عشق 31-2....

مری: نخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخند😣. کت: نخخخخخخخخد . مرینت: عدای منو در نیار . کت : عدای منو در نیار . مرینت: آااهااااااااا😫. کت: آااهاااااا.مرینت: خیلی بدبینی. کت: تو هم خیلییییی خ.ولی😁. مرینت: ها ها ها(نفس نفس ) کت حالم حالم زیاد خوب نیست نمی تونم نفس بکشم . کت: از بس حرف زدی . مری: کت کت..ک...ت .کت: مری ،مرییی!

مرینت: ن...نمی...تو..نمی خ..خوب ن.ن..فس بک ..شم. کت : وای خدا گلا همش تقصیر من بود وقتی افتادی تو گلا گلا به همه جات چسبیدن و الان که خورشید طلوع کرده یعنی تو 1ساعت و نیم خشک شدن....من معذرت میخوام .مرینت: اش..ک..کال ندا..ره هاها(نفس نفس زدن). کت: همین جور خودمو سرزنش می کردم که یهو یه جرقه ای تو ذهنم ایجاد شد💡.کت: مری رو بغل کردم گفتم :

کت : مری یا لباس راحتی آماده کن واسه خودت .مری: چ ..چر...را .کت : تا بتونی نفس بکشم عز...چیزه مرینت😊 . مری: دا...رم ....او...ن ...رو...ز آو...ردی . کت: برش داشتم خوابوندم تو دریاچه کنار شنا آب زیاد بالا نبود .هودیش رو بیرون آوردم(آلن مری یه شلوارک و یه بلوز تنشه .)کت: آب باعث می‌شد گلا دوبار مرطوب بشن بادست گرایی که رو بدنش بود و رو پاک کردم بعدش بردمش داخل کلبه رو صندلی نشستیم رو پاهام بود وقتی خشک شد

کت: خشک شد گفتم میرم بیرون تو لباست رو عوض کن اینا گِلین . مرینت: باشه ...کت : داشتم میرفتم که گفت: کت .کت: بله😄 .مرینت: ممنونم 😊. مرینت: کت رفت بیرون منم لباسا م در آوردم یه لباس خوشگل دیگه پوشید این پسره سلیقه اش خیل خوبه از جایی هم...آشناست (آدرین دیگه )

کت : مری گفت بیام داخل هوا سد بود کنار بخواری (همرا لباسا و خریدا شون چیز میزای دیگه هم خریدن)رو صندلی یهو یکی رو پاهام نش.ست و یه پتو ی گرم دورم پیچید .....مرینت بود😍.بغ.لش کردم و گفتم دوس.ت دارم . مرینت: من..نمی دونم .از بغ.ل کت اومدم بیرون و گفتم . یه احساس عجیبه که وقتی کنار آدرین بودمم داشتم ....استرس ....جلب توجه ش .....دلم می‌خواست پیشش باشم الان همین حسو نسبت به تو دارم .کت: میدونی این حس حس ع.شقه💓❤!

دوستان این پارت هم تموم شد به حمایت تون نیاز دارم 😇و ممنونم ازتون .تا بعد 💓