
اگر پارت معرفی را نخوندی برو و بخونش🤤💜
سلام خوبید پارت اول از داستانم هست امید وارم خوشتون بیاد این داستان با خودت کارتون فقط یک فرق خیلی خیلی بزرگ داره فرقش اینه که جاشون عوض شدن لیدی باگ گربه ی سیاه رادوست داره و آدرین مرینت را خب بریم برای داستان از زبان🐞: تبدیل شدم و رفتم با ابر شرور بجنگم که دیدم گربه نیومده با خودم گفت وای دوباره که دیر کرد از زبان🐱:میو همکار من اینجام ها منا ندیدی از زبان🐞 : عه سلام خوبی پیشی خب دیگه بیا وقت را هدر ندیم لاکی چارم🐞🥊 چی یه دستکش بُکس خب باهاش چیکار کنم🪀«فرز کنید این🪀 یویو لیدی باگ»🪀🦾🥊 خب گربه ی سیاه از زبان گربه ی سیاه 🐱:باشه پنجه ی برنده🐾🐾 من آمادم از زبان 🐞 خب جی کی «اسم ابر شروره» چرا نمیای باهم بازی کنیم و یهو دستکش را تو دست آهنیش کردم دیگه نتونست تیر پرت کنه و بعد با یویوم گرفتم کیفش را پاره کردم و آکوماش اومد بیرون و گرفتمش
بعد با گربه گفتیم بزن قدش🤛🏻🤜🏻 و از هم خداحافظی کردیم از زبان🐞:رفتم تو اتاقم گفتم خال ها خاموش و تبدیل شدم به مرینت و تکالیف مدرسم را نوشتم از زبان🐱: از لیدی باگ خداحافظی کردم رفتم خانه گفتم پلگ پنجه ها بیرون و تبدیل به آدرین شدم و رفتم تکالیف مدرسه ام را نوشتم که یهو پلگ اومد گفت آدرین گفتم پلگ از تو کمد بردار گفت باشه وبعد ناتالی اومد گفت شام حاضره گفتم الان میام قبل این که بره گفتم ناتالی بابام هم میاد گفت خب ام نه ایشون سرشون خیلی شلوغه گفتم باش وقتی رفت من رفتم و شام خوردم برگشتم تو اتاقم و خوابیدم😴 از زبان مرینت: صبح از خواب پاشدم دیدم تیکی هنوز خوابه یه خمیازه کشیدم 🥱 و پاشدم برای تیکی 1 کوکی 1ماکارون ویه لیوان شیر گذاشتم برای صبحانه و رفتم پایین خودم صبحانه خوردم و اومدم و کتاب هام را داخل کیف گذاشتم و با تیکی رفتیم مدرسه از زبان آدرین از خواب بیدار شدم و رفتم صبحانه خوردم د اومدم دیدم پلگ بیدار شده و داره پیگیر میخوره کتاب هام را توی کیفم گذاشتم و برای پلگ چند تا پنیر گذاشتم و با پلگ و سایمون راهی مدرسه شدیم وقتی رسیدم تبق معمول کلویی اومد و یه عالمه گیر داد و قورقور کردمنم اهمیتی ندادم و دیدم مرینت نیست که دیدم داره میاد تو ذهنم گفتم که برم خودمو بهش بزن که بیوفته بعد دستشو بگیرم و پاشه از زبان مرینت: داشتم میرفتم به سمت کلویی که آدرین اومد و من افتادم بعد دستشو گرفت جلوم که پاسم باخودم گفت پیش خودش فکر کرده که چی ها فکر کرده که میتونه مخه منو بزنه کور خونده ولی دستم را بهش دادم بعد گفتم ممنون گفت خواهش میکنم مرینت❤️
که یهو کلویی اومد گفت سلام مرینت خوبی گفتم سلام کلویی ممنون تو خوبی گفت اره گفتم کلویی بیا گفت بله گفتم کلویی میدونستی که من خیلی به مد علاقه دارم گفت ام اره میدونم که خیلی هم به طراحی علاقه داری گفتم خب حالا یه خواهش ازت دارم گفت چی گفتم کلویی میشه به مادرت بگی که من را با خودش به نیویورک ببره گفت اره حتما عزیزم این تنها کاریه که از دستم بر میاد گفتم خیلی ممنون ویه چیز دیگه بیا و رفتم تو کتابخانه و من جلوش تبدیل شدم به لیدی باگ گفت مرینت یعنی لیدی باگ چرا هویتت را به من یعنی زنبور ملکه گفتی گفتم کلویی ببین چون هاکماث هویت تو را میدونه من یه فکری دارم من معجزه گر اسب که قدرت تلپورت را بهت میده را به تو میسپارم برای همیشه گفت آخه لیدی باگ من من نمیتونم من یه بار ناامیدت کردم دیگه این کار را از من نخوا گفتم کلویی هرکسی اشتباه میکنه مهم اینه که بتونه اونا درست کنه و من یه با دیگه اعتماد میکنم خواهش میکنم شرور نشو و با هاکماث همکاری نکن باشه و رو کردم