مرسی عزیزم ❤️😍
الان دو هفته که توی بررسیه ولی نمیاد 😭😱
شاید اگر به ی اومد دیگه ننویسم چون خیلی دیر میاد و اعصاب من و بهم میریزه 😭🥺
عالییی بود
و راستی ا/ت به جیمین و سالی به جونگ کوک برسه
خیلییی قشنگ بود داستانت
خیلی ممنون عزیزم ❤️😍
شاید اینطوری باشه ولی سالی مرده بخاطر همین نمیتونه پیش جونگ کوک باشه
کچولی ممنون که نظر دادی گلم 😘💙
عالیه❤️🖐️
❤️😍
عالی بود👌❤ببخشید آبجی نظرم اومد ولی باز پاک شد🤦♀️نمیدونم چرا خودش پاک شد ولی بازم میگم مثل همیشه عالی بود ومنتظر پارت بعدیم😘😘😘
مرسی گلم 😘😘 که انرژی مثبت میدی
اره خیلی خوب بود
ولی پارت بعدی رو زود بزارین
باشه حتما عزیزم ❤️❤️
خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی باحال بود پارت بعدی رو هم زودتر بزار
مرسی عزیزم 😘😍 توی صفه