Silent secret پارت ۲

تا یک سال همین روند بود تا اینکه من خیلیی از این خونواده خسته شده بودم و خیلی اذیتم می‌کردن و من دیگه نمی‌تونستم الان ۱۶ سالم بود و باید ی جوری از ایران می‌رفتم ولی باید با رضایت خونواده میرفتم منم که خونواده ندارم نه پدر نه مادر و نه خواهررر 🥺😭😢 ولی هر طور شده باید ی جوری از اینجا می‌رفتم ولی چطورییی😐😞

یهو بعد از یک ساعت یادم افتاد که زنگ بزنم به دوستم کاترین و ببینم کسی و آشنا داره که بتونه کمکم کنه که از اینجا برم ( کاترین دوست کارا بوده که تا دوسال پیش با هم بودن ولی کاترین می‌ره فرانسه ) زنگ زدم به کاترین ( علامت کارا + علامت کاترین _ ) + سلام کاترین خوبی _ سلام کارا مرسی تو خوبی دلم برات تنگ شده +منم دلم برات خیلی تنگ شده و........ راستی کاترین من می‌خوام از اینجا برم ولی باید با رضایت والدین برم منم که ...... _ می‌دونم چی میگی 😞 + کسیو اینجا آشنا داری که بتونه منو از مرز رد کنه ؟ _ آره یکیو میشناسم برات ی آدرس میفرستم برو اونجا یکی هست می‌تونه کمکت کنه + مرسییی⁦♥️⁩ _ از مرز رد بشی میخوای کجا بری ؟ + میرم جایی که به ایران نزدیک باشه مثل ترکیه _ آها فردا من رفتم پیش اون آدرسی که کاترین بهم داد.........

رفتم اونجا یه آقایی اومد و گفت : تو دوست کاترینی من : آره من دنبال اون آقا رفتم و بهم گفت که چیکار کنم من رفتم خونه کارامو انجام دادم و وسایلامو جمع کردم فردا باید ساعت ۵ راه بیوفتم ولی خیلییی میترسم 😢😢😢 ولی خب از دست اینا راحت میشم فردا صبح هرچی لازم بود و برداشتم

⁦♥️⁩⁦♥️⁩⁦♥️⁩⁦♥️⁩⁦♥️⁩⁦♥️⁩