از زبان مرینت : تو اتاقم نشسته بودم باور نمیکنم. تو این. مدت حتی عکس لوکا رو از رو صفحه گوشیم بر نداشتم سرمو گذاشتم رو میزم که احساس کردم که دست بچگونه ای رو روی صورتم کذاشت سرمو بالا آوردم که دیدم شارلوت دختر خواهرم گفت خاله داری گریه میکنی گفتم نه
که ماریا اومد داخل با دیدن من روبه شارلوت گفت دخترم میری بیرون من با خاله کار مهمی دارم اونم رفت ماریا اومد سمتم گفت هنوزم به لوکا فکر میکنی درست گفتم آره یکم گفت الان یک سال گذشته باید فراموشش کنی برو بیرون یکم بگرد تا حال و هوات عوض شه
گفتم باشه هرچی تو بگی که ادامه داد حالا پاشو بریم ناهار بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون بعد از ناهار آماده شدم که برم بیرون از خونه اومدم تو خیابون ها قدم میزدم رسیدم به خونه لوکا یه صدا هایی از تو خونه میومد من و امید وار میکرد که اون برگشته
با ترس رفتم سمت در و زنگ زدم مدت. زیادی طول نکشید که یه دختر جوون در و باز کرد گفت بفرمایید گفتم اینجا خونه لوکا کوفین گفت آره ولی این خونه رو به ما فروخته خودش الان تو لندن زندگی میکنه گفتم باشه ممنون و راه افتادم هنوز چند قدمی نرفته بودم که از پشت گفت یه لحظه صبر کن
برگشتم عقب گفتم بله گفت اون یکی از دوست های برادرم هست اگه کار مهمی باهاش داری میتونی با برادرم صحبت کنی گفتم حتما چند دقیقه منتظر موندم که یه پسر اومد جلوی در
خداحافظ بچه ها نگاه کنید من این همه برای داستان زحمت میکشم حتی با وجود اینکه لایک ها و کامنت ها کم و بعدش باید شاهد این باشم که بهم بگن کپی کار اگه این طوری باشه دیگه ادامه نمیدم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییییییییییییی
تو 🔫🔫🔫 میکنی ادامه ندی من اومدم داستانت رو میخونم من دیگه کی از من مهم تر آخه بیاد داستانت رو بخونه اصلا هیچکی نخونه چون من میخونم باید ادامه بدی🔫🔫🔫🔫🔫🔫🔫
این فقط جهت شوخی😂😂😂😂😂😂😂😂😂
فعلا که دارم ادامه میدم این برای قبلا که یه سو تفاهم بین من و یکی از دوستان پیش اومده بود
آفرین😎😎😎
جالب داره میشه🤩
عالی بود اجی عیدت مبارک
عالی😍
ممنون
عیدت مبارک😁
عید شما هم مبارک
🙂❤
عالییییی
مرسی
عالی بود💙💜
ممنون
خواهش میکنم به حرف دیگران گوش نکن تو فوقلوده قشنگ مینویسی🤩🤩💖💖
مرسی نظر لطفته
عالییی بودددد حتما ادامه بده به حرف دیگران گوش نکن
مرسی باشه عزیزم
عالی بود عزیزم منتظر پارت بعدیت هستم به تست جدیدم سر بزن
ممنون عزیزم چشم