سرنوشت p¹¹

مادر مرینت: من باید یک اترافی بکنم فک کنم وقتشه همه چیز مشخص بشه از زبان روژان:مادر مرینت تعریف میکنه:پدر من یعنی پدربزرگ مرینت(خدا رحمتش کنه) رفتار عجیبی داشت مدام به سفر چند سال بعد از فوت پدرم چندتا آدم اومدن و گفتن که پدرم به اون ها خیانت کرده و تا بانش رو مرینت باید بده من خیلی ناراحت بودم و همون رو پدر و مادر شما رو به پارک دعوت کردم تا همه چیز رو تعریف کنم که مرینت گم شد من اون موقع فکر میکردم کار اوناست بعد فهمیدم که تو گم شدی اینکه دست اونا نیفتاده بودی خیلی خوشحال بودم چون امیدی به زنده بودنت بود نمیدونم چی شده ولی مامانم همه این اتفاقات تقصیر پدرمه😢😖😔مرینت تو دلش:یعنی من تمام این مدت قربانی کارهای پدر بزرگم بودم🥺

از زبان فلیکس:میدونستم یک خبرایی دلم میخواد داد بزنم بگم میدونستم اما سربازا یا همون مامورا اومدن داخل و کاراگاه ازمون خواست برای توضیح بدیم مادر مرینت هم تعریف کرد روژان:کاراگاه جوری که انگار از تیمارستان فرار کرده داد زد گفت میدونستم (چند بار تکرار کرد🥴) چند روز بعد....روژان: توی این چند روز معمور ها تحقیق کردند و فهمیدند که پدر بزرگ مرینت آدم خوبی بوده و آدم بدا رو لو داده و فهمیدن کاراگاه از یک بیماری روانی رنج میبره😂

ناظر جان لطفا منتشر کن🥺

از زبان مرینت:خیلی خوشحال بود همه چیز به خوبی تموم شد ماهم اومدیم خونه این شروع یک فصل جدید از زندگی منه مهم نیست که چه اتفاقی بیفته مهم اینه که کنار هم باهاش مقابله کنین😊 چند روز دیگه مدرسه ها باز میشه و تولد منم نزدیکه😆❤ دلم میخواد تا وقتی قلبم میتپه شادی کنم🥲/👤:پیداش کردم دارم میام سراغت وقت شروع ماموریتهای😎😏

پایان فصل یک❤... میدونم کم بود اما سعی کردم سریع بریم فصل 2 چون فصل 2 هیجان انگیز تره و البته گیج کننده تر😆

ناظر جان دوست دارم لطفا منتشر کن🥰

Good bye👋❤