😀😀😀😀😀 این قسمت : فکر نمی کردم اینطور بشه (۱)
(آدرین💚)_(مرینت💕)_(کت نوار💜)_ (لیدی باگ🐞)_(وایپریون💙)_(کلویی💛)_(ایوِل مَستِر🖤)
💚: بعد از یک روز کسل کننده ،کلی شمشیربازی و تمرین زبان چینی ،میخواستم بیفتم رو تختم و فقط بخوابم ،تا اینکه وایپریون شیشه ی اتاقم رو خرد کرد.وایپریون گفت : بدو آدرین! وقط نداریم تبدیل شو و بیا.
لیدی باگ به کمکت نیاز داره.
گفتم : پلگ پنجه ها باز.
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
سلام دوستان 🤍
وقتی من داستان رو معرفی کردم شنبه بود.و همون روز هم داستان رو نوشتم ولی خیلی وقت بود تو صف بود و دیر منتشر شد.از طرف خودم ازتون عذرخواهی میکنم😉
عالی زود تر بعدی رو بزار
سلام❤️ممنون.اگه معرفی رو خونده باشید داستان شنبه ها نوشته میشه و ممکنه تا چند روز تو صف بمونه ،پس لطفا صبور باشید🍎🍉
عالییییی
داستانت رو خیلی دوست دارم آجی جونم فقط نمیتونی کاری کنی که مرینت هویتش لو نره با جادویی یا ......
عاليييييييييييييييي 💖💖💖💖💖