بهش و گفتم کلویی بورژوا این معجزه گر اسب که قدرت تلپورت کردن را بهت میده تو باید از اون برای احتاف والا استفاده کنی و تو این مدتی که من و مادرت به نیویورک میریم هربار هرکسی شرور شد تو باید به تلپورت بزنی به شرکت مادرت و من را بیاری پاریس و برگردونی دوباره شرکت گفت مطمعن باش که این دفه ناامیدت نمیکنم کفشدوزک گفتم خب تبدیل شد و گفتم ممنون ازت که بهم ی شانس دوباره دادی گفتم خواهش میکنم و یه چیزی را کلاکی بیشتر دوست داره اونم کروسان هست و تو همیشه از این به بعد تو تیم مایی و زنگ زدم به گربه تا بهش بگم که به کلویی معجزه گر دادم که گفت گربه زبونتون را خورده پیغام بزاریم براش پیغام گذاشتم گربه من برای کلویی یه فکری کردم من معجزه گر اسب را به اون دادم و توضیح دادن دربارش به هویتم مربوط میشه و به حالت عادیم بر گشتم و گفتم تیکی برو از تو کیفم چیزی بخور و رفت را بخوره
یهو دیدم وای این هاکماث دست از سر ما بر نمیداره یه ابر شرور دیگه گفتم کلویی بریم کارشون یکسره کنیم گفت باشه از زبان هاکماث:احساسات منفی آکواما ی من برو و تو قلبش بزر سیاهی را بکار 😈 از زبان 🐞: زنگ زدم گربه ی سیاه جواب داد گفت از زبان🐱: سلام لیدی باگ خوبی ؟ گفت اره تو خوبی پیغامم به دستت رسید گفتم اره گفت خب بیا ابر شرور رو برج ایفله گفتم باشه از زبان لیدی هورس( دختر اسبی)🐎: لیدی باگ به من بگو لیدی هورس باشه 💫 از زبان🐞 :باشه لیدی هورس خب بریم سر وقتش از زبان هاکماث😈: دکتر پی ، همه فکر میکنن که تو دکتر نیستی و تو رو قبول ندارن من به تو قدری میدم که انتقامت را ازشون بگیری به یه شرت شرتش اینه که معجزه گر🐱،🐞 را برام بیاری از زبان دکتر پی:بله ارباب شرارت معامله قبوله از زبان 🐱: رفتم پیش لیدی باگ گفتم نقشه چیه گفت خب لیدی هورس تو از قدرتت استفاده کن و زامبی هاش را یه فضا بفرست همشونو و من هم از قدرتم استفاده میکنم و معمارا حل میکنم و تو گربه از قدرتت استفاده کن وقتی که بهت گفتم باشه
گردونه ی خوشانسی 💌 چی نامه بازش کردم دیدم نوشته مواظب گربه و لیدی هورس باش گفتم یعنی چی یهو دیدم ابر شرور داره یه گربه و لیدی هورس حمله میکنه از عقب گفتم نه و با یکیو گرفتمش گفتم گربه حالا و اون با استفاده از پنجه ی برندش🐾 یه کارت تو جیب دکتر پی را نابود کرد و من آکواماش را گرفتم و گفتم کفشدوزک معجزه آسا و رفتم جلو دستم را گرفتم دکتر پی پاشد سرش را گرفته بود گفت چی شده من کجام گفت دکتر پی شما شرور شده بودید گفت واقعا ببخشید گفتم نه مشکلی نبود و یه سوال چیشد که شرور شدید گفت لیدی باگ من اینکه یه قرص اشتباهی تجویز کرده بودم بهم توهین شد و به من گفتن که تو واقعا دکتر نیستی و من شرور شدم
گفتم خب حالا اشکالی نداره گفتم گربه تو دکتر را میبری بیمارستان من وقتم داره تمام میشه و با لیدی هورس رفتیم پشت مدرسه و تبدیل به خودمون شدیم و رفتیم تو مدرسه ( بچه ها برای این که داستان کسل کننده نشه میریم به دو هفته دیگه تو این دوهفته کلویی به مادرش گفته که مرینت را با خودش ببره نیویورک و مادرش قبول کرده و امروز باید مرینت ب همراه ادری بورژوا بره نیویورک )از زبان مرینت: وسایلم را جمع کردم و بعد ناهار خوردم و رفتم با کلویی، آلیا،،،،،،، همه خداحافظی کردم و رفتم که برسم یه پرواز که یهو
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود فقط لی کاش زود تر عاشق هم بشن من شئی ادرینتی می خوام
جوانانش: ۵ تا ۳ تا دختر ۲ تا پسر 😍
اصلا دوست ندارم بچه هاشون بیان تو داستان
ببخشید ولی من تا پارت9 را نوشتم و داستان کامله😞❤
عالیییییی
مرسی گلم💚🙃