اما انگار نفله کردن انهمه محصولات کشاورزی ، کدو و وسایل خانه برایش کافی نبود
ناگهان دم لزجش را دور کمر اسکارلت پیچید و اب دهانش سرازیر شد
کارنلیان فریاد کشید_نه نمیزارم اونو بخوری موجود کثیف!
چشمانش را بست و ان لحظه هر طلسم شکنی که به یاد میاورد را اجرا کرد
انفجاری در خانه رخ داد و همه به سمت دیوار پرتاب شدند
چند ثانیه گذشت،جسیکا لنگان لنگان به سمت اسکارلت رفت و گفت_اسکارلت؟ حالت خوبه؟
اسکارلت سرفه ی وحشتناکی کرد و گچ هارا از روی موهایش پاک کرد و گفت_عالیم عاالی ناگهان خانم ویلکینسون پیر با خجالت از اشپزخانه بیرون امد
دختر ها یک صدا گفتند_خانم ویلکینسون؟؟؟ یعنی اون هیولا.. اون هیولا خودتون بودید؟؟
جسیکا گفت_دیدید؟ دیدید گفتم اون پیرزن بداخلاق یه چیزیش هست؟ حالا بیاین و تحویل بگیرین. این دیوونه خودش محصولات کشاورزیشو داغون میکنه بعد میاد به ما گیر میده!
کارنلیان قاطعانه گفت_بس کن جسیکا. اون هرچقدرم بدی کرده باشه حق نداری باهاش اینطوری صحبت کنی.
خانم ویلکینسون با البوم بزرگی پیش دخترها امد و با لحن غمگینی گفت_ واقعا متاسفم ، از وقتی پسر کوچولوم رو از دست دادم سعی داشتم خودمو با خوردن غذا خوردن اروم کنم ولی.. طمع خوردن یک هیولای وحشی درونم به وجود اورد که از روحم تغذیه میکنه از شادی ها و سرخوشی هام درست مثل دمنتور ها و وقتی که اون شادیا تموم بشن اون برای سیر کردن خودش دست به هرکاری میزنه
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
عالیـــــــــ بود❤❤❤🙌🏻