عاشق شدن اجازه نمیخواد! Pt.2
داشتیم از هم فاصله میگرفتیم که صدام زد، برگشتم چند قدمی بهش نزدیک شدم و با حالت چهره ازش پرسیدم: چی شده؟
- میتونم بعد از مدرسه باهات حرف بزنم؟
+ آره، چرا که نه، پس میبینمت، پارک بلوک پایینی خوبه؟
- اوهوم عالیه
با چشمام بهش لبخند زدم و رفتم سمت یوری
یوری: چیشد باز؟
+ هیچی.. طبق معمول بود، حل شد
یوری همونطوری که به جایی نگاه میکرد گفت: مطمئنی؟
سرمو بالا آوردم و نگاهشو دنبال کردم، به هوسوک رسیدم که ظاهرا تازه نگاهشو ازم گرفته بود
+ هوم، چیه؟
- نگو که نفهمیدی منظورم چی بود
+ فهمیدم ولی مگه چشه؟
- هوم... بیخیال
شونه ای بالا انداختم
(چند دقیقه بعد)
+ یوری امروز دیگه جایی هست که برم؟
یوری: نه ولی یادت که هست هفته دیگه باید بری سئول برای جشنواره.
آروم سرم رو آوردم بالا
+ اوهوم... یادم هست، امروز کارگاه موسیقی داریم نه؟
یوری: آره، وایسا، نکنه میخوای واقعا اون گیتارو بگیری؟
+ شاید آره
و یوری که با قیافه متعجب بهم نگاه میکرد
یهو زنگ به صدا دراومد، قاعدتا باید می رفتیم، آره!
من رفتم سمت دفتر مدیر که برگه ها رو تحویل بدم، یوری هم رفت سرکلاس.
⁕⁕⁕
بعد از زنگ آخر که با خانم یانگ داشتیم و درس مورد علاقه ام بود، رفتم سمت پارک، هنوز موند بود که برسم ولی صدای آشنایی باعث شد ناخوآگاه به سمت پارک بدوم، با چیزی مواجه شدم که فکرشو هم نمیکردم.......
اگه کم بنویسی یا گزارش میشی یا داستانتو دنبال نمیکنن منم یه اکانت دیگه داشتم. مثل تو کم مینوشتم گزارش شدم اکم پرید
اخه من درواقع این داستانو مینویسم برا اینستا، اونجا باید داستان کوتاه باشه ولی میخوام یه فیک هم مخصوص اینجا بنویسم، مرسی که گفتی:))
خواهش عزیزم وظیفه بود❤️
خواهر عالی بود ولی بیشتربنویس
مرسی:) چشم میخوام یه فیک طولانی تر هم بنویسم مخصوص اینجا، اخه این برای اینستام بود کوتاه مینویسم برای اونجا پارت هارو
خیلی خوف بود😁
مرسی لاوم:)