12 اسلاید صحیح/غلط توسط: Samin 🖤 انتشار: 4 سال پیش 170 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام من اومدم با پارت ۶ بازم عذرخووهی میکنمکبه خواتر این چند روز فردا هم دو پارت میزارم . البته اگه تونستم چون مشکلی برام پیش اومده الان هم خیلی ناراحتم 😭😭😭 خب بریم برای داستان
از زبان آدرین : رقتم تو اتاقم خیلی خوشحال بودم امروز روزم شانسم بود . پدرم و مرینت .
از زبان مرینت : رفتم خونه قبلیم به مامان و بابام همه چی رو گفتم اونا هم خیلی خوشحال شدن .
از زبان تیکی : به پلگ گفتم بیاد امروز خونه مرینت اینا اونم گفت باشه ساعت ۱۲ بلخره جناب پلگ خان رسیدن .
بعدم تازه گفت چیه بابا چیکارم داری نصف شب .
گفتم یک ساعت دیر تر اومدی قر هم میزنی 😡😡
گفت خوب ببخشید .
الان چیکارم داری تیکی جونم .
از این اسم خیلی خوشم میاد ❣
لطفا هپیشه بهم همین رو بگو .
گفتم مرینت و آدرین باید هویت هم رو بفهمند .
پلگ گفت اما اونا تازه نسبت به علاغشون بهم گفتن بزار یه ذره بگذره بعدشهویت همو میفهن
گفت حق با تویه حبه قند
گفتم چی 🤨🤨🤨
گفت یعنی حق با تویه تیکی جونم .
وای بچه ها چشامام و انگشتام درد گرفتن امروز ساعت ۷ بیدار شدم الان ۲۱ بهمنیم و هنوز هیچ پارت از داستانم منتشر نشده فردا ادامش رو مینویسم آخه دارم میمرم از خستگی .
خب من اومدم .
از زبان مرینت : بلخره به آدرین گفتم .
تیکی باورت میشه اونم منو دوست داره ، از خوشحالی توی پوست خودم نمی گنجم ، خیلی خوشحالم بزار ببینم نکنه دارم خواب میبینم تیکی نشوکنم بگیر تیکی هم گفت آره باورم میشه و بعد نشکونم گرفت و من باورم شد که حقیقته .
به آدرین گقتم فردا بیاد رستوران اونم گفت باشه خیلی دوست داره منو ببینه و سر وقت میاد .
بعد یهو یاد تیکی و پلگ افتادم و گفتم تیکی چه خبر از پلگ جونت
تیکی ار رنگ معمولیش قرمز تر شده بود و گفت خوبه اما مرینت تو باید هرچه زودتر حاک ماث رو شکت بدی البته به همره کت نوار گفتم باشه تیکی . تیکی گفت اما هنوز حرفم تموم نشده .
تو میخوای چجوری این کارو بکنی . گفتم تکی حالا یه کاری براش میکنم . تیکی هم گفت باشه اما زودتر . گفتم باشه تیکی بعد غذا سفارش دادم و برام اوردن .
غذام رو خوردم و رفتم توی آشپز خانه و کلی ماکارون و کوکی برای تیکی آماده کردم ♡ تیکی تازگیا به کوکی هم علاقمند شده .
البته ناگفته نماند تیکی هم خیلی کمکم کرد و به کمد در نظر گرفتم برای ماکارون های تیکی . بعد از دیدن یه فیلم گرفتم خوابیدم .
فردا صبح از زبان مرینت . صبح شده بود . رفتم صبحانه آماده کردم و با تیکی خوردم .
تلبلتم و وسایل طراحیم رو بزداشتم و کمی طزاحی کردم بعد آدرین زنگ زد و یاد آوری کرد که امشب قرار داریم گفتم باشه مگه میشه من یادم بره که امشب قرار داریم .
چند ساعت قبل از زبان آدرین : ناتالی در زد و اومد تو اتاقم گفت وسایلمو برده توی سوییتم و دیگه به محافظ احتیاجی ندارم چون پدرم برام یه ماشین هموشمند تهیه کرده گفتم ممنون ناتالی و لباس عوض کردم و رفتم سوار ماشین شدم .
دیدم سوییتم نزدیک سوییت مرینته خیلی خوشحال شدم .
