خب خب این داستان شاید جالب باشه شایدم نه اگه جالب بود لاییییییییک کن لطفاا این قسمت اوله اگه کوتاه بود به بزرگی خودتون ببخشید فردا قسمت دوم میزارم
میبل*
بلاخره بيل رو شکست داده بودیم و امروز تولد
من و دیپره، ناراحت بودم که امروز بعد از ظهر
باید از ابشار جاذبه بریم ولی منتظر تابستون
بعدی بعدی هستم
بعد از ظهر*
استن و فورد:خدافظ عسلیا
همه باهم:دلمون براتون تنگ میشه تابستون بعدی
میبینیمتون خداحافظظظظ
-:خداحافظ
دیپر-:خداحافظ
با دیپر و شل صورتی سوار اتوبوس شدم شدم.کم کم چشام روی هم رفت و خوابیدم
دیپر*
چند دقیقه از سوار شدمون نگذشته بود که دیدم
میبل سرش رو گذاشته رو شونه ام و خوابش
برده. چند ساعتی گذشت،رسیدیم میبل رو بیدار
کردم...
میبل:دیپر چی شده؟
-:چیز خاصی نشده فقط رسیدیم
میبل:مگه چند ساعت خوابیدم؟؟؟!!!
-:حدود ۵ ساعت خیلی خسته بودی،اصلا دیشب
خوابیدی؟؟
میبل:نه،خوابم نمی برد
-:بخاطر رفتنمون ناراحت بودی؟(از ابشار جاذبه)
میبل:اره
لبخند زدم و گفتم:
نگران نباش تابستون بعدی میریم
میبل لبخند زد و مثل همیشه شد و گفت:درسته!
-:خب زود پیاده شو مامان بابا منتظرن
میبل:باشه
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
و مسابقم شرکت کنیدد
تو مسابقم شرکت کنیدد
تو مسابقم شرکت کنیدد
تو مسابقم شرکت کنیدد
تو مسابقم شرکت کنیدد
تو مسابقم شرکت کنیدد
تو مسابقم شرکت کنیدد
تو مسابقم شرکت کنیدد
تو مسابقم شرکت کنیدد
تو مسابقم شرکت کنیدد🥺🥺🤎🤎
شرکت کردم:)
مرسی
از نظرم جالب بود، ادامش بده:)
مرسی باشه امروز فردا ادامش رو میزارم*-*