سلام گلها لطفا و خواهشا منو ببخشین که اینقدر دیر میام توی عید پارت زیاد میذارم منو ببخشین و نرین لطفا
با سلام به همه ی شما گل ها
ببخشید که دیر اومدم
یک مشکلی برام پیش اومده بود و درس هام زیاد بود
توی عید زیاد پارت میذارم قوللللللل
خب اونجا بودیم که به ادرین گفتن مرینت فراموشی داره و صحبت نمیتونه بکنه
ادرین : چراا اون که خوب بود. حالا چی 😳😳
خیلی تعجب کردم
مرینت : چشمامو وا کردم توی دستم درد یک سوزن حس کردم
یک چیزی رو روی دهنم گذاشته بودن. دنیا دور سرم میچرخید
احساس خفگی داشتم
نمیدونم کیم
هر کار کردم نتونستم صحبت کنم
واقعا احساس بدیه
داشت کم کم خوابم میبرد. 😔
یهو یک خانم اومد و گفت دکتر بیا اینجا به هوش اومد. ضربان قلبش بالاست.
بعد یک اقای چاققق با سیبیل اومد
اون چیز رو از روی دهنم برداشت
بهتر نفس میکشیدم
(ملیکا تو چقدر بدی. دیر که میای منو ازار میدی تنگی نفسم بهم میدی ؟
نویسنده: مرینتتتتتتتنتةتتتتتت😠😠😠😠مرینت : ببخشید
)
بعد یک پسر اومد و گفت مرینت خوبی. مرینت کیه
ادرین :داشتم با پرستار صحبت میکردم که گفتن میتونم برم پیش مرینت.
رفتم و دیدمش. حالش خیلی بد بود
دکتر بهم گفت.معلوم نیست چش شده. یک بیما.ری ناشناخته هست و خیلی عجیبه
مرینت : حالم بد بود میخواستم صحبت کنم ولی نمیتونستم.
یعنی چی وای سرم.
(. مرینت جان چقدر شما با تحملی 😐😐
مرینت : عه درد داره. لالمم کردی انتضار داری برات برق.صم ؟
خب حالا بریم سر داستان )
هر کار کردم نتونستم چشمام رو باز نگه دارم
ادرین : دکتر گفت طوریش نیست و میتونو ببرمش خونه
هیچ اطلاعاتی راجب مادرش و محل زندگیش پیدا نکردم پس تصمیم گرفتم که خودم مراقبش باشم تا خوب بشه
بردمش خونمون وقتی داشتم میرفتم صدای پدرم و برادرم فلیکس رو شنیدم
پدرم گفت :اه تو نتونستی اونو گیر بندازی حالا چیکار کنیم فراموشی گرفته و ادرینم مراقبشه و نمیذاره کاریش کنیم از اینا گذشته نمیخوام وارد این قضیه بشه
فیلیکس : اها پدر جان منم پسرتم ها
بابام گفت : اره ولی تو فضولی کردی و این قضیه رو فهمیدی داشتیم بحث میکردیم که دیدم ادرین داره نگاه میکنه
بیا اینم از این ಠ︵ಠ
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
خیلی خوبه
از این به بعد زود زود پارت بذار
ممنون