بعد رفتم داخل وسایلمم رو گذاشتم سر جاش و زنگ زدم به مرینت و بهش یاد آوری کردم که امشب قرار داریم و اونم گفت باشه .
خسته شده بودم برای همین کمی استراحت کردم و خوابیدم .
زمان حال از زبان مرینت : ظهر بود و برای ناهار اسپاگتی ددست کردم خوب در اومد بعد خیلی خسته بود .
رفتم و کمی هم خوابیدم .
بعد از ظهر بود که از خواب بیدار شدم کوکی های که دیشب درست کردم رو گذاشتم تو ماکرو فر گرم شدن خیلی هم تازه اون دستورس که از توی اینترنت پیدا کرده بودم حتما خیلی عالی بود .
بعد گفتم چی میل داری تیکی باهاش بخوریم گفت من شیر کاکائو میخوام به نظرت خوبه گفتم عالیه .
هردو به رستوران رسیدم
از زبان آدرین همه چی رو به مرینت گفتم اونم بهم تبریک گفت بعد گارسون اومد گفت چی میل دارین گفتم مرینت تو چی میخوای هرچی تو بخوای منم میخوام . مرینت ،گفت باشه سه تا غذای پیشنهاد سر آشپز و دو پیش غذا پیشنهاد سر آشپز گارسون گفت چشم الان براتون آماده میکنیم
بعد آدرین گفت همه چی رو که گفتی غذای پیشنهاد سر آشپز 😐😐😐😐😐
بعد هردو باهم خندیدم نیم ساعت بعد غذا رو اوردن غذا لازانیا ، پاستا و یه سینی بزرگ بود
پیش غذا هم ماکارون و ژله رنگین کمانی بود
وسط غذا بود که به پرینت گقتم میخوام راجب علاقه مم و تو به پدرم بگم اونم گفت فکر خیلی خوبیه .
بعد از تموم شدم غذا یه آهنگ رمانتیک پخش شد و همه زوج ها شروع کردن به رقصیدن یهو آدرین دستش رو جلوم دراز کرد و گفت
افتخار میدید ❤❤ منم گفتم با کمال میل و شروع کردسم به رقصیدن بعد از یه ساعت که رقصمون تموم شد خیلی خسته بودیم و خیلی هم گشنه برای همین گفتیم غذای مخصوص سر آشپز دونفره برامون بیارین . غذا زو اوردن غذا اسپاگتی بود . غذا رو خوردیم و رفتیم سمت خونه داشتم سوار ماشین میشدم که گفتم صبر کن فردا بیا به سوییتم که کل روز رو با هم خوش بگذرونیم . گفت با کمال میل فردا ساعت چند بیام گفتم ساعت ۹ صبح صبحانه هم نخور بیا با هم بخودیم گفت باشه کاری نداری ؟؟
گفتم نه عزیزم به سلامت راستی فردا به پدرم میگم گفت فکر عالی هست حتما بگو . و با هم خداحافظی کردیم
ز زبان مرینت : رفتم خونه و به تیکی ماکارون دادم و با هم خوابیدیم چون خیلی خسته بودم وقتی رفتم رو تخت سریع خوابم برد
خب این پارت هم تموم شد امروز ۲۲ بهمنیم و من نمی دونم تو اصفهان راهپیمایی هست نیست اما زیاد اهمیت نمیدم به خاطر اتفاق بدی که برام افتاده .
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
نه مثل اینکه کسی نمیخواد کامنت بده 😵😵
خب در پارت بعد اتفاق های خیلی ....... میوفته .
جواب جاخالی چیه ؟
کسی نمیخواد جواب بده 😶😶
نمیدونم چه اتفاقی؟😐💔😂
عالییییییییییییییییییی بود زندگیم 😍 😍 😍
مرسی کیوتم 😘😘
عالیییییییق
ممنونم آجی ماری 😘
لطفا پارت بعدی رو زود بزار ممنون به داستان من هم سر بزن
سلام ممنونم .
من تا پارت ۸ وارد کردم خیلی دیر شاید ۳ یا ۴ روز دیگه منتشر بشه .
حتما .
عالییییییییییییییییییییییییییی بود❤️❤️🌺🌺❤️🌸
مممونم کیوتم ❣
کسی نمیخواد نظر بده 💔
اینم پارت ۶ خدمت شما دوستان .
لطفا کامنت بدید .